جدول جو
جدول جو

معنی مجنقه - جستجوی لغت در جدول جو

مجنقه
(شُ)
سنگ انداختن به منجنیق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : مجنق مجنقه، سنگ انداخت از منجنیق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجنده
تصویر مجنده
مجند، ویژگی سپاه گردآورده شده، لشکرجمع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخنقه
تصویر مخنقه
زنجیری که به گردن گناهکاران می بستند، گلوبند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَنْ نِ)
سنگ اندازنده به منجنیق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کسی که سنگ از منجنیق می اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ جَنْ نَ)
زمین پری ناک. (منتهی الارب) (از آنندراج). زمین دارای جن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَنْ نَ)
دیوانگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنون. (از اقرب الموارد). و رجوع به جنون شود، جای نهان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
نام بازاری قریب به مکۀ معظمه. (غیاث) (آنندراج). نام بازاری در زمان جاهلیت. (ناظم الاطباء). نام بازاری است که در زمان جاهلیت در محلی نرسیده به ظهران و در عشر سوم ذی القعده دایر می کردند و قبل از آن سوق عکاظ دایر می شد. و بعضی گویند شهری است در چند میلی مکه. (از معجم البلدان). بازار گاهی میان عکاظ و مکه است و در اواسط یا اواخر ماه ذی القعده در آنجابازاری بوده است قبایل عرب مجاور را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ)
طبق مجنه، طبق ساخته شده از بید و نی و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). طبق ساخته از خیزران و مانند آن. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَنْ نَ)
سپر. مجن ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ قَ)
آنچه مایل و خمیده باشد از پاره های سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 7 ص 26) ، بلد معنقه، شهری که از باعث تنگی سال جای اقامت نباشد در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). شهری که از جهت تنگی سال جای اقامت در آن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَنْ نِ قَ)
جانورکی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قسمی از هوام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ قَ)
مرباءه معنقه، جای دیده بان بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بلاد معنقه، شهرهای دور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ قَ)
گردن بند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قلاده. (اقرب الموارد) (تاج العروس ج 7 ص 26) ، کوه خرد پیش توده ریگ و مطابق قیاس این کلمه معناقه باید باشد زیرا در جمع گویند معانیق الرمال. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). توده ریگ دراز کوچک پیش توده ریگ. (از تاج العروس ج 7 ص 26) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَنْ نَ قَ)
جعبه مبنقه، به صیغۀ مفعول، که در بالای آن شبیه بنیقه افزوده باشند از جهت فراخی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ قَ)
محل آویختن، دار و صلیب. (ناظم الاطباء). آنجا که گناهکاران را آویزند. مولده است. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَنْ نَ قَ)
مخنقه. مؤنث مخنّق:
بس ریش گاوی ای خر زنار منطقه
ای قلیه و کباب تو خوک مخنقه.
سوزنی.
و رجوع به مخنق شود
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ قَ)
گلوبند. گردن بند پهن.ج، مخانق. (مقدمه الادب زمخشری). گردن بند. (مهذب الاسماء) (دهار) (ناظم الاطباء). گردن بند و حمیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مخنقه:
شاه سمن بر گلوی بسته بود مخنقه
شاخ گل اندر میان بسته بود منطقه.
منوچهری.
و امیر را یافتم آنجا بر زبر تخت نشسته پیراهن توزی (بر تن) و مخنقه در گردن عقدی همه کافور. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 511).
از گوهر و در، مخنقه و یاره
درکرد به دست و بست بر گردن.
ناصرخسرو (دیوان ص 376).
هر چه بر آمد ز خاک تیره به نوروز
مخنقه دارد کنون ز لؤلؤ مکنون.
ناصرخسرو.
تا از گل و گوهر نژاد گلبن
گه مخنقه گه گوشوار دارد.
مسعودسعد.
، قلاده. (ناظم الاطباء) : و منطقۀ فرمان تو از مخنقۀ چنگال متعدیان ما را نگاه دارد. (مرزبان نامه ص 173)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ بَ)
هر اول لشکر. (منتهی الارب). پیشرو لشکر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقدمه (در سپاه). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ حَ)
تأنیث مجنح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجنح و تجنیح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان مشکین باختری است که در بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر واقع است و 551 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ دَ /دِ)
مجنده. جمع کرده شده. گردکرده: و در مقدمه فرمودتا آن ملاعین مجنده و اکفاء او را که در جمال آباد موقوف کرده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مجنده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِهْ)
برخاسته از بیماری و دارای نقاهت. (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخنقه در فارسی گردن بند، خبه کن گردن بند قلاده: و امیر را یافتم آنجا برزبر تخت نشسته پیراهن توزی (برتن) و مخنقه در گردن، آلت خفه کردن ریسمانی که شخص را باآن خفه کنند: ... و منطقه فرمان تو از مخنقه چنگال متعدیان ما را نگاه دارد، جمع مخانق مخانیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزقه
تصویر مجزقه
تور ماهیگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنده
تصویر مجنده
مجنده در فارسی از ریشه پارسی گند گند گرد آمده سپاه لشکر جمع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخنقه
تصویر مخنقه
((مَ نَ قَ یا ق))
قلاده، گردن بند
فرهنگ فارسی معین