جدول جو
جدول جو

معنی محالدار - جستجوی لغت در جدول جو

محالدار(خِ قَ / قِ)
به اصطلاح مردم هند، صاحب منصبی که در تحت حکم کوتوال باشد و حافظ امنیت شهر ومانع از تعدیات مردم. سرهنگ پلیس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محضردار
تصویر محضردار
صاحب دفتر اسناد رسمی، سر دفتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مال دار
تصویر مال دار
متمول، ثروتمند، صاحب مال، صاحب چهارپا و ستور
فرهنگ فارسی عمید
دولت و ثروت و غنا، (ناظم الاطباء)، ثروتمندی، توانگری:
سلطان عرب به کامکاری
قارون عجم به مالداری،
نظامی،
، داشتن استر و خر و مانند آن بیشتر برای کرایه دادن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، دارای چارپایان بودن، تربیت گاو و گوسفند و اسب: شغل اهالی کشاورزی و مالداری است، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
از کوههای شمال قزوین نزدیک امامزاده باراجین
لغت نامه دهخدا
(مُ)
چیزهای محال، و امکان ناپذیر. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ محال. امر نابودی که بودن آن ممکن نباشد. (آنندراج) ، سخنان بیهوده و باطل و بی سروبن. یاوه:
مترس از محالات و دشنام دشمن
که پرژاژ باشد همیشه تغارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ کَ)
خوش طبعی کردن با کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج). خوش طبعی کردن با کسی و بطور مهربانی با او رفتار کردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دارندۀ شال،
درخت شال، تمغازده شده مانند تمغای شال، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ تَ / تِ)
معمر و سالدیده و پیر، (ناظم الاطباء)، معمّر، پیر، (استینگاس)، سالمند، مسن، رجوع به سال شود
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ تَ / تِ)
آنکه خال دارد، صاحب خال، مرقش، اشیم، منقط:
ز لعل خالدار گلرخان بیدل مباش ایمن
بلای جان بود با هم چو آمیزد می و افیون،
بیدل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرکّب از: بال + دار، دارای بال، که بال داشته باشد، پرنده و هر چیز که صاحب بال باشد، رجوع به بال در معانی مختلفه شود
لغت نامه دهخدا
واسطه و مصلح و دلال، (ناظم الاطباء)، دلال و واسطه میان دو کس، (آنندراج)، (اصطلاح زورخانه) استاد زورخانه، (ناظم الاطباء)، استاد که دیگر ورزشکاران با اشارات او و همراه او حرکات ورزشی آغاز و بدان عمل کنند، پهلوان مباشر هماهنگ ساختن حرکات ورزشی به گاه ورزش، در گود زورخانه حاکم میان مصارعان، قاضی (داور)، آن که مانع شود از ایذاء دو حریف یکدیگر را، (یادداشت مؤلف)، به اصطلاح کشتی گیران، کسی است که چون دو حریف با هم کشتی گیرند اوآنها را از هم وا کند و نگذارد که با هم زور کنند، (آنندراج)، (اصطلاح تعزیه خوانی) آن که در میان صف سینه زنان یا زنجیرزنان قرار می گیرد و مباشر و مسؤول هم آهنگی و یکنواختی و نظم کار آنهاست، (از یادداشت مؤلف)، کشخان، قواد، قرمساق، اطلاق میاندار بر دلاله که زنان عفیفه را به فسق و فجور ترغیب کنند نیز شده است، (آنندراج) :
تنبان چو مهر کرد کهن سال مادرت
پوشید کفش و گشت میاندار خواهرت،
حکیم شفائی
لغت نامه دهخدا
(فُ)
خداوند مکان و جای، درویشی که دارای مقام مخصوص باشد، پاسبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ شِ نَ /نُو)
آن که مشعل حمل کند. دارنده و نگاهدارندۀ مشعل:
نازنین مگذار دل را کز پی پروانگی
ناز مشعلدار سلطان برنتابد هر دلی.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 880)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین که 660 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا هَِ پَ)
متکبر و مغرور و خودپسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
جمع واژۀ محالفه. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محالفه شود
لغت نامه دهخدا
(حُرْ رُدْ دا)
میانۀ خانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ نُ / نِ / نَ)
صاحب مال و دولتمند، (آنندراج)، غنی و پولدار و متمول و مالک و صاحب مال، (ناظم الاطباء)، مال دارنده، دارای مال، ثروتمند، غنی، توانگر، دارا، صاحب ثروت، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
یکی مایه ور مالدار ایدر است
که گنجش ز گنج تو افزون تر است،
فردوسی،
مالداران توانگر کیسۀ درویش دل
در جفا درویش را از غم توانگر کرده اند،
سنائی،
من مفلسم و تو مالداری
من خالیم و تو خالداری،
نظامی،
مالداری را شنیدم که به بخل اندر چنان مشهور بود که حاتم طائی در کرم، (گلستان چ قریب ص 109)، مالک ستور و حشم، صاحب مواشی، آنکه گاو و گوسفند و خر و استر و امثال آن دارد، صاحب چارپایان، آنکه رمه و گله و ایلخی دارد برای فروش یا اجاره یا فایده های دیگر، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، خرکچی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ خوا / خا)
دارای میل، دارای خطوط موازی طولانی یا برجستگی های موازی در پارچه
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ خَ)
دارندۀ محل. نگاهدارندۀ محل. نگهبان محل. نگهبان و حارس محلۀ شهر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ / قِ شِ)
دارندۀ محضر. در تداول امروز، صاحب امتیاز دفتر ثبت اسناد رسمی. سردفتر. کسی که برحسب موازین قانونی مسئول دفتر اسناد رسمی یا دفتر ازدواج و طلاق است
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ / قِ)
باردار. میوه دار، مالدار. توانگر، مثمر، آنکه مأمور میشود برای گرفتن خراج های غیر مستقله. (ناظم الاطباء). رجوع به محصل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالدار
تصویر بالدار
پرنده و هر چیز که صاحب بال باشد، دارای بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالدار
تصویر مالدار
صاحب مال و دولتمند، متمول، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالدار
تصویر خالدار
فندین پیسه دار پرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میاندار
تصویر میاندار
واسطه میان دو کس، وساطت
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب امتیاز دفتر ثبت اسناد رسمی، سردفتر، کسی که بر حسب موازین قانونی مسئول دفتر اسناد رسمی یا ازدواج و طلاق است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محل دار
تصویر محل دار
نگاهدارنده محل، نگهبان و حارص محله شهر
فرهنگ لغت هوشیار
مالدار: وسخواستک خواستا کمند توانگر، چار پا دار دارای مال ثروتمند غنی: مالداری را شنیدم که ببخل اندر چنان معروف بود که حاتم طائی در کرم، صاحب چارپایان (اسب و استر و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیالدار
تصویر عیالدار
دارایزن و فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالدار
تصویر سالدار
معمر سالدیده پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محضردار
تصویر محضردار
صاحب دفتر اسناد رسمی، سردفتر
فرهنگ فارسی معین
سردفتر، دفترخانه دار، متصدی محضر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که صاحب گله ی گاو یا گوسفند باشد، سرمایه دار
فرهنگ گویش مازندرانی