جدول جو
جدول جو

معنی محرزه - جستجوی لغت در جدول جو

محرزه
(مُ رِ زَ)
زن پاکدامن و پارسا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محرزه
(مُ رَ زَ)
مؤنث محرز. رجوع به محرز شود
لغت نامه دهخدا
محرزه
مونث محرز. مونث محرز
تصویری از محرزه
تصویر محرزه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محرقه
تصویر محرقه
تیفوس، محرق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرکه
تصویر محرکه
محرک، تحریک کننده، ایجادکنندۀ حساسیت، به حرکت درآورنده، جنباننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ قَ)
مؤنث محرق. محرقه. رجوع به محرق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ کَ)
مؤنث محرک. رجوع به محرک شود.
- ادویۀ محرکه، داروها که موجب تحریک و تهییج و فعالیت بیشتر در یک یا چند عضو یا تمام اعضای بدن شوند. ادویه منبهه.
- علت محرکه، علت فاعله. رجوع به فاعله شود
لغت نامه دهخدا
(مُحَرْ رَ رَ)
مؤنث محرّر. زن آزاده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ زَ)
در تنگی و در بند مانده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). محبوس و مسجون. محزرق. و هوالمضیق علیه المحبوس. مهرزق. (از المعرب جوالیقی ص 116)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رَ)
دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر در خوزستان با 1700 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ ضَ)
اشنان دان. (از منتهی الارب) (دهار). ج، محارض. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ فَ)
تأنیث محرّف. رجوع به محرف شود، (در اصطلاح منطق) قضیۀ محرفه، هر قضیۀ شرطی که صیغتش به وضع دال بر مصاحبت یا عناد نبود اما مفهوم قضیه اقتضاء مصاحبتی یا عنادی کند. (اساس الاقتباس ص 126)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ قَ)
محل سوختن. سوختن جای:
از تکبر جمله اندرتفرقه
مرده از جان زنده اندر محرقه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ قَ)
مؤنث محرق. رجوع به محرق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رَ کَ)
مؤنث محرّک. رجوع به محرّک شود، (اصطلاح لغویان) کلمه ای که حرکت تمام حروف متحرک آن فتحه است. با فتحۀ همه حروف کلمه مگر حرف آخر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : برش محرکه، خجکهای سیاه، حسنه محرکه، نیکی، دحرج محرکه، گرد کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ مَ)
مؤنث محرّم. رجوع به محرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رَ مَ)
مؤنث محرّم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به محرّم شود، ماده شتری که ریاضت وی تمام نشده و به سواری درنیامده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُحَرْ رِ دَ)
غرفه محرده، غرفه ای که دستۀ نی بر دیوار آن جهت زینت بسته باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ فَ)
حزر. اندازه کردن چیزی را که چند است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ بَ)
مؤنث محرب. قوم محربه، قومی بسیار جنگ آور و دلیر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محری. سزاوار. یقال انه لمحراه ان یفعل کذا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
حزاز. جهد تمام کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با هم مزاح کردن که به دشنام ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شوخی کردن که به دشنام ماند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْوَ زَ)
نامی برای قم و توابع آن. آنچه از دیگر شهرها که به نزدیک قم اند با قم جمع کرده اند و اضافت نموده و آن را محوزه می خوانند. (تاریخ قم ص 56)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وَ زَ)
در حوزه درآورده
لغت نامه دهخدا
(مُ غَرْ رِ زَ)
جراد مغرزه، ملخ دنب به زمین سپوزنده جهت بیضه نهادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ رَ)
مؤنث محرر. نویسنده و تحریرکننده زن. کاتبه. ج، محررات، زن آزادکننده
لغت نامه دهخدا
مونث محرر زن آزاد شده جمع محررات. مونث محرر زن نویسنده کاتبه جمع محررات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرضه
تصویر محرضه
نمکدان
فرهنگ لغت هوشیار
محرقه در فارسی مونث محرق - و - آتشگیره محرقه در فارسی مونث محرق - و - گرمه نا خوشی (گویش گیلکی) شپگز مونث محرق، قربانی سوخته، آتشگیره. مونث محرق، تیفوس
فرهنگ لغت هوشیار
مونث محرک: بر انگیخته مونث محرک: انگیختار جنباننده مونث محرک جمع محرکات. مونث محرک جمع محرکات. یا ادویه محرکه. دارو هایی که موجب تحریک و تهییج و فعالیت بیشتری در یک یا چند عضو یا تمام اعضای بدن شوند منهبه
فرهنگ لغت هوشیار
محرمه در فارسی مونث محرم - و: مشکویی پردگی مونث محرم: جمع محرمات. مونث محرم حرام کرده شده، زن حرم جمع محرمات. مونث محرم جمع محرمات
فرهنگ لغت هوشیار
مبرزه در فارسی مونث مبرز هویدا مبرزه در فارسی مونث مبرز سر آمد مونث مبرز جمع مبرزات. مونث مبرز جمع مبرزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرقه
تصویر محرقه
((مُ رِ قَ))
آتشگیره، بیماری تیفوس
فرهنگ فارسی معین
تیفوس، آتشگیره
فرهنگ واژه مترادف متضاد