جدول جو
جدول جو

معنی محارب - جستجوی لغت در جدول جو

محارب
جنگ کننده، جنگجو، جنگنده
در فقه کسی که علیه حکومت اسلامی به جنگ برخاسته که واجب القتل است
تصویری از محارب
تصویر محارب
فرهنگ فارسی عمید
محارب
(مَ رِ)
جمع واژۀ محراب. (زمخشری یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
محارب
(مُ رِ)
با یکدیگر جنگ کننده. (آنندراج). جنگنده. رزمنده. جنگجو و بهادر و غازی. (ناظم الاطباء). مرد جنگجو و نبرد کننده. (ناظم الاطباء) :
ببزم اندرون چون عطارد مساعد
برزم اندرون چون غضنفر محارب.
(منسوب به حسن متکلم).
- عدو محارب، دشمن جنگی. (ازلسان العرب).
، در اصطلاح فقهی هر آن کسی بود که قصد کند بر مال مردم بر گرفتن و سلاح به ظاهر کند. (ترجمه النهایۀ طوسی ص 198)
لغت نامه دهخدا
محارب
جنگ کننده، جنگجو و بهادر نبرد کننده
تصویری از محارب
تصویر محارب
فرهنگ لغت هوشیار
محارب
((مُ رِ))
جنگجو، نبردکننده
تصویری از محارب
تصویر محارب
فرهنگ فارسی معین
محارب
پیکارگر، جنگاور، جنگجو، جنگی، رزم آور، رزم پوش، مبارز، متحارب، منازع، نبردآزما
متضاد: مصلح، ستیزه جو، یاغی (علیه حکومت اسلامی)
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محراب
تصویر محراب
(پسرانه)
بخشی از یک از عبادتگاه که پیش روی نمازگزاران و عبادت کنندگان است و پیش نماز یا کشیش در آنجا می ایستند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محراب
تصویر محراب
جای ایستادن پیش نماز، طاق مسجد که در سمت قبله است، قبله، بالای خانه، صدر مجلس، جایگاه شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشارب
تصویر مشارب
مشرب ها، ذوق و میل و هوای نفس ها، جاهای آب خوردن ها، آبشخورها، جمع واژۀ مشرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محابر
تصویر محابر
محبره ها، مرکب دان ها، دوات ها، جمع واژۀ محبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهارب
تصویر مهارب
مهرب ها، گریزگاه ها، جاهای فرار، جمع واژۀ مهرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحارب
تصویر متحارب
طرف مقابل در جنگ، دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاسب
تصویر محاسب
حساب کننده، حسابدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
محراب ها، جاهای ایستادن پیش نماز، قبله ها، بالای خانه ها، صدر مجلس ها، جایگاه شیرها، جمع واژۀ محراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ بی ی)
منسوب است به محارب بن دثار، منسوب است به قبیلۀ محارب. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَذذ)
حراب. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب). با کسی جنگ کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). مقاتله. تحارب. احتراب، کارزار. جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاربت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ طَ لَ)
محاربه. محاربه. حراب. (منتهی الارب). با یکدیگر جنگ کردن، جنگ و پیکار و نبرد و کارزار. (ناظم الاطباء) : اسباب محاربت و منازعت برخاست. (تاریخ بیهقی). هرکه... از غایت محاربت غافل باشد پشیمان گردد. (کلیله و دمنه). به ابوالقاسم پیغام فرستاد که کار محاربت اعتمادی ندارد و عاقبت آن در پردۀ غیب است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 196). از جرجان روی به محاربت ایشان نهاد (فیروزان بن الحسن) (ترجمه تاریخ یمینی ص 224). قابوس... را به محاربت ایشان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 268). کی بانو عدو محاربت بتواند
زیرا که گرفتار کمندت ماند.
سعدی.
روی به کوفه نهاد از برای محاربت و کار زار کردن. (تاریخ قم ص 288). و رجوع به محاربه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
عبدالحق بن غالب بن عطیه (481 تا 542 هجری قمری). از محارب قیس غرناطی است و ابومحمد کنیه دارد. مردی مفسر و فقیه و دانای احکام و حدیث است و شعر نیز می سروده است و صاحب تألیفات است و به سال 541 یا 546 هجری قمری در لورقه درگذشته است. (الاعلام زرکلی)
لقیط بن بکیر نصر بن سعید از بنی محارب از قیس عیلان متوفی در 190 هجری قمری مردی راوی و از دانایان به ادب و اخبار و از مردم کوفه است و شعری نیک دارد و تألیفاتی چون ’النساء’ و ’السمر’ و ’اللصوص’. (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محارم
تصویر محارم
حرام کرده های خدا، کسانی که با آنها نکاح حرام باشد، جمع محرم
فرهنگ لغت هوشیار
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارف
تصویر محارف
بی بخت و روزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
جمع محراب، از ریشه پارسی مهرابه ها جمع محراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاسب
تصویر محاسب
حساب کننده و مرتب کننده حساب
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهبان پاسبان نگاهبانی کننده نگاهبانی کننده نگاهبان پاسبان جمع محارسین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محبره، آمه ها (دوات نویسندگی) زکابدان ها (زکاب مرکب دوات) جمع محبره
فرهنگ لغت هوشیار
بالاخانه و حجره بالای حجره، صدر مجلس، جای ایستادن پیشنماز در مسجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحارب
تصویر تحارب
احتراب، محاربه، با یکدیگر جنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحارب
تصویر متحارب
کسی که آتش جنگ بر افروزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاربت
تصویر محاربت
محاربه: ... که فتح ناحیت قم بجنگ و محاربت بوده باشد جمع محاربات
فرهنگ لغت هوشیار
محاربه و محاربت در فارسی: جنگ رزم با یکدیگر جنگیدن حرب کردن، حرب جمع محاربات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشارب
تصویر مشارب
آشامیدنیها، جمع مشربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
((مُ رِ بِ))
جنگیدن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
آرزم، پرخاش، پیکار، جنگ، حرب، رزم، ستیزه، کشتار، نبرد
متضاد: صلح، آشتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد