محمل ها، چیزهایی که در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج ها، پالکی ها، کجاوه ها، چیزهایی که محل های اعتماد واقع شود، محل های اعتماد، علت ها، سبب ها، انگیزه ها، جمع واژۀ محمل
محمل ها، چیزهایی که در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج ها، پالکی ها، کجاوه ها، چیزهایی که محل های اعتماد واقع شود، محل های اعتماد، علت ها، سبب ها، انگیزه ها، جمعِ واژۀ محمل
حصاری کننده کسی را به جنگ. (آنندراج). حصارکننده. (ناظم الاطباء). در حصار گیرنده. شهربند کننده. محاصره کننده. - محاصر شدن، شهربند و در بندان کننده شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
حصاری کننده کسی را به جنگ. (آنندراج). حصارکننده. (ناظم الاطباء). در حصار گیرنده. شهربند کننده. محاصره کننده. - محاصر شدن، شهربند و در بندان کننده شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
هرچیز فراهم آمده و حاصل و محصول و حاصل درخت میوه و مانند آن. (ناظم الاطباء). حاصل. محصول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دخل. سود. فایده. (ناظم الاطباء) : بغیر آنکه پریشانیم بطول کشید شکایت از سر زلفت چه ماحصل دارد. میرزا باقربیک (از آنندراج). ، نتیجۀ گفتگو و جز آن. (ناظم الاطباء)
هرچیز فراهم آمده و حاصل و محصول و حاصل درخت میوه و مانند آن. (ناظم الاطباء). حاصل. محصول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دخل. سود. فایده. (ناظم الاطباء) : بغیر آنکه پریشانیم بطول کشید شکایت از سر زلفت چه ماحصل دارد. میرزا باقربیک (از آنندراج). ، نتیجۀ گفتگو و جز آن. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ مفصل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مفصل به معنی بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان. (آنندراج). پیوندگاههای اندام. (غیاث) (ناظم الاطباء). بندها. پیوندها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بچر، کت عنبرین بادا چراگاه بچم، کت آهنین بادا مفاصل. منوچهری. بند ندیده ست بسته چون نه پدید است بند همی بیند از عروق و مفاصل. ناصرخسرو. عقل از تو چنان تیز که سودا ز تخیل جان از تو چنان زنده که اعضا به مفاصل. سنائی. تیغ او در مفاصل عدو چون قضا گره گشای. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 23). فلک را سلاسل ز هم برگسست زمین را مفاصل به هم درشکست. نظامی. میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم. سعدی. گر تیغ زند به دست سیمین تا خون چکد از مفاصل من کس را به قصاص من مگیرید کز من بحل است قاتل من. سعدی. ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من چون برود که رفته ای در رگ و در مفاصلم. سعدی. مفاصل مرتخی و دست عاطل به از سرپنجگی و زور باطل. سعدی. و رجوع به مفصل شود. - باد مفاصل، در تداول، روماتیسم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - داءالمفاصل، درد مفاصل. وجع مفاصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد شود. - درد مفاصل، درد بندگاه ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دردی که بر یکی از مفاصل مثلاً زانو، آرنج، مچ پا وجز آن عارض شود: شراب سپید و تنک خداوند معده سودایی را... درد مفاصل آرد. (نوروزنامه). - وجع مفاصل، رجوع به دو ترکیب قبل شود. ، سنگریزه های سخت فراهم آمده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریگستان سنگریزه ناک میان دو کوه که آبش صاف و سرد می باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریگستان میان دو ریگ تودۀ دراز که آب آن صاف و سرد باشد. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مفصل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ مفصل به معنی بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان. (آنندراج). پیوندگاههای اندام. (غیاث) (ناظم الاطباء). بندها. پیوندها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بچر، کت عنبرین بادا چراگاه بچم، کت آهنین بادا مفاصل. منوچهری. بند ندیده ست بسته چون نه پدید است بند همی بیند از عروق و مفاصل. ناصرخسرو. عقل از تو چنان تیز که سودا ز تخیل جان از تو چنان زنده که اعضا به مفاصل. سنائی. تیغ او در مفاصل عدو چون قضا گره گشای. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 23). فلک را سلاسل ز هم برگسست زمین را مفاصل به هم درشکست. نظامی. میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم. سعدی. گر تیغ زند به دست سیمین تا خون چکد از مفاصل من کس را به قصاص من مگیرید کز من بحل است قاتل من. سعدی. ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من چون برود که رفته ای در رگ و در مفاصلم. سعدی. مفاصل مُرتَخی و دست عاطل به از سرپنجگی و زور باطل. سعدی. و رجوع به مفصل شود. - باد مفاصل، در تداول، روماتیسم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - داءالمفاصل، درد مفاصل. وجع مفاصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد شود. - درد مفاصل، درد بندگاه ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دردی که بر یکی از مفاصل مثلاً زانو، آرنج، مچ پا وجز آن عارض شود: شراب سپید و تنک خداوند معده سودایی را... درد مفاصل آرد. (نوروزنامه). - وجع مفاصل، رجوع به دو ترکیب قبل شود. ، سنگریزه های سخت فراهم آمده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریگستان سنگریزه ناک میان دو کوه که آبش صاف و سرد می باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریگستان میان دو ریگ تودۀ دراز که آب آن صاف و سرد باشد. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ محفل (م ف / م ف ) . (منتهی الارب). مجلس ها و انجمن ها. (ناظم الاطباء). رجوع به محفل شود: وزیری چون یکی والا فرشته چه در دیوان چه در صدر محافل. منوچهری. ... هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن. (کلیله و دمنه). در محافل دانشمندان نشستی زبان از سخن ببستی. (گلستان)
جَمعِ واژۀ محفل (م َ ف ِ / م َ ف َ) . (منتهی الارب). مجلس ها و انجمن ها. (ناظم الاطباء). رجوع به محفل شود: وزیری چون یکی والا فرشته چه در دیوان چه در صدر محافل. منوچهری. ... هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن. (کلیله و دمنه). در محافل دانشمندان نشستی زبان از سخن ببستی. (گلستان)