دهش. (منتهی الارب) (آنندراج). عطا و دهش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اما بعد، احسن اﷲ حفظک و حیاطتک و امتع امیرالمؤمنین بک و بالنعمه الجسیمه و المنحه الجلیله و الموهبه النفیسه فیک. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 296). رجوع به منحت شود، آن اشتر که بدهند تا از شیر و پشم او نفع گیرند. (مهذب الاسماء). ستور که پشم و شیر و بچه اش دهند کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر یا گوسفندی که به کسی دهند به اینکه پشم و شیر و بچۀ آن مال آن کس باشد و خود حیوان مال صاحبش بود. ج، منح. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در اصطلاح فقه، گوسفندی است که عاریه می دهند تا مستعیر از شیر آن استفاده کند. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی) ، هر چیز عاریتی. (ناظم الاطباء)
دهش. (منتهی الارب) (آنندراج). عطا و دهش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اما بعد، احسن اﷲ حفظک و حیاطتک و امتع امیرالمؤمنین بک و بالنعمه الجسیمه و المنحه الجلیله و الموهبه النفیسه فیک. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 296). رجوع به منحت شود، آن اشتر که بدهند تا از شیر و پشم او نفع گیرند. (مهذب الاسماء). ستور که پشم و شیر و بچه اش دهند کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر یا گوسفندی که به کسی دهند به اینکه پشم و شیر و بچۀ آن مال آن کس باشد و خود حیوان مال صاحبش بود. ج، مِنَح. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در اصطلاح فقه، گوسفندی است که عاریه می دهند تا مستعیر از شیر آن استفاده کند. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی) ، هر چیز عاریتی. (ناظم الاطباء)
صاحب جناح یعنی صاحب بازو. (غیاث) (آنندراج). صاحب دو بال. (ناظم الاطباء). خداوند پر. صاحب پر: و بباید دانست که این علت کسانی را بیشتر افتد که بر و سینۀ ایشان تنگ باشد و گردن ایشان دراز باشد و میل سوی پیش داردو حلقوم بیرون داشته بود و کتفهای ایشان از گوشت برهنه بود و بسوی پشت بیرون آمده بود چون بال مرغان و پیشینگان این کس را مجنح خوانده اند یعنی صاحب پر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، (در اصطلاح عروض) هربیت یا مصراعی از بیت که کلمه اول و آخر آن مقلوب از یکدیگر باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
صاحب جناح یعنی صاحب بازو. (غیاث) (آنندراج). صاحب دو بال. (ناظم الاطباء). خداوند پر. صاحب پر: و بباید دانست که این علت کسانی را بیشتر افتد که بر و سینۀ ایشان تنگ باشد و گردن ایشان دراز باشد و میل سوی پیش داردو حلقوم بیرون داشته بود و کتفهای ایشان از گوشت برهنه بود و بسوی پشت بیرون آمده بود چون بال مرغان و پیشینگان این کس را مجنح خوانده اند یعنی صاحب پر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، (در اصطلاح عروض) هربیت یا مصراعی از بیت که کلمه اول و آخر آن مقلوب از یکدیگر باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
به فارسی گل خوش نظرنامند. نوعی از ریاحین است و قابض و رافع اسهال و سیلان خون... (از تحفۀ حکیم مؤمن). لغت عربی است، به فارسی گل خوش نظر نامند... (فهرست مخزن الادویه)
به فارسی گل خوش نظرنامند. نوعی از ریاحین است و قابض و رافع اسهال و سیلان خون... (از تحفۀ حکیم مؤمن). لغت عربی است، به فارسی گل خوش نظر نامند... (فهرست مخزن الادویه)
میل دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که میل و رغبت می دهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میل کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجناح شود
میل دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که میل و رغبت می دهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میل کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجناح شود
نام بازاری قریب به مکۀ معظمه. (غیاث) (آنندراج). نام بازاری در زمان جاهلیت. (ناظم الاطباء). نام بازاری است که در زمان جاهلیت در محلی نرسیده به ظهران و در عشر سوم ذی القعده دایر می کردند و قبل از آن سوق عکاظ دایر می شد. و بعضی گویند شهری است در چند میلی مکه. (از معجم البلدان). بازار گاهی میان عکاظ و مکه است و در اواسط یا اواخر ماه ذی القعده در آنجابازاری بوده است قبایل عرب مجاور را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نام بازاری قریب به مکۀ معظمه. (غیاث) (آنندراج). نام بازاری در زمان جاهلیت. (ناظم الاطباء). نام بازاری است که در زمان جاهلیت در محلی نرسیده به ظهران و در عشر سوم ذی القعده دایر می کردند و قبل از آن سوق عکاظ دایر می شد. و بعضی گویند شهری است در چند میلی مکه. (از معجم البلدان). بازار گاهی میان عکاظ و مکه است و در اواسط یا اواخر ماه ذی القعده در آنجابازاری بوده است قبایل عرب مجاور را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
از ریشه پارسی گناه گنه گناه بزه. توضیح در تداول فارسی جنجه تلفظ شود این کلمه در متون معتبر و قاموسهای عربی نیامده و احتمال میرود که آنرا از (جناح) (گناه) ساخته اند. در محیط المحیط آمده: (الجنحه (بکسرالجیم) الاثم وهی من کلام العامه)
از ریشه پارسی گناه گنه گناه بزه. توضیح در تداول فارسی جنجه تلفظ شود این کلمه در متون معتبر و قاموسهای عربی نیامده و احتمال میرود که آنرا از (جناح) (گناه) ساخته اند. در محیط المحیط آمده: (الجنحه (بکسرالجیم) الاثم وهی من کلام العامه)