جدول جو
جدول جو

معنی محاماه - جستجوی لغت در جدول جو

محاماه
(شَنَ قَ)
حماء. از کسی دفع کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از کسی ذب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ذیل محامات) ، نگاه داشتن کسی را، یقال حامیت عنه و حامیت علی ضیفی، نیک قیام کردم به مهمانی مهمان. (از منتهی الارب). کسی را نگاه داشتن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
محاماه
محامات در فارسی کرانجیگری (طرفداری) پشتیوانی داتگویی داد گزاری (وکالت دادگستری)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجامله
تصویر مجامله
چرب زبانی و خوشامدگویی، با کسی نیکویی و خوش رفتاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محامات
تصویر محامات
از کسی دفاع کردن، پشتیبانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماماچه
تصویر ماماچه
ماما، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد و زائو را پرستاری می کند، ماماچه، مام ناف، بازاج، پازاچ، پیش نشین، قابله، مادر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
حمایت کردن. محاماه: فی الجمله ارکان وسران بر موافقت سلطان در معاطات کؤوس (از) محامات نفوس مهمل ماندند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 186). رجوع به محاماه شود، محامات بر ضیف، نیک قیام کردن به مهمانی مهمان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
مطالبه کردن از کسی. (از منتهی الارب ذیل ح م م). مطالبه. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک شدن به کسی، بهم بودن، یقال حامه، ای قاربه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
تأنیث محمی ̍، حدیدۀ محماه، آهن تفته. آهنی سرخ کرده در آتش. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به احماء شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
از ’ق م ی’، سازواری کردن. گویند: مایقامینی الشی ٔ، ای مایوافقنی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ما یقامینی الشی ٔ مقاماه، سازواری و موافقت نکرد مرا آن چیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِمْ می ما)
از ’ر م ی’، همدیگر را تیر انداختن. کسی را تیر انداختن. (از منتهی الارب). با کسی تیر انداختن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی تیر یا سنگ انداختن. (زوزنی). به سوی یکدیگر تیر افکندن. رماء. ترماء. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءَ)
نبرد کردن کسی را به بزرگی. (منتهی الارب). با کسی به بزرگی نورد کردن. (المصادر زوزنی). مفاخرت و مبارات کردن. (اقرب الموارد). و رجوع به مسامات شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حباء. یاری دادن کسی را. (از منتهی الارب). نصرت و مدد کردن. یاری کردن. اعانت، صلح و نگهداشت. محابا. (آنندراج) ، عطاکردن بی پاداش و منت، با کسی به عطا دادن نبرد نمودن. (منتهی الارب). معارضه کردن در بخشش. (از آنندراج) ، تنگ گیری کردن در معامله. (منتهی الارب). سختگیری کردن در معامله. (از ناظم الاطباء) ، میل کردن به کسی. (از منتهی الارب). منحرف شدن از عدل و میل به ناحق کردن، جانب داری و طرفداری کردن، فروگذاشت کردن. (منتهی الارب). سهل البیعی. سخت گیری نکردن درمعامله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، در اصطلاح فقه، چیزی راکمتر از قیمت حقیقی عالماً فروختن و یا به زیادتر از قیمت عالماً خریدن. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح بلغاء عبارت است از گفتن چیزی مثل چیزی که دیگری گفته باشد خواه آن چیز وزن شعر باشد و یا قافیه و یا ردیفی و یا صنعتی. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، یا آنکه دو کس برای امتحان طبع خود و یا با التماس دیگری بگویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
پوست و تفالۀ تمر هندی: محاباه الحتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
حجاء. (منتهی الارب). پرسیدن از کسی چیزی را تا در غلط افکند او را. (منتهی الارب). فطانت کسی را آزمایش کردن. (از لسان العرب) ، چیستان گفتن. (از منتهی الارب). احجیه گفتن با یکدیگر. تحاجی. حجاء، با هم کارزار کردن. حجاء. (از منتهی الارب). رجوع به حجاء شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ کَ)
خوش طبعی کردن با کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج). خوش طبعی کردن با کسی و بطور مهربانی با او رفتار کردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَدْوْ)
حذاء. (زوزنی). مقابله. (زوزنی). مقابل شدن و در برابر کسی قرار گرفتن. (از منتهی الارب). بازاء چیزی قرار گرفتن. (از اقرب الموارد). مقابل کشیدن کسی را و در برابر وی افتادن. (آنندراج). مقابله و روبرو شدن و برابر هم شدن چیزی به چیزی دیگر. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
حماق. (ناظم الاطباء). به گولی یاری دادن. (منتهی الارب). مساعدت بر حمق. (از تاج المصادر بیهقی). مساعدت کردن کسی را در حمق و گولی او. (ناظم الاطباء) ، با کسی حماقت کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شَرْیْ)
آتش رابه دمیدن زنده کردن. حاییت النار بالنفخ، افروختم آتش را به دمیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
غذای کودک که بدان زندگی کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
استثناء کردن. (تاج المصادر زوزنی). استثناء کردن کسی را از جماعتی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منازعت کردن باکسی در سخن. (آنندراج). مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء). پیکار کردن با کسی در سخن. (تاج المصادر بیهقی). حافاه، منازعه کرد با وی در سخن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
با هم برداشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مادر: گفت: ماما، درست شد دستم چون گل از دست دیگران رستم. (هفت پیکر. چا. استانبول 157 چا. ارمغان 189)، کسی که زن حامله را در وضع حمل یاری کند وبچه او را بگیرد قابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباداه
تصویر مباداه
مبادات در فارسی: آشکار کردن نمایاندن، کین نمایی آشکار کردن دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهاه
تصویر مباهاه
مباهات در فارسی نازش نازیدن به خود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالا و مبالات: باک داشتن، اندیشیدن در اندیشه داشتن، ورزیدن کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکاه
تصویر مباکاه
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباغاه
تصویر مباغاه
جهمرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراماه
تصویر مراماه
مرامات در فارسی: تیر اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
پشتیبانی کردن از کسی حمایت کردن طرفداری کردن: فی الجمله ارکان و سروران بر موافقت سلطان بر معاطات کووس محامات نفوس مهمل ماندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاباه
تصویر محاباه
محابا و محابات در فارسی: پروا، باک هراس، کرانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذاه
تصویر محاذاه
محاذات در فارسی: رو در رویی روبا رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاکاه
تصویر محاکاه
محاکا و محاکات در فارسی: همداستانی، باز گفت، همانندی همسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباراه
تصویر مباراه
مبارات در فارسی: بیزاری از هم، چشم همچشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامات
تصویر محامات
((مُ))
پشتیبانی کردن، طرفداری کردن
فرهنگ فارسی معین