جدول جو
جدول جو

معنی محجوبی - جستجوی لغت در جدول جو

محجوبی
(مَ)
حالت و چگونگی محجوب. شرم. آزرم. حیا. خجالت و شرمساری و شرمگینی. (ناظم الاطباء) :
ای دل محجوب بگذر از حجاب
زانکه محجوبی حجاب جان بود.
عطار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محبوبه
تصویر محبوبه
(دخترانه)
مؤنث محبوب، دوست داشتنی، مورد محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محجوبه
تصویر محجوبه
زن محجوب، با شرم، با حیا، پنهان، پوشیده، درپرده، بی خبر، ناآگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
با شرم، با حیا، پنهان، پوشیده، درپرده، کنایه از بی خبر، ناآگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
محبوب بودن. محبوبیت
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عبیدالله بن مسعود بن محبوب المحبوبی معروف به تاج الشریعه. از علمای قرن هشتم هجری. او راست: شرح المواضعالمغلقه من وقایهالروایه از ابن صدرالشریعه. (از المعجم المطبوعات ج 2 ستون 1620)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بازداشته شدۀ از بیرون آمدن. (ناظم الاطباء). پوشیده. مکسوف. مستور. در پرده کرده. درحجاب. مقابل آشکار و ظاهر: امیر... محجوب گشت از مردمان مگر از اطباء. (تاریخ بیهقی ص 517).
نه عجب گر ز بنده محجوبی
سازد از ابر آفتاب حجاب.
مسعودسعد.
و آنکه از جمال عقل محجوب است خودبه نزدیک اهل بصیرت معذور باشد. (کلیله و دمنه). و اگر بسطی داده شود غرض از ترجمه این کتاب محجوب گردد. (کلیله و دمنه).
شاه محجوب است و من آگه ز کار
شاه مشغول است و من فارغ ز گاه.
خاقانی.
ای دل محجوب بگذر از حجاب
زانکه محجوبی حجاب جان بود.
عطار.
وهم را مژده ست پیش عقل نقد
زانکه چشم وهم شد محجوب فقد.
مولوی.
برای آنکه هر روز میتوان دیدش مگر به زمستان که محجوب است. (گلستان سعدی).
- محجوب شدن،پنهان و پوشیده شدن.
- محجوب کردن، بازداشتن. دور کردن. نهان و پوشیده ساختن:
از حدیث این جهان محجوب کرد
خون تن را در دلش محبوب کرد.
مولوی (مثنوی ص 139).
- محجوب گردانیدن، دور گردانیدن. پوشیده ساختن: و مرد را در این مشغله از کمال معرفت محجوب میگرداند. (گلستان سعدی).
- محجوب گردیدن، محجوب شدن.
- محجوب گشتن، محجوب شدن.
، بازداشته. بازداشته شده. (ناظم الاطباء). بازداشته شده از درک حقایق:
خوش بیان کرد آن حکیم غزنوی
بهر محجوبان مثال معنوی.
مولوی (مثنوی ص 139).
، نابینا. (منتهی الارب). مکفوف. بینای چشم پوشیده، آنکه به سبب حجب از ارثی کلاً یا بعضاًمحروم است، باحیا و شرمگین. (ناظم الاطباء). شرمگن. کم رو. آزرمین. باآزرم
لغت نامه دهخدا
محجوبه در فارسی مونث محجوب: پردگی پرد گین زن پرده نشین، کلون مونث محجوب: زن پرده نشین جمع محجوبات. یا محجوبه احمد. همزه احمد که حرف اول احمد باشد: تخته اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست. (نظامی. مخزن الاسرار)، چوبی که در پس دروازه مینهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
باز داشته شده از بیرون آمدن، پوشیده، در پرده کرده، در حجاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
((مَ))
باحجاب، شرمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبوبیت
تصویر محبوبیت
پسندیدگی، دوستاکی
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت چادری، حجابدار، محجبه
متضاد: بی حجاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باحیا، خجول، سربه زیر، کم رو، شرمگین، شرمناک، پوشیده، محجبه، مستور، نقابدار
متضاد: نامحجوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
حصيفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
Reserved
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
réservé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
控えめな
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
متواضع
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
সঙ্কুচিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
สำรอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
mnyenyekevu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
çekingen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
zurückhaltend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
powściągliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
שמור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
내성적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
tertutup
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
संकोची
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
riservato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
reservado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
reservado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
gereserveerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
стриманий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
сдержанный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
保留的
دیکشنری فارسی به چینی