- محال
- نشدنی
معنی محال - جستجوی لغت در جدول جو
- محال
- محل ها، جاها، جمع واژۀ محل
- محال
- ناشدنی، ناشو، غیرممکن، سخن بی سروته و ناممکن، زشت، نادرست
- محال
- ناممکن، ممتنع، امر نابودنی که بودن آن ممکن نباشد، نابودنی، امکان ناپذیر
- محال ((مُ))
- نشدنی، غیرممکن
- محال ((مَ))
- جمع محل، محل ها، جای ها، بلوک
- محال
- نیرنگ، مکر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هم سوگند، هم عهد، هم پیمان
تند و بیکاره مرد
خشک شدن سال خشک شدن زمین
قحطی و خشکسالی شدن، بی حاصل شدن
باربر، بارکش، ترابر
دانش آموز، دانشور
نمونه، مانند
خوشحال، تندرست، سعادتمند، مناسب الحال
یافتن
پالان دوز
زهر کشنده
باربر، بارکش کسی را بحمل کردن واداشتن، تحمیل، مجبور کردن بحمل چیزی کسی را بحمل کردن واداشتن، تحمیل، مجبور کردن بحمل چیزی
از ریشه پارسی داخولگر کسی که با داهول یا داخول شکار کند باز ایستادن سر باز زدن
مال و دارایی، ثروت
درازدامن، دامن دار، در علوم ادبی در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مستفعلن به مستفعلان تغییر کند
رحل ها، بارها، جمع واژۀ رحل
کسی که بار حمل می کند، باربر
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالار، پالاری، بالاگر، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالار، پالاری، بالاگر، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
واگذار شده، برگردانیده شده، دگرگون شده
تغییر دهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده
حیله کننده، حیله گر، فریبنده، مکر کننده
پالان دوز، سازندۀ پالان، بسیار سفر کننده
جای جمع شدن گروهی خاص، انجمن، مجلس
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، جرگه، نرگ، جرگ، نرگه
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، جرگه، نرگ، جرگ، نرگه
مستراح، در علم زیست شناسی محل خروج ادرار
فرصت، محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
حاصل شده، گردآورده شده، حاصل، نتیجه، خلاصه
ویژگی چیزی که اطراف آن گرفته شده، احاطه شده
مزله ها، جاهای لغزیدن، لغزشگاه ها، جمع واژۀ مزله
حواله دهنده، برات کش
چاره کننده
حیله گر
چاره کننده
حیله گر