- محجوب
- باز داشته شده از بیرون آمدن، پوشیده، در پرده کرده، در حجاب
معنی محجوب - جستجوی لغت در جدول جو
- محجوب ((مَ))
- باحجاب، شرمگین
- محجوب
- با شرم، با حیا، پنهان، پوشیده، درپرده، کنایه از بی خبر، ناآگاه
- محجوب
- Reserved
- محجوب
- reservado
- محجوب
- zurückhaltend
- محجوب
- powściągliwy
- محجوب
- сдержанный
- محجوب
- стриманий
- محجوب
- gereserveerd
- محجوب
- reservado
- محجوب
- réservé
- محجوب
- riservato
- محجوب
- संकोची
- محجوب
- tertutup
- محجوب
- çekingen
- محجوب
- mnyenyekevu
- محجوب
- সঙ্কুচিত
- محجوب
- متواضع
- محجوب
- محجوبٌ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
محجوبه در فارسی مونث محجوب: پردگی پرد گین زن پرده نشین، کلون مونث محجوب: زن پرده نشین جمع محجوبات. یا محجوبه احمد. همزه احمد که حرف اول احمد باشد: تخته اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست. (نظامی. مخزن الاسرار)، چوبی که در پس دروازه مینهند
زن محجوب، با شرم، با حیا، پنهان، پوشیده، درپرده، بی خبر، ناآگاه
شمرده
دوست داشتنی
شمرده شده، به شمارآورده شده، انگاشته شده
مطلوب، مقصود، ویژگی آنکه با حجت و دلیل مغلوب شده
دوست داشته، پسند کرده شده
دوشیده دوشیده شده: و آن فعولی است بمعنی مفعول چنانکه رکوب بمعنی مرکوب و حلوب بمعنی محلوب
انجیده از انجیدن (حجامت) مرد حجامت گرفته