جدول جو
جدول جو

معنی محراف - جستجوی لغت در جدول جو

محراف
(مِ)
مسبار. میل که به جراحت فروبرند تا غور آن معلوم کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محراف
زخم سنج زخم کاو
تصویری از محراف
تصویر محراف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محراب
تصویر محراب
(پسرانه)
بخشی از یک از عبادتگاه که پیش روی نمازگزاران و عبادت کنندگان است و پیش نماز یا کشیش در آنجا می ایستند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محراث
تصویر محراث
انبر، وسیلۀ فلزی دوشاخه با دو فک که با آن آتش یا چیز دیگر را برگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محراک
تصویر محراک
ابزار هم زدن مرکّب دوات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محراب
تصویر محراب
جای ایستادن پیش نماز، طاق مسجد که در سمت قبله است، قبله، بالای خانه، صدر مجلس، جایگاه شیر
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
فرس محصاف و محصف، اسب به شتاب گذرنده، اسب برانگیزندۀ سنگریزه به سم، اسب گام خرد نهنده به جهت رفتن به شتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
هر چیز که سبب شود سوزانیدن و افروختن آتش را مانند برق و صاعقه. (ناظم الاطباء) :
این هجو را جواب کن ار مرد شاعری
ای تو و شعرت ازدر محراق و محرقه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
انگبین. (منتهی الارب). رجوع به محارین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محری. سزاوار. یقال انه لمحراه ان یفعل کذا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سرنگون، مبدل شده، محروم و بی نصیب از چیزی از مال خود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حرف. طرفها. جانبها، ستور که مبتلا به بیماری حرد باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خداوند مال افزوده و باصلاح آمده گردیدن. (منتهی الارب). نیکومال شدن. افزایش کردن مال.
لغت نامه دهخدا
(مِ)
برواره. (منتهی الارب). بالاخانه و حجرۀ بالای حجره. غرفه. (اقرب الموارد). خانه. (غیاث) ، صدر مجلس. (ناظم الاطباء). پیشگاه. مقابل پایگاه. پیشگاه خانه. (از اقرب الموارد). صدر اطاق. پیشگاه مجلس و شریفترین موضع آن و فی الحدیث انه کان یکره المحاریب، ای انه لم یحب ان یجلس فی صدرالمجلس و یرفع علی الناس. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، جای نشستن پادشاهان که از مردمان دورو ممتاز باشند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). مقصوره. شاه نشین. شریفترین جای نشیمن. (آنندراج) (منتهی الارب). شریف ترین جایگاه ملوک. (از اقرب الموارد). ج، محاریب، استادنگاه امام در مسجد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جای امام در مسجد. (ترجمان علامۀ جرجانی). جای امام در مزکت. (مهذب الاسماء). شریفترین جای در مسجد. (دهار). طاق درون مسجد که به طرف قبله باشد چون طاق مذکور آلت حرب شیطان است لهذا محراب نام کردند. (غیاث). قبله. جایگاه امام در مسجد. (از اقرب الموارد). ج، محاریب:
چو از زلف شب باز شد تابها
فرومرد قندیل محرابها.
منوچهری.
و آنجا جاهای نماز و محرابها نیکو ساخته و خلقی از متصوفه همیشه آنجا مجاور باشند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 33).
اینچنین بی هوش بر محراب و منبر کی شدی
گر ز چشم دل نه عامه جمله نابیناستی.
ناصرخسرو (دیوان ص 441).
اگر سگ به محراب اندر شود
مر آن را بزرگی سگ نشمریم.
ناصرخسرو.
سپس یار بد نماز مکن
که بخفته ست مار در محراب.
ناصرخسرو.
ابوالمظفر سلطان عالم ابراهیم
که خسروان را درگاه او بود محراب.
مسعودسعد.
امید خلق به درگاه او روا گردد
که خسروی را قبله است و ملک رامحراب.
مسعودسعد.
ز بس که از تو فغان میکنم به هر محراب
ز سوز سینه چو آتشکده ست محرابم.
خاقانی.
دیدۀ قبله چراغی چکند
تاش محراب ز بدرالظلم است.
خاقانی.
در آن محراب کو رکن عراق است
کمربند ستون انحراق است.
نظامی.
جنبش این مهد که محراب تست
طفل صفت از پی خوشخواب تست.
نظامی.
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد.
نظامی.
گهی سجاده و محراب جستیم
گهی رندی و قلاشی گزیدیم.
عطار.
کی دعای تو مستجاب شود
که به یک روی در دو محرابی.
سعدی.
مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان
وگر جنگ مغول باشد نگردانی ز محرابم.
سعدی.
نگه کرد قندیل و محراب دید
بسوز از جگر ناله ای برکشید.
سعدی.
و پولاد انواع است... بهترین آن بلارک شاهی باشد که جوهرش بزرگتر باشد و روی آن بیشتر شکل محرابها بود. (عرایس الجواهر ص 236).
- محراب ابرو، خمیدگی ابرو. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ، ابروی معشوق.
- محراب اقصی،قبلۀ مسجد اقصی:
بگردانم ز بیت اﷲ قبله
به بیت المقدس و محراب اقصی.
خاقانی.
خبث ما را بارگاه قدس دور افکنداز آنک
خوک را محراب اقصی برنتابد بیش از این.
خاقانی.
رجوع به اقصی شود.
- محراب شکربوزه (بوره) ، کنایه از سنبوسۀ قندی است. (آنندراج).
