جدول جو
جدول جو

معنی محاق - جستجوی لغت در جدول جو

محاق
سه شب آخر ماه قمری که ماه دیده نمی شود، آخر ماه قمری
تصویری از محاق
تصویر محاق
فرهنگ فارسی عمید
محاق(مَ / مِ/ مُ)
آخر ماه یا سه شب اخیر از ماه یا آخرماه که قمر در آن پنهان باشد نه در بامداد آن به نظر آید و نه در شبانگاه آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سمی لانه طلع مع الشمس فمحقته. (منتهی الارب). تاریک ماه. آخر ماه قمری. سه شب آخر ماه قمری. سه شب آخر ماه که در آن روشنی ماه باطل میشود. به آخرشدگی ماه. باریک شدگی ماه. کاستن ماه و ابتدای آن از شب پانزدهم باشد و بمعنی سه روز آخر ماه که در آن ایام ماه ناپدید میشود. (غیاث) (آنندراج). روز آخر ماه که ماه پنهان شود. (مهذب الاسماء). شب آخر ماه یا سه شب مانده به آخر و یا شبهای بیست و پنجم و بیست و ششم وبیست و هفتم ماه. (از تاج العروس). مشتق از محقه الحر، یعنی گرما او را بسوزانید اما تازیان سه شب آخر هر ماه را محاق مینامند زیرا در این شبها اندازۀ معتدبه از ماه پدید و مرئی نیست و مصطلح اهل هیئت آن است که قرص ماه که روبروی ما واقع است از نوری که از آفتاب کسب کرده تهی باشد خواه به سبب حائل واقع شدن زمین بین آفتاب و ماه باشد - چنانکه هنگام خسوف - و خواه زوال نور ماه به سبب مذکور نباشد. در این صورت محاق عبارت است از کیفیت نور ماه هنگام کسوف و این قول مشهور است. اما ظاهر کلام تحفه آن است که محاق بر حالت ماه هنگام کسوف اطلاق نشود. چنانکه بیرجندی در شرح تذکره گفته است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ناپدید شدن ماه هنگام اجتماع سرار (یعنی وقت پنهانی او). (التفهیم چ همائی چ 1 ص 82 و 83) : و نیز محاق خوانند که روشنائی از وی سترده آید. (التفهیم).
ای جهان راتازه کرده رسم و آیین پدر
ای برون آورده ماه مملکت را از محاق.
منوچهری.
خیال آن بت خورشید روی نادیده
چو مه به آخر اندر محاق و نقصانم.
مسعودسعد.
ایمن شود فلک ز محاق و خسوف ماه
گر ماه را بر تو فرستد به زینهار.
معزی.
محاق ماه بشاید ز بهر عز هلال
شب سیاه بباید برای قدر سحر.
سید حسن غزنوی.
ایا شهی که ز تأثیر عدل تو بر چرخ
بجرم مه ندهد اجتماع مهر محاق.
خاقانی.
گفت چون بودی تو در زندان و چاه
گفت همچون درمحاق و کاست ماه.
مولوی.
وا گشایم هفت سوراخ نفاق
در ضیاء ماه بی خسف و محاق.
مولوی.
بدر را دیدی بر این خوش چار طاق
حسرتش راهم ببین وقت محاق.
مولوی.
- در محاق افتادن، دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن:
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.
عطار
لغت نامه دهخدا
محاق(مُ حاق ق)
شتران که سال گذشته نزاده اند و نه شیر داده اند. (منتهی الارب) ، خصومت کننده با کسی و دعوی حق خود کننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
محاق
در تازی: کاهماهی شب هایی که ماه رو به کاهش است، در فارسی: بی ماهی سه شب پایان ماه که از زمین ماه دیده نمی شود، پوشیده شده فرو پوشیده پوشیده شده احاطه شده، حالت ماه (قمر) در سه شب آخر ماه قمری که از زمین دیده نمیشود: ایمن شود فلک ز محاق و خسوف ماه گر ماه را بر تو فرستد بزینهار. (معزی)، سه شب آخر ماه قمری که در آن قمر بحالت محاق است
فرهنگ لغت هوشیار
محاق((مُ))
پوشیده شده، احاطه شده، سه شب آخر ماه قمری که در آن ماه از چشم ناظر زمینی دیده نمی شود
تصویری از محاق
تصویر محاق
فرهنگ فارسی معین
محاق
حالت ماه درسه شب آخرماه، پوشیده، ناپدید
متضاد: بدر، تربیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محقق
تصویر محقق
درست و استوار، قطعی و مسلّم، به حقیقت پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاق
تصویر مشاق
مشق دهنده، تعلیم دهنده، شاگرد، کارگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محال
تصویر محال
محل ها، جاها، جمع واژۀ محل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرق
تصویر محرق
سوزاننده، آنچه سبب تشنگی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراق
تصویر مراق
لایۀ خارجی پردۀ صفاق، در طب قدیم نوعی مالیخولیا که آن را ناشی از افزایش سودا می دانستند و عقیده داشتند که گردن بیمار ستبر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذاق
تصویر مذاق
ذائقه، کنایه از ذوق، کنایه از طعم، مزه، کنایه از دهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محال
تصویر محال
ناشدنی، ناشو، غیرممکن، سخن بی سروته و ناممکن، زشت، نادرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاق
تصویر مشاق
مشقّت ها، سختی ها، رنج ها، محنت ها، جمع واژۀ مشقّت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاط
تصویر محاط
ویژگی چیزی که اطراف آن گرفته شده، احاطه شده
فرهنگ فارسی عمید
ربودن برکت چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برکت ببردن. (تاج المصادر بیهقی). کاستن.
از گرمی سوخته شدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ محقله، کشتزار. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
کشاورز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حقاق. خصومت کردن با کسی، دعوی حق خود کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به محاق. در حالت کاستی و باریکی و تاریکی واقع شده (ماه) :
کمان گروهۀ زرین شده محاقی ماه
ستاره یکسر غالوکهای سیم اندود.
خسروانی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
پوست تنک سر. (آنندراج) (منتهی الارب). پوست که میان گوشت و استخوان است. (مهذب الاسماء) ، سرشکستگی که بدان پوست (سمحاق) رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). شکستگی سر که جراحت بدان پوست رسدکه بر استخوان پوشیده است و آن را سلطاء نیز گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، (اصطلاح فقه) دیه ای است که در اثر شکستگی و رسیدن جراحت به پوست سر که باید معادل چهار شتر دیه دهند. (از شرایع ص 344)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محاض
تصویر محاض
جمع محض، شیرهای ناب شیرهای بی آب
فرهنگ لغت هوشیار
جای گرداگرد برآورده شده برای گوسفند و شتران و برای مردمان، گرداگرد فراگرفته، احاطه شده
فرهنگ لغت هوشیار
ناممکن، ممتنع، امر نابودنی که بودن آن ممکن نباشد، نابودنی، امکان ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحاق
تصویر لحاق
نیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاص
تصویر محاص
دشت نا هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاش
تصویر محاش
کالا خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحاق
تصویر دحاق
برون زهدانی بیرون آمدن زهدان پس از زایمان از بیماری های دامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاق
تصویر سحاق
ساینده، کوبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماق
تصویر حماق
جمع احمق، حماقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحاق
تصویر رحاق
می ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحاق
تصویر امحاق
نیست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است مهار گونه ای شسن (صدف) نازک که از آن مروارید نیز بیرون آید نوعی صدف کوچک نازک که غالبا مروارید از آن بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محال
تصویر محال
نشدنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محقق
تصویر محقق
پژوهشگر، پژوهنده
فرهنگ واژه فارسی سره