جدول جو
جدول جو

معنی مجوسیت - جستجوی لغت در جدول جو

مجوسیت
(بِ کَ دَ)
دین گبری. دین بهی. دین زرتشتی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجوسیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رجولیت
تصویر رجولیت
مردی، مردانگی، کمال مردی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروسیت
تصویر فروسیت
سواری کردن، ماهر بودن در سواری و شناختن اسب، سوارکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجلسین
تصویر مجلسین
مجلس شورا و مجلس سنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصونیت
تصویر مصونیت
مصون بودن، محفوظ بودن، در پزشکی حالت مقاومت نسبی در برابر بعضی بیماری ها، در علوم سیاسی مصون بودن از بازداشت و تعقیب
فرهنگ فارسی عمید
(رُلی یَ)
رجولیه. مردی. مرد بودن. (از منتخب اللغات) (آنندراج) (غیاث اللغات) : و درمذهب رجولیت چگونه رخصت یافتی. (جهانگشای جوینی).
میزنم لاف از رجولیت ز بیشرمی ولیک
نفس خود را کرده فاجر چون زن هندی منم.
سعدی.
- آلت رجولیت، نره. (ناظم الاطباء).
، مردی و مردانگی. (ناظم الاطباء) : به مردی و شجاعت مذکور و به رجولیت و مبارزت معروف. (تاریخ اعثم کوفی ص 77). رجوع به رجولیه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ شَ / شِ دَ)
مأخوذ از تازی، ناشناسی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجهول شود
لغت نامه دهخدا
(بِ حَ رَ دَ)
مجموع بودن. حالت مجموع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجموع شود
لغت نامه دهخدا
(بِ بُ دَ)
دیوانگی و جن زدگی. (ناظم الاطباء). مجنون بودن. و رجوع به مجنون شود
لغت نامه دهخدا
(کِ / کَ ذِ / کِ ذِ)
جسارت ورزیدن. گردن کشی نمودن. دلیر شدن. گستاخی کردن: روزگار غیور بر کریمۀ بر و احسان به منافست برخاست و بر عقیلۀ کرم و امتنان به مجاسرت بایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 449)
لغت نامه دهخدا
(بِ خُ اُ دَ)
مجرم بودن. گناهکار بودن. و رجوع به مجرم شود.
- قرار مجرمیت، (اصطلاح حقوقی) در دادرسی کیفری قراری که بازپرس در صورت کفایت دلیلهای جرم برای اثبات تقصیر متهم صادر می کند. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به مجرم (اصطلاح حقوقی) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سی یا)
جمع واژۀ مجوسیه. آنچه مربوط به مجوس باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجوس و مجوسیه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ / رِ دَ)
تنهایی، عریانی و برهنگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ رِهْ دَ)
رجحان. برتری. (ناظم الاطباء). (از مرجوح + یت علامت مصدر جعلی) مرجوح بودن. رجوع به مرجوح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مجوس، مغ و آتش پرست است که پیرو زردشت باشد. (منتهی الارب). آتش پرست و پیرو زرتشت. ج، مجوس. (ناظم الاطباء). واحد مجوس. (از آنندراج). مغ. موغ. گبر. آتش پرست. فردی از مجوس. آنکه به دین مجوس است. ج، مجوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اربعین شان را ز خمسین نصارا دان مدد
طیلسان شان را ز زنار مجوسی ده نشان.
خاقانی.
باب نوزدهم در ذکر یهودیان ومجوسیان به قم و نواحی آن. (تاریخ قم ص 18). و رجوع به مجوس شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
مصون ماندن. محفوظ بودن. حفظ شدن. مأمون بودن.
- مصونیت پارلمانی، در اصطلاح حقوقی، مصون بودن نمایندۀ مجلس است از تعرض و تعقیب قضایی مگر آنگاه که مجلس از او سلب مصونیت کند.
- مصونیت سیاسی، مصون بودن عضو دستگاه دیپلماسی است در کشور دیگر از برخی مقررات داخلی و تعقیب و مجازات قضایی و جزایی آن کشور
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ بَ)
فروسه. سواری. سوارکاری. (یادداشت بخط مؤلف). سواری اسب وشناختن اسب. (غیاث). رجوع به فروسه و فروسیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جنسیت
تصویر جنسیت
حالت و کیفیت جنس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجوزات
تصویر مجوزات
جمع مجوزه، جمع مجوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجولیت
تصویر رجولیت
مردانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجودیت
تصویر موجودیت
از ساخته های فارسی گویان هستن استن هستش هستیداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصونیت
تصویر مصونیت
حفظ شده، مامون بودن، ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجوحیت
تصویر مرجوحیت
رجحان، برتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرمیت
تصویر مجرمیت
مجرم بودن، گناهکار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلسین
تصویر مجلسین
تثنیه مجلس مجلس شوری و مجلس سنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجموعیت
تصویر مجموعیت
از ساخته های فارسی گویان با همی مجموع بودن
فرهنگ لغت هوشیار
مجوسی در فارسی: از ریشه پهلوی مگوگی منسوب به مجوس: مربوط به مجوس، فردی از مجوس جمع مجوسیان: باب نوزدهم در ذکر یهودیان و مجوسیان بقم و نواحی آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصونیت
تصویر مصونیت
((مَ یَّ))
محفوظ بودن، در امان بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجولیت
تصویر رجولیت
((رُ یَّ))
مرد بودن، مردی، مردانگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موجودیت
تصویر موجودیت
هستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنسیت
تصویر جنسیت
نرولاسی
فرهنگ واژه فارسی سره
ذکر، مردانگی، مردی، نری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تقدس، تنزیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایمنی، مصون بودن، محفوظ بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حسّ پذیری، حسّاسیّت
دیکشنری اردو به فارسی