نوعی از طعام که به شیر و خرما ترتیب دهند. (منتهی الارب) (آنندراج). خرما که با شیر آغشته گردد. (از اقرب الموارد) ، شیر که بر سر خرما نوشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
نوعی از طعام که به شیر و خرما ترتیب دهند. (منتهی الارب) (آنندراج). خرما که با شیر آغشته گردد. (از اقرب الموارد) ، شیر که بر سر خرما نوشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
کسی که برمیگرداند و سبب می شود برگشتن را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اجاله شود، آن که گرد می سازد و گرد می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
کسی که برمیگرداند و سبب می شود برگشتن را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اجاله شود، آن که گرد می سازد و گرد می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
درون کاواک. (آنندراج). کاواک و میان تهی. (ناظم الاطباء) ، طعنه ای که درگذرد به داخل، کسی که در را می بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجافه شود
درون کاواک. (آنندراج). کاواک و میان تهی. (ناظم الاطباء) ، طعنه ای که درگذرد به داخل، کسی که در را می بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجافه شود
رخصت دهنده و پروانه دهنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجازه شود، ولی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، وصی و مصلح امر یتیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قیم امر یتیم. (از اقرب الموارد) ، بندۀ مأذون در تجارت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که رخصت عبور می دهد و می گذراند کسی را از جایی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که قطع مسافت می کند و پس می افکند جایی را به رفتن از آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که می فرستد و روانه می کند و راه می دهد و سبب عبور می شود. (ناظم الاطباء) ، آن که آب می دهد کشت و ستور را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که کمک و امدادمی کند، تحسین کننده. (ناظم الاطباء)
رخصت دهنده و پروانه دهنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجازه شود، ولی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، وصی و مصلح امر یتیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قیم امر یتیم. (از اقرب الموارد) ، بندۀ مأذون در تجارت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که رخصت عبور می دهد و می گذراند کسی را از جایی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که قطع مسافت می کند و پس می افکند جایی را به رفتن از آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که می فرستد و روانه می کند و راه می دهد و سبب عبور می شود. (ناظم الاطباء) ، آن که آب می دهد کشت و ستور را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که کمک و امدادمی کند، تحسین کننده. (ناظم الاطباء)
در تداول عامه تملق. چاپلوسی. چرب زبانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مجیز کسی را گفتن، از او چاپلوسی کردن. تملق گفتن از او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
در تداول عامه تملق. چاپلوسی. چرب زبانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مجیز کسی را گفتن، از او چاپلوسی کردن. تملق گفتن از او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
حخیش. جخشمش، نام جد پنجم زرتشت، در نسخ مروج الذهب. این کلمه در تاریخ طبری بصورت ’حخشنش’ و در بندهشن و دینکرت بصورتهای ’چیحنش موش’ و ’کاخش موش’ دیده شده است. رجوع به مزدیسناو تأثیر آن در ادبیات فارسی جدول مقابل ص 69 شود
حخیش. جخشمش، نام جد پنجم زرتشت، در نسخ مروج الذهب. این کلمه در تاریخ طبری بصورت ’حخشنش’ و در بندهشن و دینکرت بصورتهای ’چیحنش موش’ و ’کاخش موش’ دیده شده است. رجوع به مزدیسناو تأثیر آن در ادبیات فارسی جدول مقابل ص 69 شود
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 195هزارگزی جنوب کهنوج و دوهزارگزی باختر راه مالرو انگهران و مارزدر. به این ناحیه ده تن زندگی می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 195هزارگزی جنوب کهنوج و دوهزارگزی باختر راه مالرو انگهران و مارزدر. به این ناحیه ده تن زندگی می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
پرگ دهنده، سر پرست تملق چرب زبانی. یا مجیز کسی را گفتن، تملق گفتن از او: تا کی باید مجیز آسیابان را بگوییم ک اجازه دهنده رخصت دهنده، ولی و مصلح امر یتیم، بنده ماذون در تجارت
پرگ دهنده، سر پرست تملق چرب زبانی. یا مجیز کسی را گفتن، تملق گفتن از او: تا کی باید مجیز آسیابان را بگوییم ک اجازه دهنده رخصت دهنده، ولی و مصلح امر یتیم، بنده ماذون در تجارت