، قبله. جهت عبادت. آنجا که روی بدان عبادت کنند:
به یک هفته بر پیش یزدان بدند
مپندار کآتش پرستان بدند
که آتش بدان گاه محراب بود
پرستنده را دیده پر آب بود.
فردوسی.
، این لفظ بر محل مقدس و هیکل دلالت مینمود که خدای تعالی مشیت خود را در آنجا برای بنی اسرائیل ظاهر میفرمود وگاهی از اوقات محراب قصد از تمام هیکل می باشد. (قاموس کتاب مقدس) ، آتشدان. (بیرونی). المجمره. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، محل اجتماع و نشستن مردم. (از اقرب الموارد) ، مذبح. (منتهی الارب) ، کاخ، عن ابی عمرو بن العلاء قال: دخلت محراباً من محاریب حمیر، که مقصود شاعر کاخ و یا چیزی شبیه آن است. (از اقرب الموارد). بیشه. (منتهی الارب). بیشۀ شیر. (اقرب الموارد). ج، محاریب، گردن ستور. (از منتهی الارب). ج، محاریب، شیخک. صوفی. امام (در سبحه). (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
محرب. (منتهی الارب). مردی محراب، مردی بسیار جنگ آور و دلیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
محرث. (منتهی الارب). آتش کاو. (منتهی الارب). محراک. تنورآشور. چوبی که بدان آتش بهم زنند. سکه. (یادداشت مرحوم دهخدا). قلبه. فدان. (ناظم الاطباء) ، محراث الحرب، آنچه جنگ برانگیزد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
دهی است از دهستان ژاوه رود بخش دزاب شهرستان سنندج، واقع در 43هزارگزی جنوب خاوری دزاب و 2هزارگزی تنگی سربا. دارای 500 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
بی روزی. (مهذب الاسماء). بی بخت و روزی. خلاف مبارک. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ محرف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محرف شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ماده شتر تیزرو. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
حمار مکراف، خری که بوییدن کمیز ماده و سر درواداشتن، خوی وی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شتربچه که نچرد چراگاهی را تا طرفه و نو نپنداردو بر یک چراگاه قرار نگیرد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، ناقه که جابجا چرا کند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لیله محراج، شب بسیار سرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بالاخانه و حجره بالای حجره، صدر مجلس، جای ایستادن پیشنماز در مسجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محراث
تصویر محراث
آتشکاو، گاو آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محراج
تصویر محراج
شب سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرار
تصویر محرار
دماسنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محراک
تصویر محراک
آتش کاو، جنباننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محران
تصویر محران
انگبین، کبت (زنبور عسل)، سر کش توسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارف
تصویر محارف
بی بخت و روزی
فرهنگ لغت هوشیار
واتگر زبان آور پر چانه حراف از ساخته های فارسی گویان است. پر گوی پر چانه، ناطق زبان آور. توضیح این کلمه در کتب لغت عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محراب
تصویر محراب
((مِ))
بالای خانه و صدر مجلس، جای ایستادن پیشنماز در مسجد، بخشی از یک عبادتگاه که در هنگام عبادت رو به آن می ایستند، جمع محاریب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراف
تصویر حراف
پر چونه، پر گفتار
فرهنگ واژه فارسی سره
قبله، جایگاه امام در مسجد، عبادتگاه، جایگاه کشیش، مقصوره، شاه نشین، صدر اطاق، پیشگاه مجلس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که محراب را عمارت کرد، دلیل بر صلاح دین او است. اگر بیند که در محراب آب تاخت، دلیل است او فرزندی آید عالم. جابر مغربی
خواب محراب: پولی راکه گم شده بود پیدا میکنید
در مقابل یک محراب زانو می زنید: یک آرزوی پنهانی شما برآورده می شود
اگر متاهل هستید و خواب محراب ببینید: رنجهای متعدد و کوچک شما را آزار می دهد.
شما بیرون عمارتی هستید که محراب در آن است: ثروت
یک محراب تزئین شده: سفری طولانی در پیش دارید.
یک محراب نامرتب: مخالفان برای شما ایجاد دردسر می کنند.
یک محراب خراب شده: مرگ یک بچه
یک محراب در حال ساخته شدن: شما ثروتمند خواهید شد. کتاب سرزمین رویاها
اگر بیند که در محراب نماز کرد، دلیل است او را فرزندی صالح آید. اگر بیند که در محراب نشسته بود، دلیل که در نماز کاهلی کند. محمد بن سیرین
۱ـ اگر در خواب ببینید که کشیکی در محراب، ایستاده است، معنایش این است که در خانواده شما اختلاف بوجود خواهد آمد.
۲ـ اگر در خواب ببینید که در محراب نشسته اید، نشانه نومیدی و تغییر شغل است.
۳ـ اگر زن جوانی در خواب ببیند که وارد محراب می شود، دلالت بر عشقهای دروغی و دشمنانی دارد که سعی می کنند او را با خود هم پیمان کنند.
۴ـ محراب، کمتر در خوابهای شما ظاهر می شود مگر آنکه بخواهد هشداری درباره اشتباهات شما بدهد. یا به این معناست که پشیمانی و ندامت شما را از انجام کاری باز می دارد.
دیدن محراب به خواب پنج وجه است. اول: پادشاه. دوم: امام مسجد. سوم: قاضی. چهارم: محتسب (پاسبان). پنجم: میانجی وواسطه شدن در میان مردمان.
فرهنگ جامع تعبیر خواب