جدول جو
جدول جو

معنی محجوب - جستجوی لغت در جدول جو

محجوب
باز داشته شده از بیرون آمدن، پوشیده، در پرده کرده، در حجاب
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
فرهنگ لغت هوشیار
محجوب
((مَ))
باحجاب، شرمگین
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
فرهنگ فارسی معین
محجوب
با شرم، با حیا، پنهان، پوشیده، درپرده، کنایه از بی خبر، ناآگاه
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
فرهنگ فارسی عمید
محجوب
Reserved
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
دیکشنری فارسی به انگلیسی
محجوب
reservado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
محجوب
zurückhaltend
دیکشنری فارسی به آلمانی
محجوب
powściągliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
محجوب
сдержанный
دیکشنری فارسی به روسی
محجوب
стриманий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
محجوب
gereserveerd
دیکشنری فارسی به هلندی
محجوب
reservado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
محجوب
réservé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
محجوب
riservato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
محجوب
संकोची
دیکشنری فارسی به هندی
محجوب
tertutup
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
محجوب
내성적인
دیکشنری فارسی به کره ای
محجوب
שמור
دیکشنری فارسی به عبری
محجوب
保留的
دیکشنری فارسی به چینی
محجوب
控えめな
دیکشنری فارسی به ژاپنی
محجوب
çekingen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
محجوب
mnyenyekevu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
محجوب
สำรอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
محجوب
সঙ্কুচিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
محجوب
متواضع
دیکشنری فارسی به اردو
محجوب
محجوبٌ
دیکشنری فارسی به عربی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

محجوبه در فارسی مونث محجوب: پردگی پرد گین زن پرده نشین، کلون مونث محجوب: زن پرده نشین جمع محجوبات. یا محجوبه احمد. همزه احمد که حرف اول احمد باشد: تخته اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست. (نظامی. مخزن الاسرار)، چوبی که در پس دروازه مینهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجوبه
تصویر محجوبه
زن محجوب، با شرم، با حیا، پنهان، پوشیده، درپرده، بی خبر، ناآگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
(دخترانه)
دوست داشتنی، مورد محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محسوب
تصویر محسوب
شمرده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
دوست داشتنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محسوب
تصویر محسوب
شمرده شده، به شمارآورده شده، انگاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجوج
تصویر محجوج
مطلوب، مقصود، ویژگی آنکه با حجت و دلیل مغلوب شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
دوست داشته، پسند کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
دوشیده دوشیده شده: و آن فعولی است بمعنی مفعول چنانکه رکوب بمعنی مرکوب و حلوب بمعنی محلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجوم
تصویر محجوم
انجیده از انجیدن (حجامت) مرد حجامت گرفته
فرهنگ لغت هوشیار