جدول جو
جدول جو

معنی محران - جستجوی لغت در جدول جو

محران
(مِ)
انگبین. (منتهی الارب). رجوع به محارین شود
لغت نامه دهخدا
محران
انگبین، کبت (زنبور عسل)، سر کش توسن
تصویری از محران
تصویر محران
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرحان
تصویر مرحان
(دخترانه)
شادمانی و فرح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محراب
تصویر محراب
(پسرانه)
بخشی از یک از عبادتگاه که پیش روی نمازگزاران و عبادت کنندگان است و پیش نماز یا کشیش در آنجا می ایستند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میران
تصویر میران
(پسرانه)
امیران، میر (امیر) + ان (پسوند جمع فارسی)، نام روستایی در استان آذربایجان شرقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهران
تصویر مهران
(پسرانه)
منسوب به مهر، یکی از خاندانهای عصر ساسانی، مرکب از مهر (محبت یا خورشید) + ان (پسوند نسبت)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر اورند سردارایرانی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محراک
تصویر محراک
ابزار هم زدن مرکّب دوات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بحران
تصویر بحران
آشفتگی و تغییر حالت، تغییر حالت ناگهانی مریض تب دار که منجر به بهبودی یا مرگ او بشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطران
تصویر مطران
در آیین مسیحی، رئیس کاهنان، بزرگ ترسایان، پیشوای روحانی نصاری، بالاتر از اسقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محراث
تصویر محراث
انبر، وسیلۀ فلزی دوشاخه با دو فک که با آن آتش یا چیز دیگر را برگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محراب
تصویر محراب
جای ایستادن پیش نماز، طاق مسجد که در سمت قبله است، قبله، بالای خانه، صدر مجلس، جایگاه شیر
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
تغییری که بیمار را پیدا آید در تب و با یوم اضافه شود چنانکه گویند ’یوم بحران’. (ناظم الاطباء). یوم باحوری برخلاف قیاس نیز گفته شده است به انتساب به باحور یا باحوراء که شده گرمای تابستان باشد. (از منتهی الارب). شدت بعض بیماریها چون تب مطبقه در روزهای معلوم که به برء یا هلاک منتهی شود. (یادداشت مؤلف). این روز را یوم بحران و یوم باحوری گویند و گوئی منسوب به باحوراء باشد از جهت شدت گرما. باحوراء و هو شده الحر فی تموز. (منتهی الارب). تغییر عظیم که دفعهً در مرض واقع شود از مقاومت طبیعت با مرض یا به سوی صحت کشد یا بسوی هلاک و تشبیه کرده اند طبیعت را به سلطان و مرض را به دشمن و بدن را به ملک و روز بحران را به روز قتال، پس اگر درین روز سلطان که طبیعت است دشمن را که مرض است از ملک براند بحران تام جید گویند و اگر دشمن غالب شود نعوذ باﷲ منها و سلطان را بکشد و ملک را فروگیرد بحران تام ردی نامند. (غیاث اللغات). لفظ بحران در اصل یونانی است. (آنندراج). به اصطلاح اطباء منازعت طبیعت با مرض.
اندر لغت یونانی لفظی است شکافته از چیره شدن یک خصم به خصم دیگر از بهر آنکه همچنان که دو خصم مدتی بر یکدیگر چیرگی جویند و هرگاه که فرصت چیرگی یابند آنکه چیره شود در حال کار خویش بکند و هیچ مهلت ندهد همچنین طبیعت با مادت بیماری بر سان دو خصم می کوشند تا در مدت کوشیدن یا ماده پخته گردد و در حال چیره شود و نشان چیرگی طبیعت پدید آید، پس بحران تغییرحال بیمار است از حالی به حالی یا بهتر یا بدتر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در مفاتیح العلوم آمده است که بحران از سریانی گرفته شده و آن تغییر عظیمی است که دفعهً بیمار را دست دهد و آن بیشتر در امراض حاده از قبیل تب های محرقه و مطبقه باشد و پس از آن بیمار یا روی به بهبود باشد یا بیماریش سخت تر شود. (یادداشت مؤلف). لفظی یونانی و معرب است. در لغت یونان به معنی فصل در خطاب است یعنی خطابی که بدان میان دو خصم فصل حاصل آید یعنی طبیعت و بیماری. جالینوس گوید: بحران حکم حاصل است چه حکم مرض بدان انفصال یابد یا به صحت و یا به شدت و سختی. و در نزد پزشکان تغییر عظیمی است که یکباره در مرض حادث گردد و آن را اقسامی است همچون: بحران محمود و بحران کامل و بحران جید و بحران ردی. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همان متن شود: نام باحور از بحران شکافته است و بحران حکم بود زیرا که از آن حکم کنند بر حال هوا اندر ماههای زمستان. (از التفهیم بیرونی).
سخن تند راست خواه از من
گرچه جان در میان بحران است.
