جدول جو
جدول جو

معنی محتذر - جستجوی لغت در جدول جو

محتذر(مُ تَ ذِ)
پرهیزکننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
محتذر(مُ تَ ذَ)
هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محتضر
تصویر محتضر
کسی که در حال مرگ و جان کندن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتذر
تصویر معتذر
کسی که عذر بیاورد، عذرآورنده، عذرخواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتکر
تصویر محتکر
کسی که غله یا جنس دیگر را برای افزایش قیمت در انبار نگه دارد، احتکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحذر
تصویر متحذر
هراسان، بیمناک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ضِ)
نعت فاعلی از احتضار. مردم شهری شونده. به شهر آینده. (منتهی الارب). خلاف بادی. (ناظم الاطباء) ، حاضرشونده. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جفاکار و آزارکننده. (ناظم الاطباء) ، دونده. (از منتهی الارب). اسب دونده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از احتفار. کنندۀ زمین به آهن. (از منتهی الارب). کننده زمین را. (آنندراج). کننده. کاونده. حفرکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظِ)
نعت فاعلی از احتظار. آنکه حظیره سازد. (منتهی الارب). حظیره سازنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هشیم محتظر، درخت خشک در هم ریخته. قوله تعالی: انا ارسلنا علیهم صیحهً واحده فکانوا کهشیم المحتظر. (قرآن 31/54)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظَ)
نعت مفعولی از احتظار. شاخه های حظیره ساخته شده. (ناظم الاطباء) ، حظیره کرده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
آنکه برگزیند حجره را برای خود و منار بر آن نصب کند تا دیگری در آن تصرف نکند. (آنندراج). کسی که نشان و علامت می گذارد در جائی و آن را برای خود بر می گزیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَ)
نعت مفعولی از احتضار. مرد نزدیک به مرگ. (منتهی الارب). بیمار که در حال احتضار است. آنکه در حال نزع است. آنکه مشرف به موت است. که با مرگ دست به گریبان است. که در حال جان کندن است. مشرف به مرگ و آنکه در حال احتضار باشد. (ناظم الاطباء) ، کثیرالاّفه. که جن بر او حاضر آید: اللبن محتضر فغط انأک. (منتهی الارب) ، یعنی شیر حاضر است پر نما ظرف خود را از آن زیرا که کثیرالآفه است و جن بر آن حاضر می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به محضور و محضوره شود، کل شرب محتضر، ای یحضرون حظوظهم من الماء و تحضر الناقه حظها منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کارکننده بر نهاد کسی. (آنندراج). تقلیدکننده و اقتداکننده وکسی که بر نهاد دیگری کار کند، کفش پوشیده، به کسی پی برده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
نعت فاعلی از احتقار. کسی که بنظر خواری و فرومایگی مینگرد. (ناظم الاطباء). خرد و کوچک شمرنده کسی را. خرد و خوار شمرنده کسی را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
غذیره سازنده و غذیره آرد که بر آن شیر ریخته بر سنگ ریزۀ تفتان گرم سازند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترتیب دهنده غذیره و نوعی از غذا که از آرد و شیر می سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
عذرخواهنده. (آنندراج). آنکه خود را معاف می دارد و پوزش می خواهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوزش خواه صاحب عذر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اعتذار شود، شکایت کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتذار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
پیمان بندنده و واجب نمایندۀ چیزی بر خود. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه نذر می کند و عهد می بندد. (ناظم الاطباء). رجوع به انتذار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ)
نعت مفعولی از احتقار. پست و فرومایه و کمینه. (ناظم الاطباء) :
تو مگو کاین مس برون بد محتقر
در دل اکسیر چون گشته ست زر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
نعت فاعلی از احتکار. غله نگاهدارنده تا به گرانی فروشد. (از منتهی الارب). حکر. انبارکننده. انباردار. غله فروش که به نیت گرانی غله را نگاهدارد. (غیاث). آنکه غله را بنهد تا گران شود آنگاه بفروشد. متربص. بندار. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه غله بنهد امید گرانی را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ)
حکر. غله که نگاهدارند تا به گرانی فروشند. (از منتهی الارب). غلۀ انبارشده برای گران فروختن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه اندک شیر یابد به جهت قحط و کمی. (منتهی الارب). کسی که در قحطی و در سختی مقدار کمی شیر یابد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحذر
تصویر متحذر
دوری کننده
فرهنگ لغت هوشیار
انبار کننده، آنکه غله را نگاه دارد تا گران شود و آنگاه آن را بفروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتقر
تصویر محتقر
خرد داننده خوار شمرنده
فرهنگ لغت هوشیار
مرد نزدیک به مرگ، بیمار که در حال احتضار است، آنکه مشرف به موت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتذر
تصویر معتذر
عذر خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتکر
تصویر محتکر
((مُ تَ کِ))
کسی که کالاها را در انبار نگه می دارد تا پس از گران شدن بفروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتضر
تصویر محتضر
((مُ تَ ض))
به شهر آینده، حاضر شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتضر
تصویر محتضر
((مُ تَ ضَ))
کسی که در حال احتضار و مرگ باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحذر
تصویر متحذر
((مُ تِ حَ ذِّ))
دوری کننده، ترسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معتذر
تصویر معتذر
((مُ تَ ذِ))
عذر آورنده
فرهنگ فارسی معین
انبارکننده کالا وارزاق، احتکارکننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روبه قبله، مردنی، مشرف به موت
متضاد: قبراق، سرحال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احتیاطکار، بااحتیاط، باحزم، حزم اندیش، محتاط
متضاد: بی احتیاط، بی پروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عذرخواه، پوزش خواه، عذرآورنده
متضاد: پوزش پذیر، عذرپذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد