جدول جو
جدول جو

معنی مجیزگو - جستجوی لغت در جدول جو

مجیزگو
صفت چاپلوس، چرب زبان، متملق، مداهنه گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجیز
تصویر مجیز
تملق، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
کسی که در قمارخانه برای نفع شخصی با ربح زیاد به دیگران پول قرض می داد
فرهنگ فارسی عمید
جانوری آبی با چنگال و پاهای بلند به اندازۀ ملخ که بعضی از انواع آن مصرف خوراکی دارد، ملخ دریایی، اربیان، روبیان
فرهنگ فارسی عمید
(خُ پَ)
ظاهراً مصحف مزاج گوی است. در تداول عامه، متملق. چاپلوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجیز و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در تداول عامه تملق. چاپلوسی. چرب زبانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مجیز کسی را گفتن، از او چاپلوسی کردن. تملق گفتن از او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
رخصت دهنده و پروانه دهنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجازه شود، ولی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، وصی و مصلح امر یتیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قیم امر یتیم. (از اقرب الموارد) ، بندۀ مأذون در تجارت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که رخصت عبور می دهد و می گذراند کسی را از جایی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که قطع مسافت می کند و پس می افکند جایی را به رفتن از آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که می فرستد و روانه می کند و راه می دهد و سبب عبور می شود. (ناظم الاطباء) ، آن که آب می دهد کشت و ستور را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که کمک و امدادمی کند، تحسین کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جانوری است از شاخۀ بندپایان و از ردۀ سخت پوستان و از دستۀ خرچنگهای دراز که دارای جثۀ نسبتاً کوچک است. پاهای جلویش فاقد انبرک است. میگو در دریاها می زید و گونه ای از آن در خلیج فارس و بحر عمان فراوان است و چون خوراکی است به مقدار بسیار از آن صید می کنند. ملخ دریایی. جرادالبحر. ملخ بی بال. ملخ آبی. فریدیس
لغت نامه دهخدا
مخفف مزیدگوینده. متملق. چاپلوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مزیدگوی. رجوع به مزیدگوی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دی یَ / یِ)
دهی از دهستان اجارود است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت و صفت مجیزگوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تملق گویی. و رجوع به مجیز و مجیزگوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جیزگر
تصویر جیزگر
ربا خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میگو
تصویر میگو
ملخ دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
پرگ دهنده، سر پرست تملق چرب زبانی. یا مجیز کسی را گفتن، تملق گفتن از او: تا کی باید مجیز آسیابان را بگوییم ک اجازه دهنده رخصت دهنده، ولی و مصلح امر یتیم، بنده ماذون در تجارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیزگر
تصویر جیزگر
((گَ))
رباخوار، نزول خوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجیز
تصویر مجیز
((مَ))
تملق، چرب زبانی
مجیز کسی را گفتن: تملق او را گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجیز
تصویر مجیز
((مُ))
اجازه دهنده، رخصت دهنده، ولی و مصلح امر یتیم، بنده مأذون در تجارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میگو
تصویر میگو
((مَ یا مِ))
نوعی خرچنگ دریایی
فرهنگ فارسی معین
تملق، چاپلوسی، چرب زبانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تملق، چاپلوسی، چرب زبانی، مداهنه گری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام دهکده ای در دهستان کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
گوزن نر مرال، گاو کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی