جدول جو
جدول جو

معنی محرف - جستجوی لغت در جدول جو

محرف
کسی که کلامی را تغییر بدهد، تحریف کننده، تغییردهنده
تصویری از محرف
تصویر محرف
فرهنگ فارسی عمید
محرف
ویژگی کلمه ای که حرف یا حروفی از آن تغییر داده شده باشد، تحریف شده
تصویری از محرف
تصویر محرف
فرهنگ فارسی عمید
محرف(مُ حَرْ رِ)
گردانندۀ سخن از جای. (از منتهی الارب). تحریف کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحریف شود، قطکج زننده بر قلم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محرف(مِ رَ)
محراف. مسبار. میل که بدان غور و عمق جراحت دانند. ج، محارف و محاریف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به محراف شود
لغت نامه دهخدا
محرف(مُ رِ)
خداوند مال افزوده و به اصلاح آمده گردنده، کسی که شتر را لاغر میکند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ورزه کننده و کسب کننده برای عیال خود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پاداش نیکی یا بدی دهنده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محرف(مَ رِ)
جای بازگشتن. یقال ما لی عنه محرف، ای مصرف، جای کسب کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محرف(مُ حَرْ رَ)
سخن گردانیده. (از تاج المصادر بیهقی). تحریف شده. رجوع به تحریف شود. تحریف و مقلوب شده. (ناظم الاطباء). کلام محرف، سخن از جای بگردانیده، نزد محدثین مرادف مصحف است و برخی گفته اند هر دومتباین یکدیگر باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حرف یا حروفی از یک کلمه که تغییر داده شده باشد مثلا ’استوسه’ (به معنی عطسه) محرف ’شنوسه’، کج و معوج و ناراست. (ناظم الاطباء). برگردانیده شده از راستی، چسبیده. (یادداشت مرحوم به خطدهخدا). متمایل. میل کننده. گردنده، شکسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب آنندراج گوید: محرف با لفظ زدن و نوشتن و تراشیدن مستعمل است.
- قلم محرف، خامۀ کج زده. قلم کژزده. (یادداشت مرحوم دهخدا). قلم سرکژ. (مهذب الاسماء) (مقدمۀ لغت شریف جرجانی). قط کج زده (قلم) : و قلم محرف باید از سوی راست تازی و پارسی و عبری را و زبان دری را قلم محرف بر چپ باید. (نصیحهالملوک ص 192).
- محرف تراشیدن، کج تراشیدن.
- محرف تمام، یکی از سه قسم قلم و دو قسم دیگر ’مستوی’ و ’محرف تمام و مستوی’ است: این آلت (قلم)... سه گونه نهاده اند یکی محرف تمام و آن خط کز آن قلم آید آن را لجینی خوانند یعنی خط سیمین و دیگر مستوی و آن خط کز آن قلم آید آن راعسجدی خوانند یعنی خط زرین و سوّم محرف تمام و مستوی و آن خط کز آن قلم آید آن را لؤلؤی خوانند یعنی خط مرواریدین. (نوروزنامه، چ اوستا، ص 92). رجوع به ترکیب محرف تمام و شاهد آن شود.
- محرف زدن، کژ زدن. رجوع به ترکیب محرف قط زدن شود:
نگاهی کز تو می پیچد عنانش
زند مژگان محرف برمیانش.
حکیم زلالی.
- ، کنایه از زخم کاری باشد چون در محرف زدن شمشیر برش بسیار می کند. (آنندراج).
- محرف قط زدن، کژ قط زدن قلم:
چشمت به پندنامۀ ما وانمیشود
تا کی قلم جلی و محرف زنیم قط.
ملانظیری نیشابوری (از آنندراج).
- محرف نوشتن، کج نوشتن. (آنندراج).
