جدول جو
جدول جو

معنی محتضن - جستجوی لغت در جدول جو

محتضن(مُ تَ ضِ)
نعت فاعلی از احتضان، دربرگیرندۀ کودک، یا دایگی کننده و پرورنده آن را. (آنندراج). کسی که در آغوش میگیرد و در بغل میگیرد، از کار بازداشته شده. (ناظم الاطباء) ، بازدارنده کسی را از حاجت وی. (آنندراج). آنکه از کار بازمیدارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محتضر
تصویر محتضر
کسی که در حال مرگ و جان کندن است
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ضِ)
ذلیل کننده. خوارکننده، نکوهنده. (ناظم الاطباء). عیب کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آنکه حق کسی را ببرد. (ناظم الاطباء). برندۀ حق. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
نیک برابر. نیک مستوی و هموار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
فراخویشتن کشنده چیزی را به چوگان و مانند آن، فراهم آورنده و گردکننده مال را. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
نعت فاعلی از احتزان. اندوهگین و ملول و باحزن و اندوه. (منتهی الارب). اندوهناک. غمگین. غمین
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَ)
نعت مفعولی از احتضار. مرد نزدیک به مرگ. (منتهی الارب). بیمار که در حال احتضار است. آنکه در حال نزع است. آنکه مشرف به موت است. که با مرگ دست به گریبان است. که در حال جان کندن است. مشرف به مرگ و آنکه در حال احتضار باشد. (ناظم الاطباء) ، کثیرالاّفه. که جن بر او حاضر آید: اللبن محتضر فغط انأک. (منتهی الارب) ، یعنی شیر حاضر است پر نما ظرف خود را از آن زیرا که کثیرالآفه است و جن بر آن حاضر می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به محضور و محضوره شود، کل شرب محتضر، ای یحضرون حظوظهم من الماء و تحضر الناقه حظها منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
نعت فاعلی از احتضار. مردم شهری شونده. به شهر آینده. (منتهی الارب). خلاف بادی. (ناظم الاطباء) ، حاضرشونده. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جفاکار و آزارکننده. (ناظم الاطباء) ، دونده. (از منتهی الارب). اسب دونده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
افروزندۀ آتش. (ناظم الاطباء). رجوع به حضو شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از احتفان. برکننده درخت از بیخ. (از منتهی الارب). از بیخ برکننده. (ناظم الاطباء) ، فراگیرندۀ چیزی. (از منتهی الارب). گیرنده و اخذکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
نعت فاعلی از احتقان. بازدارنده و نگاهدارنده. (از منتهی الارب) ، کسی که گرفتار حبس البول شده باشد. (ناظم الاطباء). بیمار حقنه گیرنده از بند شدن بول. (از منتهی الارب) ، جمعشونده. گردآینده (شیر، خون) ، در اصطلاح پزشکی، نسجی که در آن خون بسیار جمع شده باشد. نسجی که خون بیشتری در آن مانده باشد و در نتیجه دچار ازدیاد حجم شده باشد.
- محتقن شدن، محتقن گردیدن.
- محتقن گردیدن، حبس شدن. در یکجا جمع شدن. محتقن شدن: اگر شاخ بادام بوستانی ببرند و موضع بریدۀ او را به روغن بیالایند سالها بادامهای شاخ تلخ آید ازبهر آنکه روغن منافس آن را ببندد تا حرارت و بخارات اندرآن شاخ محتقن گردد و ثمر آن را تلخ گرداند. (قراضۀ طبیعیات ص 49).
- محتقن گشتن، محتقن گردیدن
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ محضن (م ض / ض ) . (منتهی الارب). رجوع به محضن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ / ضِ)
جای بچه برآوردن مرغان. ج، محاضن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محتزن
تصویر محتزن
اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
مرد نزدیک به مرگ، بیمار که در حال احتضار است، آنکه مشرف به موت است
فرهنگ لغت هوشیار
شاشبند، گرد آینده، خونبار بیماری که بحبس بول دچار شود، بیماری که برای بهبود از بند شدن بول حقنه گیرد، نسجی که در آن خون زیاد جمع شده باشد نسجی که خون بیشتری در آن مانده باشد و در نتیجه دچار ازدیاد حجم شده باشد، جمع شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتضر
تصویر محتضر
((مُ تَ ضَ))
کسی که در حال احتضار و مرگ باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتضر
تصویر محتضر
((مُ تَ ض))
به شهر آینده، حاضر شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتقن
تصویر محتقن
((مُ تَ ق))
بیماری که به حبس بول دچار شود، بیماری که برای بهبود از بند شدن بول حقنه گیرد، نسجی که در آن خون زیاد جمع شده باشد، نسجی که خون بیشتری در آن مانده باشد و در نتیجه دچار ازدیاد حجم شده باشد، جمع شونده، گرد آینده
فرهنگ فارسی معین
روبه قبله، مردنی، مشرف به موت
متضاد: قبراق، سرحال
فرهنگ واژه مترادف متضاد