حجاء. (منتهی الارب). پرسیدن از کسی چیزی را تا در غلط افکند او را. (منتهی الارب). فطانت کسی را آزمایش کردن. (از لسان العرب) ، چیستان گفتن. (از منتهی الارب). احجیه گفتن با یکدیگر. تحاجی. حجاء، با هم کارزار کردن. حجاء. (از منتهی الارب). رجوع به حجاء شود
حجاء. (منتهی الارب). پرسیدن از کسی چیزی را تا در غلط افکند او را. (منتهی الارب). فطانت کسی را آزمایش کردن. (از لسان العرب) ، چیستان گفتن. (از منتهی الارب). احجیه گفتن با یکدیگر. تحاجی. حجاء، با هم کارزار کردن. حجاء. (از منتهی الارب). رجوع به حجاء شود
مزجات. مؤنث مزجی. چیز اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : بضاعه مزجاه، أی قلیلهٌ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). مؤنث مزجی ̍. یعنی چیز اندک و بی قدر. (ناظم الاطباء) : فالبضاعه بین أهل العلم مزجاه. (مقدمۀ ابن خلدون ص 7). و رجوع به مزجات و مزجاه شود
مزجات. مؤنث مُزجی. چیز اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : بضاعه مزجاه، أی قلیلهٌ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). مؤنث مُزجی ̍. یعنی چیز اندک و بی قدر. (ناظم الاطباء) : فالبضاعه بین أهل العلم مزجاه. (مقدمۀ ابن خلدون ص 7). و رجوع به مزجات و مزجاه شود
مزجات. صورتی از مزجاه است در استعمال شعرا به ضرورت قافیه: برادران را یوسف چو داد گندم و جو بها گرفت از ایشان بضاعت مزجاه اگر بضاعت مزجات پشم و پینو بود نبود گندم و جو نیز جز که تخم و گیاه. سوزنی
مزجات. صورتی از مزجاه است در استعمال شعرا به ضرورت قافیه: برادران را یوسف چو داد گندم و جو بها گرفت از ایشان بضاعت مزجاه اگر بضاعت مزجات پشم و پینو بود نبود گندم و جو نیز جز که تخم و گیاه. سوزنی
شیشۀ حجامت. (مهذب الاسماء). شاخ حجامت. (از منتهی الارب). کپه. شیشۀ حجام. محجم. (یادداشت مرحوم دهخدا). شیشۀ حجام یا کدوی حجام که در آن خون میکشد و حجامت در این جا به معنی استره زدن است برای خون کشیدن. (غیاث) ، استرۀ حجامت. (غیاث). آلت حجامت کردن و آن استره ای باشد کوچک که به هندی پچهنه گویند
شیشۀ حجامت. (مهذب الاسماء). شاخ حجامت. (از منتهی الارب). کپه. شیشۀ حجام. محجم. (یادداشت مرحوم دهخدا). شیشۀ حجام یا کدوی حجام که در آن خون میکشد و حجامت در این جا به معنی استره زدن است برای خون کشیدن. (غیاث) ، استرۀ حجامت. (غیاث). آلت حجامت کردن و آن استره ای باشد کوچک که به هندی پچهنه گویند
پست ترین جای طعام در شکم که نزدیک به در رفتن است. (منتهی الارب). رودۀ زیرین از مردم. (از ناظم الاطباء) ، چرب رودۀ ستوران. (منتهی الارب). چرب رودۀ چارپایان. (ناظم الاطباء)
پست ترین جای طعام در شکم که نزدیک به در رفتن است. (منتهی الارب). رودۀ زیرین از مردم. (از ناظم الاطباء) ، چرب رودۀ ستوران. (منتهی الارب). چرب رودۀ چارپایان. (ناظم الاطباء)