با یکدیگر جنگ کننده. (آنندراج). جنگنده. رزمنده. جنگجو و بهادر و غازی. (ناظم الاطباء). مرد جنگجو و نبرد کننده. (ناظم الاطباء) : ببزم اندرون چون عطارد مساعد برزم اندرون چون غضنفر محارب. (منسوب به حسن متکلم). - عدو محارب، دشمن جنگی. (ازلسان العرب). ، در اصطلاح فقهی هر آن کسی بود که قصد کند بر مال مردم بر گرفتن و سلاح به ظاهر کند. (ترجمه النهایۀ طوسی ص 198)
با یکدیگر جنگ کننده. (آنندراج). جنگنده. رزمنده. جنگجو و بهادر و غازی. (ناظم الاطباء). مرد جنگجو و نبرد کننده. (ناظم الاطباء) : ببزم اندرون چون عطارد مساعد برزم اندرون چون غضنفر محارب. (منسوب به حسن متکلم). - عدو محارب، دشمن جنگی. (ازلسان العرب). ، در اصطلاح فقهی هر آن کسی بود که قصد کند بر مال مردم بر گرفتن و سلاح به ظاهر کند. (ترجمه النهایۀ طوسی ص 198)
حراب. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب). با کسی جنگ کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). مقاتله. تحارب. احتراب، کارزار. جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاربت شود
حراب. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب). با کسی جنگ کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). مقاتله. تحارب. احتراب، کارزار. جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاربت شود
محاربه. محاربه. حراب. (منتهی الارب). با یکدیگر جنگ کردن، جنگ و پیکار و نبرد و کارزار. (ناظم الاطباء) : اسباب محاربت و منازعت برخاست. (تاریخ بیهقی). هرکه... از غایت محاربت غافل باشد پشیمان گردد. (کلیله و دمنه). به ابوالقاسم پیغام فرستاد که کار محاربت اعتمادی ندارد و عاقبت آن در پردۀ غیب است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 196). از جرجان روی به محاربت ایشان نهاد (فیروزان بن الحسن) (ترجمه تاریخ یمینی ص 224). قابوس... را به محاربت ایشان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 268). کی بانو عدو محاربت بتواند زیرا که گرفتار کمندت ماند. سعدی. روی به کوفه نهاد از برای محاربت و کار زار کردن. (تاریخ قم ص 288). و رجوع به محاربه شود
محاربه. محاربه. حراب. (منتهی الارب). با یکدیگر جنگ کردن، جنگ و پیکار و نبرد و کارزار. (ناظم الاطباء) : اسباب محاربت و منازعت برخاست. (تاریخ بیهقی). هرکه... از غایت محاربت غافل باشد پشیمان گردد. (کلیله و دمنه). به ابوالقاسم پیغام فرستاد که کار محاربت اعتمادی ندارد و عاقبت آن در پردۀ غیب است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 196). از جرجان روی به محاربت ایشان نهاد (فیروزان بن الحسن) (ترجمه تاریخ یمینی ص 224). قابوس... را به محاربت ایشان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 268). کی بانو عدو محاربت بتواند زیرا که گرفتار کمندت ماند. سعدی. روی به کوفه نهاد از برای محاربت و کار زار کردن. (تاریخ قم ص 288). و رجوع به محاربه شود
عبدالحق بن غالب بن عطیه (481 تا 542 هجری قمری). از محارب قیس غرناطی است و ابومحمد کنیه دارد. مردی مفسر و فقیه و دانای احکام و حدیث است و شعر نیز می سروده است و صاحب تألیفات است و به سال 541 یا 546 هجری قمری در لورقه درگذشته است. (الاعلام زرکلی) لقیط بن بکیر نصر بن سعید از بنی محارب از قیس عیلان متوفی در 190 هجری قمری مردی راوی و از دانایان به ادب و اخبار و از مردم کوفه است و شعری نیک دارد و تألیفاتی چون ’النساء’ و ’السمر’ و ’اللصوص’. (الاعلام زرکلی)
عبدالحق بن غالب بن عطیه (481 تا 542 هجری قمری). از محارب قیس غرناطی است و ابومحمد کنیه دارد. مردی مفسر و فقیه و دانای احکام و حدیث است و شعر نیز می سروده است و صاحب تألیفات است و به سال 541 یا 546 هجری قمری در لورقه درگذشته است. (الاعلام زرکلی) لقیط بن بکیر نصر بن سعید از بنی محارب از قیس عیلان متوفی در 190 هجری قمری مردی راوی و از دانایان به ادب و اخبار و از مردم کوفه است و شعری نیک دارد و تألیفاتی چون ’النساء’ و ’السمر’ و ’اللصوص’. (الاعلام زرکلی)
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)