، در اصطلاح لفظی را در حروف بیان کردن چنانکه به جای ’می’ دو حرف ’م’ و ’ی’ موزون سازند. (آنندراج) :
شوخ من چون پا نهد در باغ با آن ری و خی
دختر خود را کند از شرم پنهان ری و زی
ری و زی گر بشنودکان گل سری دارد به بزم
برگ خود را شیشه می سازد برای میم وی
میم وی از خون سودائی چسان گردد خلاص
کز فراق لعل او دارد همیشه تی و بی
تی و بی از رشک بر بستر فکنده هاله را
گشته تا عنبرفشان در دور ماهش خی و طی
خی و طی چون از لب شیرین او شد کامیاب
تلخ شد بر طوطی فردوس شین و کاف و ری
بسته ام در عشق او بر خلق راه اختلاط
بیوفائی بین که نگشاید به پیشم ری و خی
رمزجویان گلستان سخن را مژده باد
کاین ترنم سر زد از طغرا به ری و میم و زی.
ملاطغرا (از آنندراج).
، (اصطلاح شعرا) لفظی را که به حروف تهجی خوانند و غرض از آن حروف لفظ باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
محرف
تحریف و مغلوب شده
تصویری از محرف
تصویر محرف
فرهنگ لغت هوشیار
محرف((مُ حَ رَّ))
تحریف شده
تصویری از محرف
تصویر محرف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محرم
تصویر محرم
(پسرانه)
حرام شده، ماه اول از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشرف
تصویر مشرف
(پسرانه)
ناظر، اشراف دارنده، در تصوف آنکه خداوند او را بر ضمایر خلق آگاه می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشرف
تصویر مشرف
شرف یافته، بلندپایه و بزرگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محترف
تصویر محترف
صاحب حرفه، پیشه ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرض
تصویر محرض
تحریک کننده، برانگیزاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرر
تصویر محرر
نویسنده، تحریر کننده، کاتب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرق
تصویر محرق
سوزاننده، آنچه سبب تشنگی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرف
تصویر معرف
شناساننده، آشنا کننده، تعریف کننده، در علم منطق قضیۀ معلومی که موجب کشف مجهولی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
جامۀ دوخته شده از خز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرم
تصویر محرم
ماه اول از سال هجری قمری، شهرالحرام، محرم الحرام. این ماه را برای آن محرم گفته اند که عرب در این ماه جنگ کردن را حرام می دانستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترف
تصویر مترف
فاسد شده بر اثر برخورداری از رفاه زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسرف
تصویر مسرف
کسی که بی اندازه خرج می کند، اسراف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصرف
تصویر مصرف
صرف و خرج کردن، جای صرف و خرج کردن، محل خرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
برگشته، خمیده، کج شده، کج رونده، از راه دررفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشرف
تصویر مشرف
بالا بر آمده، کسی یا چیزی که بربلندی قرار دارد و یا از غیر خود بلندتر است
کسی یا چیزی که از بلندی مسلط بر کس دیگر یا چیز دیگر باشد، دیده ور شونده
ناظر خرج، ناظر عمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغرف
تصویر مغرف
آب بردارنده با دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرم
تصویر محرم
کسی که احرام حج بسته باشد، کسی که جامۀ احرام بر تن دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَرْ رِ فَ)
تأنیث محرّف. رجوع به محرف شود، (در اصطلاح منطق) قضیۀ محرفه، هر قضیۀ شرطی که صیغتش به وضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضاء مصاحبتی یا عنادی کند. (اساس الاقتباس ص 126)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احرف
تصویر احرف
جمع حرف، وات ها گپ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرف
تصویر تحرف
اریبش (اریب محرف) برگشتن میل کردن بگردیدن، برگشت میل، جمع تحرفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معرف
تصویر معرف
شناسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرم
تصویر محرم
رازدار، آشنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرک
تصویر محرک
رانه، جنباننده، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرز
تصویر محرز
آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصرف
تصویر مصرف
گسارش، کاربرد، کارکرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منحرف
تصویر منحرف
کژدیسه
فرهنگ واژه فارسی سره