رجولیه. مردی. مرد بودن. (از منتخب اللغات) (آنندراج) (غیاث اللغات) : و درمذهب رجولیت چگونه رخصت یافتی. (جهانگشای جوینی). میزنم لاف از رجولیت ز بیشرمی ولیک نفس خود را کرده فاجر چون زن هندی منم. سعدی. - آلت رجولیت، نره. (ناظم الاطباء). ، مردی و مردانگی. (ناظم الاطباء) : به مردی و شجاعت مذکور و به رجولیت و مبارزت معروف. (تاریخ اعثم کوفی ص 77). رجوع به رجولیه شود
رُجولیه. مردی. مرد بودن. (از منتخب اللغات) (آنندراج) (غیاث اللغات) : و درمذهب رجولیت چگونه رخصت یافتی. (جهانگشای جوینی). میزنم لاف از رجولیت ز بیشرمی ولیک نفس خود را کرده فاجر چون زن هندی منم. سعدی. - آلت رجولیت، نره. (ناظم الاطباء). ، مردی و مردانگی. (ناظم الاطباء) : به مردی و شجاعت مذکور و به رجولیت و مبارزت معروف. (تاریخ اعثم کوفی ص 77). رجوع به رجولیه شود
جسارت ورزیدن. گردن کشی نمودن. دلیر شدن. گستاخی کردن: روزگار غیور بر کریمۀ بر و احسان به منافست برخاست و بر عقیلۀ کرم و امتنان به مجاسرت بایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 449)
جسارت ورزیدن. گردن کشی نمودن. دلیر شدن. گستاخی کردن: روزگار غیور بر کریمۀ بر و احسان به منافست برخاست و بر عقیلۀ کرم و امتنان به مجاسرت بایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 449)
مجرم بودن. گناهکار بودن. و رجوع به مجرم شود. - قرار مجرمیت، (اصطلاح حقوقی) در دادرسی کیفری قراری که بازپرس در صورت کفایت دلیلهای جرم برای اثبات تقصیر متهم صادر می کند. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به مجرم (اصطلاح حقوقی) شود
مجرم بودن. گناهکار بودن. و رجوع به مجرم شود. - قرار مجرمیت، (اصطلاح حقوقی) در دادرسی کیفری قراری که بازپرس در صورت کفایت دلیلهای جرم برای اثبات تقصیر متهم صادر می کند. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به مجرم (اصطلاح حقوقی) شود
منسوب به مجوس، مغ و آتش پرست است که پیرو زردشت باشد. (منتهی الارب). آتش پرست و پیرو زرتشت. ج، مجوس. (ناظم الاطباء). واحد مجوس. (از آنندراج). مغ. موغ. گبر. آتش پرست. فردی از مجوس. آنکه به دین مجوس است. ج، مجوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اربعین شان را ز خمسین نصارا دان مدد طیلسان شان را ز زنار مجوسی ده نشان. خاقانی. باب نوزدهم در ذکر یهودیان ومجوسیان به قم و نواحی آن. (تاریخ قم ص 18). و رجوع به مجوس شود
منسوب به مجوس، مغ و آتش پرست است که پیرو زردشت باشد. (منتهی الارب). آتش پرست و پیرو زرتشت. ج، مجوس. (ناظم الاطباء). واحد مجوس. (از آنندراج). مغ. موغ. گبر. آتش پرست. فردی از مجوس. آنکه به دین مجوس است. ج، مجوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اربعین شان را ز خمسین نصارا دان مدد طیلسان شان را ز زنار مجوسی ده نشان. خاقانی. باب نوزدهم در ذکر یهودیان ومجوسیان به قم و نواحی آن. (تاریخ قم ص 18). و رجوع به مجوس شود
مصون ماندن. محفوظ بودن. حفظ شدن. مأمون بودن. - مصونیت پارلمانی، در اصطلاح حقوقی، مصون بودن نمایندۀ مجلس است از تعرض و تعقیب قضایی مگر آنگاه که مجلس از او سلب مصونیت کند. - مصونیت سیاسی، مصون بودن عضو دستگاه دیپلماسی است در کشور دیگر از برخی مقررات داخلی و تعقیب و مجازات قضایی و جزایی آن کشور
مصون ماندن. محفوظ بودن. حفظ شدن. مأمون بودن. - مصونیت پارلمانی، در اصطلاح حقوقی، مصون بودن نمایندۀ مجلس است از تعرض و تعقیب قضایی مگر آنگاه که مجلس از او سلب مصونیت کند. - مصونیت سیاسی، مصون بودن عضو دستگاه دیپلماسی است در کشور دیگر از برخی مقررات داخلی و تعقیب و مجازات قضایی و جزایی آن کشور