جمع واژۀ محرم، جمع واژۀ محرمه (م ر / م ر) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به محرم و محرمه شود، حرام کرده های خدا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، محارم اللیل، مخاوف شب که بددلان را از رفتن باز دارد. (منتهی الارب)، کسانی که نکاح آنها حرام باشد. مانند مادر و خواهر و خاله و عمه و دختر و جز آنان. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مَحرَم، جَمعِ واژۀ محرمه (م ُ رُ / م ُ رَ) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به محرم و محرمه شود، حرام کرده های خدا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، محارم اللیل، مخاوف شب که بددلان را از رفتن باز دارد. (منتهی الارب)، کسانی که نکاح آنها حرام باشد. مانند مادر و خواهر و خاله و عمه و دختر و جز آنان. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ حسن برخلاف قیاس، نیکوئیها و خوبیها. کردارهای نیکو و احسانها. خیرات و زیبائیها. (ناظم الاطباء). مقابل مساوی: نیکوئیها و معایب و مثالب و محاسن و مناقب پنهان ماند. (تاریخ بیهقی ص 96 چ ادیب). محاسن و مقابح ویرا باز نمودندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100) .چون ضعیفی افتد میان دو قوی... معایب ظاهر گردد و محاسن و مناقب پنهان گردد. (تاریخ بیهقی). و محاسن عدل و سیاست تقریر افتاد. (کلیله و دمنه). و محاسن این کتاب را نهایت نیست. (کلیله و دمنه). و کارنامۀ دولت به اسم و محاسن او جمال گرفت. (کلیله و دمنه). ذات تو به اوصاف محاسن متحلی ست و ز جملۀ اوصاف مساوی متعالی ست. سوزنی. به شرف نفس و مکارم اخلاق و وفور عقل و محاسن شیم و کمال فضل. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). - محاسن شماری، ندبه. گریه بر مرده و محاسن شماری او. (منتهی الارب). فاتحه خوانی. (ناظم الاطباء). ، جمع واژۀ محسن. جاهای خوب و نیکو از بدن. محسن یکی محاسن است و محاسن را واحد و مفرد نیست. (منتهی الارب)، ریش و سبیل و شارب. (ناظم الاطباء). ریش مردان. (آنندراج) (غیاث). و گویا از معنی (جاهای خوب و نیکو از بدن) معنی ریش یعنی لحیه مستنبط باشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : قدی عظیم داشت و محاسنی دراز (آلب ارسلان) چنانکه وقت تیر انداختن گره زدی. (راحه الصدور راوندی ص 117). کردم محاسن خود دستار خوان راهت تا بو که از ره خود گردی برو فشانی. عطار. او را دیدند محاسن بر خاک نهاده و در آتش پف پف میکرد. (تذکره الاولیاء عطار). گفتند آخر محاسن را شانه کن گفت بس فارغ مانده باشم که این کار کنم. (تذکره الاولیاء عطار). شیخ گفت سی سال در راه صدق قدم باید زد و خاک مزابل به محاسن باید رفت. (تذکره الاولیاء عطار). - محاسن از آسیا سفید کرده، کنایه از کمال ابلهی است. (آنندراج) : من و سرگرم مستی بودن و گرد جهان گشتن مگر چون خود محاسن را سپید از آسیا کردم. یحیی شیرازی (از آنندراج). - محاسن حلق کردن (کسی را) ، ریش اورا تراشیدن: باز آوردند که او را محاسن حلق کند و ازشهر بیرون شود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 51)
جَمعِ واژۀ حسن برخلاف قیاس، نیکوئیها و خوبیها. کردارهای نیکو و احسانها. خیرات و زیبائیها. (ناظم الاطباء). مقابل مَساوی: نیکوئیها و معایب و مثالب و محاسن و مناقب پنهان ماند. (تاریخ بیهقی ص 96 چ ادیب). محاسن و مقابح ویرا باز نمودندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100) .چون ضعیفی افتد میان دو قوی... معایب ظاهر گردد و محاسن و مناقب پنهان گردد. (تاریخ بیهقی). و محاسن عدل و سیاست تقریر افتاد. (کلیله و دمنه). و محاسن این کتاب را نهایت نیست. (کلیله و دمنه). و کارنامۀ دولت به اسم و محاسن او جمال گرفت. (کلیله و دمنه). ذات تو به اوصاف محاسن متحلی ست و ز جملۀ اوصاف مساوی متعالی ست. سوزنی. به شرف نفس و مکارم اخلاق و وفور عقل و محاسن شیم و کمال فضل. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). - محاسن شماری، ندبه. گریه بر مرده و محاسن شماری او. (منتهی الارب). فاتحه خوانی. (ناظم الاطباء). ، جَمعِ واژۀ مَحسَن. جاهای خوب و نیکو از بدن. مَحسَن یکی ِ محاسن است و محاسن را واحد و مفرد نیست. (منتهی الارب)، ریش و سبیل و شارب. (ناظم الاطباء). ریش مردان. (آنندراج) (غیاث). و گویا از معنی (جاهای خوب و نیکو از بدن) معنی ریش یعنی لحیه مستنبط باشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : قدی عظیم داشت و محاسنی دراز (آلب ارسلان) چنانکه وقت تیر انداختن گره زدی. (راحه الصدور راوندی ص 117). کردم محاسن خود دستار خوان راهت تا بو که از ره خود گردی برو فشانی. عطار. او را دیدند محاسن بر خاک نهاده و در آتش پف پف میکرد. (تذکره الاولیاء عطار). گفتند آخر محاسن را شانه کن گفت بس فارغ مانده باشم که این کار کنم. (تذکره الاولیاء عطار). شیخ گفت سی سال در راه صدق قدم باید زد و خاک مزابل به محاسن باید رفت. (تذکره الاولیاء عطار). - محاسن از آسیا سفید کرده، کنایه از کمال ابلهی است. (آنندراج) : من و سرگرم مستی بودن و گرد جهان گشتن مگر چون خود محاسن را سپید از آسیا کردم. یحیی شیرازی (از آنندراج). - محاسن حلق کردن (کسی را) ، ریش اورا تراشیدن: باز آوردند که او را محاسن حلق کند و ازشهر بیرون شود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 51)
ابن عبدالملک بن علی بن نجاالتنوخی الحموی دمشقی صالحی، مکنی به ابوابراهیم و ملقب به ضیاءالدین فقیه حنبلی و از پارسایان ژنده پوش بود و به فتوی و حدیث پرداخت و مدرسه ضیائیۀ محاسنیه را به دمشق بنا نهاد. در قاسیون دمشق درگذشت و هم بدانجا مدفون شد. (643 هجری قمری). (الاعلام زرکلی)
ابن عبدالملک بن علی بن نجاالتنوخی الحموی دمشقی صالحی، مکنی به ابوابراهیم و ملقب به ضیاءالدین فقیه حنبلی و از پارسایان ژنده پوش بود و به فتوی و حدیث پرداخت و مدرسه ضیائیۀ محاسنیه را به دمشق بنا نهاد. در قاسیون دمشق درگذشت و هم بدانجا مدفون شد. (643 هجری قمری). (الاعلام زرکلی)
جای بازگشت. (منتهی الارب). حور، محار، حوور. (از لسان العرب) ، اندرون گوش. ج، محارات، پیوند کتف، صدف، هر استخوانی که مانند صدف باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چیزی است مانند هودج. (منتهی الارب). قسمی از هودج. (ناظم الاطباء) ، مابین عذود (؟) تا پیش سم. (منتهی الارب). آن جزئی که واقع شده است ما بین نسر یعنی برآمدگی سم و پیش سم. (ناظم الاطباء). منسم البعیر. (اقرب الموارد) ، خط. (منتهی الارب) ، رسم. (ناظم الاطباء) ، کرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ناحیه. (ناظم الاطباء) ، زنخدان. حنک، زیر حنک و زنخدان، منفذ و راه تنفس به خیشوم، تیزی و رگ ران، بالای درونی دهان اسب، محارهالفرس. (از تاج العروس). کام ستور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نقصان، یقال حور فی محاره (بالضم ّ و الفتح) ، یعنی نقصان در نقصان است و این مثل برای کسی زنند که در ادبار و بدبختی است یا در گمراهی است و صلاح نپذیرد و حال آنکه درستکار وصالح بوده است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
جای بازگشت. (منتهی الارب). حَور، محار، حُوور. (از لسان العرب) ، اندرون گوش. ج، محارات، پیوند کتف، صدف، هر استخوانی که مانند صدف باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چیزی است مانند هودج. (منتهی الارب). قسمی از هودج. (ناظم الاطباء) ، مابین عذود (؟) تا پیش سم. (منتهی الارب). آن جزئی که واقع شده است ما بین نسر یعنی برآمدگی سم و پیش سم. (ناظم الاطباء). منسم البعیر. (اقرب الموارد) ، خط. (منتهی الارب) ، رسم. (ناظم الاطباء) ، کرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ناحیه. (ناظم الاطباء) ، زنخدان. حنک، زیر حنک و زنخدان، منفذ و راه تنفس به خیشوم، تیزی و رگ ران، بالای درونی دهان اسب، محارهالفرس. (از تاج العروس). کام ستور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نقصان، یقال حور فی محاره (بالضم ّ و الفتح) ، یعنی نقصان در نقصان است و این مثل برای کسی زنند که در ادبار و بدبختی است یا در گمراهی است و صلاح نپذیرد و حال آنکه درستکار وصالح بوده است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
با یکدیگر جنگ کننده. (آنندراج). جنگنده. رزمنده. جنگجو و بهادر و غازی. (ناظم الاطباء). مرد جنگجو و نبرد کننده. (ناظم الاطباء) : ببزم اندرون چون عطارد مساعد برزم اندرون چون غضنفر محارب. (منسوب به حسن متکلم). - عدو محارب، دشمن جنگی. (ازلسان العرب). ، در اصطلاح فقهی هر آن کسی بود که قصد کند بر مال مردم بر گرفتن و سلاح به ظاهر کند. (ترجمه النهایۀ طوسی ص 198)
با یکدیگر جنگ کننده. (آنندراج). جنگنده. رزمنده. جنگجو و بهادر و غازی. (ناظم الاطباء). مرد جنگجو و نبرد کننده. (ناظم الاطباء) : ببزم اندرون چون عطارد مساعد برزم اندرون چون غضنفر محارب. (منسوب به حسن متکلم). - عدو محارب، دشمن جنگی. (ازلسان العرب). ، در اصطلاح فقهی هر آن کسی بود که قصد کند بر مال مردم بر گرفتن و سلاح به ظاهر کند. (ترجمه النهایۀ طوسی ص 198)
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)