مسعودسعد.
رست دلش در مرض از سر سرسام جهل
این همه ماخولیاست صورت بحران او.
خاقانی.
خیالی که بندد عدو را عجب نی
که سرسام سوداش بحران نماید.
خاقانی.
مشنو ترهات او که بیمار
پر گوید و هرزه روز بحران.
خاقانی.
مهی داشت تابنده چون آفتاب
ز بحران تب یافته رنج و تاب.
نظامی.
خون دل خاک ز بحران باد
در جگر لعل جگرگون نهاد.
نظامی.
چون تو آن او شدی بحر آن تست
گرچه این دم نوبت بحران تست.
مولوی.
پس بگو کو جنبش و جولانتان
بحر افکنده است در بحرانتان.
مولوی.
چو بحران اندیشه را هم گرفت.
؟
و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 49 و دیگر متن های پزشکی شود.
- بحران اقتصادی، حالتی که از جهت عدم توازن درآمد و خرج و یا پیدایش محصول و میزان مصرف و بازاریابی حاصل شود و منجر به توقف و یا ورشکستگی بازار و دولتها گردد.
- بحران تام، بحرانی که مرض بدان منقضی شود یا به استفراغ و یا به انتقال. (یادداشت مؤلف).
- بحران جید، بحرانی که روی به بهبود دارد و آنرا بحران محمود و بحران کامل نیز گویند. (یادداشت مؤلف).
- بحران ردی، بحرانی که روی به هلاکت دارد. (از غیاث). بحران بد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- بحران سیاسی، حالتی که در نتیجۀ آن توازن نظام اجتماعی دگرگون شود و دولت ها و نظام های اجتماعی ناچار به سقوط یا ترمیم و تعویض گردند. و رجوع به اقتصاد و سیاست شود.
- بحران محنت، کنایه ازدر رنج بزرگ افتادن بخلاف بحران طرب که کنایه از رستن از محنت است. (انجمن آرای ناصری).
- بحران مرکب، بحران جید ناقص یابحران ردی ناقص
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ستیهنده. (منتهی الارب). لجوج، مرد دشوارخوی. (منتهی الارب). بدخلق
لغت نامه دهخدا
(بُ)
لغتی است در بحران.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دو دریای روم و فارس. و منه مجمع البحرین. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
ابن حارثه الفزاری. یکی از صحابه است و در معیت هفت برادرش بحضور حضرت رسول تشریف حاصل نموده بزمرۀ صحابه درآمد و در بیعت رضوان حاضر بوده. (قاموس الاعلام). و رجوع به الاصابه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
حمر. جمع واژۀ احمر. سرخ رنگ ها، مردان بی سلاح در جنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بلهجۀ قزوین، معمولاً ترشی بادنجان یا ترشی درهم را گویند
لغت نامه دهخدا
از ریشه پارسی اوستایی و پهلوی میترو پان مهر بان خاقانی دراین سروده: دبیرستان کنم در هیکل روم کنم آیین مطران را مطرا بر آن است که در نیایشگاه روم آیین مهر را زنده گرداند یا به آیین مهر زندگی دوباره بخشاید. یکی از درجات روحانیت کلیسای رومی: دبیرستان نهم (کنم) در هیکل روم کنم آیین مطران را مطرا. (خاقانی)، جمع مطارنه مطارین. توضیح دزی در ذیل قوامیس مطران را به آرشوک ترجمه کرده و برخی آنرا درجه ای بین بطریرک و آرشوک دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممران
تصویر ممران
مامیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدران
تصویر مدران
چرک آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحان
تصویر مرحان
شادمانی، تباهی چشم نموری چشم
فرهنگ لغت هوشیار
بالاخانه و حجره بالای حجره، صدر مجلس، جای ایستادن پیشنماز در مسجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محراث
تصویر محراث
آتشکاو، گاو آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محراج
تصویر محراج
شب سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرار
تصویر محرار
دماسنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محراف
تصویر محراف
زخم سنج زخم کاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محراک
تصویر محراک
آتش کاو، جنباننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمران
تصویر حمران
جمع احمر، سرخرویان، بی زینگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحران
تصویر بحران
تغییری است که بیمار پیدا میکند در تب ولرز که هر روز اضافه میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیان
تصویر محیان
هنگام زمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحران
تصویر بحران
((بُ))
آشفتگی و تغییر حالت ناگهانی، بالاترین مرحله یک جریان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محراب
تصویر محراب
((مِ))
بالای خانه و صدر مجلس، جای ایستادن پیشنماز در مسجد، بخشی از یک عبادتگاه که در هنگام عبادت رو به آن می ایستند، جمع محاریب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطران
تصویر مطران
((مَ))
پیشوای روحانی ترسایان، جمع مطاربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بحران
تصویر بحران
چالش
فرهنگ واژه فارسی سره