جدول جو
جدول جو

معنی محت - جستجوی لغت در جدول جو

محت
(مَ)
صلب و سخت از هرچیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روز گرم. (منتهی الارب). یوم محت، روزی سخت گرم. (مهذب الاسماء) ، مرد خردمند، مردتیزخاطر. ج، محوت، محتاء. (منتهی الارب) ، خالص و بی آمیغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محت
(شَزْوْ)
خشمناک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محت
ناب، خرد ورز، سخت، گرم صلب و سخت از هر چیز، روز گرم، خردمند تیز خاطر، خالص از هر چیز بی آمیغ
فرهنگ لغت هوشیار
محت
((مَ))
صلب و سخت از هر چیز، روز گرم، خردمند تیز خاطر، خالص از هرچیز
تصویری از محت
تصویر محت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محتشم
تصویر محتشم
(پسرانه)
دارای حشمت و شکوه، با حشمت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محترم
تصویر محترم
(دخترانه)
قابل احترام، عزیز و گرامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محتجب
تصویر محتجب
حجاب دار، پنهان، گوشه نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محترز
تصویر محترز
احتراز کننده، پرهیزکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محترمانه
تصویر محترمانه
از روی احترام، بااحترام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتد
تصویر محتد
اصل و تبار، نژادونسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتبس
تصویر محتبس
حبس شده، زندانی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتوم
تصویر محتوم
حتمی، ثابت و استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتاج الیه
تصویر محتاج الیه
آنچه مورد نیاز است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محترف
تصویر محترف
صاحب حرفه، پیشه ور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تِ)
آنکه خیر و عطای وی به کسی نرسد. (از اقرب الموارد). آنکه عطا اندک دهد. (مهذب الاسماء). نفقه تنگ گیرنده بر عیال. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَث ث)
برآغالیده و برانگیخته. (ناظم الاطباء). محتثث
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
اصل. یقال انه لکریم المحتد و هو فی محتد صدق. و مراد از اصل همان نسب است نه مطلق آن. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). اصل. (دهار). اصل مردم. ج، محاتد. (مهذب الاسماء). اصل و طبع: فلان از محتد صدق است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر عرق طاهر و محتد زاهر وی فضائل ذات او دلیلی قاطع و برهانی ساطع بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 396). سلطان در قبول پیغام و اکرام رسول... طهارت محتد و نزاهت عنصر کریم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 229). محتد طاهرش حلقه ای از سلسلۀ قدس. (ترجمه تاریخ یمینی). کان الحریری صاحب المقامات، البصری بلداً و محتداً. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَج ج)
حجت آورنده و دلیل آورنده، خصومت کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَتْ تَ)
نعت مفعولی از تحتیش. برانگیخته شده بر مخالفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَتْ تِ)
نعت فاعلی از تحتیش. بر یکدیگر آغالنده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَظظ)
بهره یاب و مجازاً به معنی خوش و مسرور. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَق ق)
زخم نافذ و راست. (ناظم الاطباء). محتقه
لغت نامه دهخدا
(مُ تَل ل)
نعت فاعلی از احتلال. رجوع به محتلل و احتلال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَم م)
نعت مفعولی از احتمام. اندوهگین شونده به شب و به خواب نرونده از اندوه. (از منتهی الارب). متفکر و مضطرب و اندوهگین و ناتوان از بیخوابی. (ناظم الاطباء). و رجوع به محتمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تا)
اسب استوار و نیک خلقت. (ناظم الاطباء). اسب استوارخلقت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محتد
تصویر محتد
اصل و تبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتد
تصویر محتد
((مُ تَ دّ))
خشم کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتد
تصویر محتد
((مَ تِ))
اصل، نسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محترم
تصویر محترم
ارجمند، گرامی، بزرگوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محتاطانه
تصویر محتاطانه
پرواگرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محتاج
تصویر محتاج
نیازمند، مستمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محتوا
تصویر محتوا
درونمایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محتوی
تصویر محتوی
درونمایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محتویات
تصویر محتویات
درونمایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محتمل
تصویر محتمل
شایمند
فرهنگ واژه فارسی سره