جدول جو
جدول جو

معنی محرف

محرف
(مُ حَرْ رَ)
سخن گردانیده. (از تاج المصادر بیهقی). تحریف شده. رجوع به تحریف شود. تحریف و مقلوب شده. (ناظم الاطباء). کلام محرف، سخن از جای بگردانیده، نزد محدثین مرادف مصحف است و برخی گفته اند هر دومتباین یکدیگر باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حرف یا حروفی از یک کلمه که تغییر داده شده باشد مثلا ’استوسه’ (به معنی عطسه) محرف ’شنوسه’، کج و معوج و ناراست. (ناظم الاطباء). برگردانیده شده از راستی، چسبیده. (یادداشت مرحوم به خطدهخدا). متمایل. میل کننده. گردنده، شکسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب آنندراج گوید: محرف با لفظ زدن و نوشتن و تراشیدن مستعمل است.
- قلم محرف، خامۀ کج زده. قلم کژزده. (یادداشت مرحوم دهخدا). قلم سرکژ. (مهذب الاسماء) (مقدمۀ لغت شریف جرجانی). قط کج زده (قلم) : و قلم محرف باید از سوی راست تازی و پارسی و عبری را و زبان دری را قلم محرف بر چپ باید. (نصیحهالملوک ص 192).
- محرف تراشیدن، کج تراشیدن.
- محرف تمام، یکی از سه قسم قلم و دو قسم دیگر ’مستوی’ و ’محرف تمام و مستوی’ است: این آلت (قلم)... سه گونه نهاده اند یکی محرف تمام و آن خط کز آن قلم آید آن را لجینی خوانند یعنی خط سیمین و دیگر مستوی و آن خط کز آن قلم آید آن راعسجدی خوانند یعنی خط زرین و سوّم محرف تمام و مستوی و آن خط کز آن قلم آید آن را لؤلؤی خوانند یعنی خط مرواریدین. (نوروزنامه، چ اوستا، ص 92). رجوع به ترکیب محرف تمام و شاهد آن شود.
- محرف زدن، کژ زدن. رجوع به ترکیب محرف قط زدن شود:
نگاهی کز تو می پیچد عنانش
زند مژگان محرف برمیانش.
حکیم زلالی.
- ، کنایه از زخم کاری باشد چون در محرف زدن شمشیر برش بسیار می کند. (آنندراج).
- محرف قط زدن، کژ قط زدن قلم:
چشمت به پندنامۀ ما وانمیشود
تا کی قلم جلی و محرف زنیم قط.
ملانظیری نیشابوری (از آنندراج).
- محرف نوشتن، کج نوشتن. (آنندراج).
، در اصطلاح لفظی را در حروف بیان کردن چنانکه به جای ’می’ دو حرف ’م’ و ’ی’ موزون سازند. (آنندراج) :
شوخ من چون پا نهد در باغ با آن ری و خی
دختر خود را کند از شرم پنهان ری و زی
ری و زی گر بشنودکان گل سری دارد به بزم
برگ خود را شیشه می سازد برای میم وی
میم وی از خون سودائی چسان گردد خلاص
کز فراق لعل او دارد همیشه تی و بی
تی و بی از رشک بر بستر فکنده هاله را
گشته تا عنبرفشان در دور ماهش خی و طی
خی و طی چون از لب شیرین او شد کامیاب
تلخ شد بر طوطی فردوس شین و کاف و ری
بسته ام در عشق او بر خلق راه اختلاط
بیوفائی بین که نگشاید به پیشم ری و خی
رمزجویان گلستان سخن را مژده باد
کاین ترنم سر زد از طغرا به ری و میم و زی.
ملاطغرا (از آنندراج).
، (اصطلاح شعرا) لفظی را که به حروف تهجی خوانند و غرض از آن حروف لفظ باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا