جدول جو
جدول جو

معنی محانق - جستجوی لغت در جدول جو

محانق
(مَ نِ)
شتران لاغر: ابل محانق. (ناظم الاطباء). محانیق. رجوع به محانیق شود
لغت نامه دهخدا
محانق
(مَ نِ)
جمع واژۀ محنق. (ناظم الاطباء). رجوع به محنق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معانق
تصویر معانق
ویژگی کسی که از روی محبت دست در گردن دیگری می اندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانق
تصویر مجانق
منجنیق ها، چوب بست های بلندی که برای کارهای بنایی درست می کنند، آلتی که در جنگ های قدیم برای پرتاب کردن سنگ یا گلوله های آتش به کار می رفته، جمع واژۀ منجنیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاق
تصویر محاق
سه شب آخر ماه قمری که ماه دیده نمی شود، آخر ماه قمری
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نِ)
آن که دست در گردن دیگری در می آورد از روی محبت و دوستی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معانقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
نعت مفعولی از احناق. پر از خشم و کینه. (ناظم الاطباء). سخت کینه گیرنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
نعت فاعلی از احناق. باریک و لاغر شدگی خر از بسیاری گشنی. (منتهی الارب). خر باریک و لاغر از بسیاری گشنی. (آنندراج). خر لاغر و نزار شده از بس گشنی، بعیر محنق، شتر لاغر و یا فربه. ج، محانیق، یقال ابل محانیق. (ناظم الاطباء). اشتر اندک گوشت لاغر. (مهذب الاسماء) ، خشم آورنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ/ مُ)
آخر ماه یا سه شب اخیر از ماه یا آخرماه که قمر در آن پنهان باشد نه در بامداد آن به نظر آید و نه در شبانگاه آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سمی لانه طلع مع الشمس فمحقته. (منتهی الارب). تاریک ماه. آخر ماه قمری. سه شب آخر ماه قمری. سه شب آخر ماه که در آن روشنی ماه باطل میشود. به آخرشدگی ماه. باریک شدگی ماه. کاستن ماه و ابتدای آن از شب پانزدهم باشد و بمعنی سه روز آخر ماه که در آن ایام ماه ناپدید میشود. (غیاث) (آنندراج). روز آخر ماه که ماه پنهان شود. (مهذب الاسماء). شب آخر ماه یا سه شب مانده به آخر و یا شبهای بیست و پنجم و بیست و ششم وبیست و هفتم ماه. (از تاج العروس). مشتق از محقه الحر، یعنی گرما او را بسوزانید اما تازیان سه شب آخر هر ماه را محاق مینامند زیرا در این شبها اندازۀ معتدبه از ماه پدید و مرئی نیست و مصطلح اهل هیئت آن است که قرص ماه که روبروی ما واقع است از نوری که از آفتاب کسب کرده تهی باشد خواه به سبب حائل واقع شدن زمین بین آفتاب و ماه باشد - چنانکه هنگام خسوف - و خواه زوال نور ماه به سبب مذکور نباشد. در این صورت محاق عبارت است از کیفیت نور ماه هنگام کسوف و این قول مشهور است. اما ظاهر کلام تحفه آن است که محاق بر حالت ماه هنگام کسوف اطلاق نشود. چنانکه بیرجندی در شرح تذکره گفته است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ناپدید شدن ماه هنگام اجتماع سرار (یعنی وقت پنهانی او). (التفهیم چ همائی چ 1 ص 82 و 83) : و نیز محاق خوانند که روشنائی از وی سترده آید. (التفهیم).
ای جهان راتازه کرده رسم و آیین پدر
ای برون آورده ماه مملکت را از محاق.
منوچهری.
خیال آن بت خورشید روی نادیده
چو مه به آخر اندر محاق و نقصانم.
مسعودسعد.
ایمن شود فلک ز محاق و خسوف ماه
گر ماه را بر تو فرستد به زینهار.
معزی.
محاق ماه بشاید ز بهر عز هلال
شب سیاه بباید برای قدر سحر.
سید حسن غزنوی.
ایا شهی که ز تأثیر عدل تو بر چرخ
بجرم مه ندهد اجتماع مهر محاق.
خاقانی.
گفت چون بودی تو در زندان و چاه
گفت همچون درمحاق و کاست ماه.
مولوی.
وا گشایم هفت سوراخ نفاق
در ضیاء ماه بی خسف و محاق.
مولوی.
بدر را دیدی بر این خوش چار طاق
حسرتش راهم ببین وقت محاق.
مولوی.
- در محاق افتادن، دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن:
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.
عطار
لغت نامه دهخدا
(مُ حاق ق)
شتران که سال گذشته نزاده اند و نه شیر داده اند. (منتهی الارب) ، خصومت کننده با کسی و دعوی حق خود کننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ای است از نواحی ’استوا’ از اعمال نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
موضعی به مغرب بیجناباد از نواحی مکران
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
عیش مفانق، زیست خوش با ناز و نعمت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
جمع واژۀ منجنیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به منجنیق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ محلق، استره و گلیم درشت. (منتهی الارب). رجوع به محلق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
مواقع گناه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
خم رودخانه. (ناظم الاطباء). محنره. محناه. محنیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محنیه. (منتهی الارب ذیل ح ن و) ، جمع واژۀ محنوه، جمع واژۀ محناه. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محنیه و محنوه و محناه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتران لاغر و شتران فربه: ابل محانیق (از اضداد است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
در تازی: کاهماهی شب هایی که ماه رو به کاهش است، در فارسی: بی ماهی سه شب پایان ماه که از زمین ماه دیده نمی شود، پوشیده شده فرو پوشیده پوشیده شده احاطه شده، حالت ماه (قمر) در سه شب آخر ماه قمری که از زمین دیده نمیشود: ایمن شود فلک ز محاق و خسوف ماه گر ماه را بر تو فرستد بزینهار. (معزی)، سه شب آخر ماه قمری که در آن قمر بحالت محاق است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معانق
تصویر معانق
در آغوش گیرنده در آغوش گیرنده معانقه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخانق
تصویر مخانق
جمع مخنقه، گردن بندها خپه کن ها جمع مخنقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاق
تصویر محاق
((مُ))
پوشیده شده، احاطه شده، سه شب آخر ماه قمری که در آن ماه از چشم ناظر زمینی دیده نمی شود
فرهنگ فارسی معین
حالت ماه درسه شب آخرماه، پوشیده، ناپدید
متضاد: بدر، تربیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد