جدول جو
جدول جو

معنی محادلت - جستجوی لغت در جدول جو

محادلت
(شَ)
طلب کردن و خواستن. (غیاث). رجوع به محادله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبادرت
تصویر مبادرت
اقدام کردن به کاری، پیشی گرفتن، شتاب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاولت
تصویر محاولت
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی، قصد کردن، تیز نگریستن به سوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاکات
تصویر محاکات
مشابه کسی یا چیزی شدن، حکایت کردن، تقلید کردن، بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
نزاع و خصومت کردن، با هم جدال کردن، ستیزه، دشمنی، سورۀ پنجاه و هشتم قرآن کریم دارای بیست و دو آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
با کسی چیزی بدل کردن، چیزی عوض چیز دیگر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محادثت
تصویر محادثت
سخن گفتن با هم، گفتگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
حفظ کردن از آسیب، نگه داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محامات
تصویر محامات
از کسی دفاع کردن، پشتیبانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاتلت
تصویر مخاتلت
یکدیگر را فریب دادن، فریب کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخادعت
تصویر مخادعت
یکدیگر را فریب دادن، خدعه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ / دِ لَ)
معادله. معادله. برابری. مقابله: معادلت وضع حکمی به ازاء حکمی دیگر چنانکه گویند اگر درازان احمق باشند، پس کوتاهان زیرک باشند. (اساس الاقتباس ص 571). و رجوع به معادله و معادله شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
مجادله: جایی که ببر و هزبر، ریزان و گریزان روند، ارانب و ثعالب را مجال مجادلت ممکن نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 280). با یکی از همگنان با سببی از اسباب خصومت آغاز نهاد و میان ایشان به مجادلت کشید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 405). و رجوع به مجادله و مجادله شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
با یکدیگر دستان آوردن. (منتهی الارب) ، با یکدیگر کشتی گرفتن. (از منتهی الارب) (از لسان العرب). مراوغه. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ لَ)
محامله. با هم بار برداشتن. (غیاث) : و عنان معاملت و محاملت از صورت راستی معطف. (جهانگشای جوینی). رجوع به محامله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محاشات
تصویر محاشات
استثنا، اخراج، باک داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباسلت
تصویر مباسلت
حمله کردن در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
گرد شخصی (یا اشخاصی) یا محلی را فرا گرفتن بطوری که رابطه او (آنان) با خارج قطع گردد در حصار گرفتن: طول ایام محاصره در صورت مکابره زیاد باعث شدت عدوات غازیان عاقبت اندیش زندیه با صاحبان استشاره است. یا محاصره بری. محاصره ناحیه یا کشوری از راه خشکی. یا محاصره بحری. محاصره ناحیه یا کشوری از راه دریا و قطع رابطه آن با دیاری آزاد
فرهنگ لغت هوشیار
سوال و جواب کردن با یکدیگر حاضر جوابی کردن، مطلبی ادبی یا علمی که در مجلسی بین دانشمندان مورد بحث قرار گیرد جمع محاضرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
مراقبت، نگاهبانی کردن، مواظبت، مداومت، حفظ کردن، مراعات
فرهنگ لغت هوشیار
حکایت کردن با یکدیگر، عین قول کسی را نقل کردن باز گفتن، مشابه بودن، گفتگو، شباهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاملت
تصویر مجاملت
نیکویی کردن، حسن معاشرت
فرهنگ لغت هوشیار
با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
پافشاری کردن در جهل و نادانی، ستیزیدن با کسی در نادانی مقابل مجامله
فرهنگ لغت هوشیار
پیشی گرفتن و شتابی کردن و دلیری نمودن، تبادر، مبادره، چالاکی، تعجیل و شتابی
فرهنگ لغت هوشیار
لعنت کردن یکدیگر را نفرین کردن: از جانب حق در زمان حضرت نبی و وصی و زهرا و سبطین علیهم الصلاه و والسلام هر پنج بوعده گاه بعزم مباهله بیرون فرمودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادات
تصویر مبادات
آشکار کردن، ظاهر کردن دشمنی، ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادلات
تصویر مبادلات
جمع مبادله، داد و ستدها ورتش ها (مصدر واسم) جمع مبادله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
معاوضه، تاخت زدن پایاپای
فرهنگ لغت هوشیار
حیله کردن برای رسیدن بمقصود، آهنگ کردن قصد کردن، چشم انداختن بچیزی تیز نگریستن، حیله گری، قصد، تیزنگری
فرهنگ لغت هوشیار
ستیزیدن، خصومت کردن با کسی، ستیزه خصومت: گفتم نباید که در میدان مکاشفه و مجادله افتد، مباحثه در مسئله ای (علمی ادبی دینی و غیره) بطوری که هر یک از طرفین بخواهد رای خود را بر دیگری تحمیل کند
فرهنگ لغت هوشیار
معادله: معادلت و ضع حکمی بازاء حکمی چنانکه گویند اگر درازان احمق باشند پس کوتاهان زیرک باشند. معادله. برابر کردن موافق کردن، هم و زن کردن دو چیز مساوی کردن، برابری، هموزنی، تساوی دو عبارت جبری که بازاء مقادیری معین صحیح باشد، مقادیر مذکور را ریشه های معادله گویند، جمع معادلات. یا معادله دیفرانسیلی. رابطه ایست بین مقدار تابع و متغیر و مشتقات این متغیر نسبت بمتغیر مطلق. یا معادله دیفرانسیلی با مشتقات جزئی. معادله ای دیفرانسیلی که و احد متغیرهای متعدد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
پیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
داد و ستد، هم گهولی، گهولش
فرهنگ واژه فارسی سره