جدول جو
جدول جو

معنی مجنحه - جستجوی لغت در جدول جو

مجنحه
(مُ جَنْ نَ حَ)
تأنیث مجنح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجنح و تجنیح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جرمی که مجازاتش بیشتر از مجازات عمل خلاف و کمتر از مجازات جنایت باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجنده
تصویر مجنده
مجند، ویژگی سپاه گردآورده شده، لشکرجمع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجنحه
تصویر اجنحه
جناح ها، هر یک از دو سمت راست یا چپ در زمین بازی، بال ها، جمع واژۀ جناح
فرهنگ فارسی عمید
(مِ حَ)
دهش. (منتهی الارب) (آنندراج). عطا و دهش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اما بعد، احسن اﷲ حفظک و حیاطتک و امتع امیرالمؤمنین بک و بالنعمه الجسیمه و المنحه الجلیله و الموهبه النفیسه فیک. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 296). رجوع به منحت شود، آن اشتر که بدهند تا از شیر و پشم او نفع گیرند. (مهذب الاسماء). ستور که پشم و شیر و بچه اش دهند کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر یا گوسفندی که به کسی دهند به اینکه پشم و شیر و بچۀ آن مال آن کس باشد و خود حیوان مال صاحبش بود. ج، منح. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در اصطلاح فقه، گوسفندی است که عاریه می دهند تا مستعیر از شیر آن استفاده کند. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی) ، هر چیز عاریتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ)
صاحب جناح یعنی صاحب بازو. (غیاث) (آنندراج). صاحب دو بال. (ناظم الاطباء). خداوند پر. صاحب پر: و بباید دانست که این علت کسانی را بیشتر افتد که بر و سینۀ ایشان تنگ باشد و گردن ایشان دراز باشد و میل سوی پیش داردو حلقوم بیرون داشته بود و کتفهای ایشان از گوشت برهنه بود و بسوی پشت بیرون آمده بود چون بال مرغان و پیشینگان این کس را مجنح خوانده اند یعنی صاحب پر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، (در اصطلاح عروض) هربیت یا مصراعی از بیت که کلمه اول و آخر آن مقلوب از یکدیگر باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
به فارسی گل خوش نظرنامند. نوعی از ریاحین است و قابض و رافع اسهال و سیلان خون... (از تحفۀ حکیم مؤمن). لغت عربی است، به فارسی گل خوش نظر نامند... (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
میل دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که میل و رغبت می دهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میل کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجناح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ جَنْ نَ)
زمین پری ناک. (منتهی الارب) (از آنندراج). زمین دارای جن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَنْ نَ)
دیوانگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنون. (از اقرب الموارد). و رجوع به جنون شود، جای نهان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
نام بازاری قریب به مکۀ معظمه. (غیاث) (آنندراج). نام بازاری در زمان جاهلیت. (ناظم الاطباء). نام بازاری است که در زمان جاهلیت در محلی نرسیده به ظهران و در عشر سوم ذی القعده دایر می کردند و قبل از آن سوق عکاظ دایر می شد. و بعضی گویند شهری است در چند میلی مکه. (از معجم البلدان). بازار گاهی میان عکاظ و مکه است و در اواسط یا اواخر ماه ذی القعده در آنجابازاری بوده است قبایل عرب مجاور را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ)
طبق مجنه، طبق ساخته شده از بید و نی و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). طبق ساخته از خیزران و مانند آن. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَنْ نَ)
سپر. مجن ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ حَ)
تأنیث منجح. نتیجه بخش. سودمند: و او را حرکات منجحه و اسفار مثمره بوده است در طلب علم. (تاریخ بیهق ص 167)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ حَ)
تأنیث مجتنح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجتنح و اجتناح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ حَ)
سینۀ کشتی. (منتهی الارب). صدرسفینه. (اقرب الموارد). جلو کشتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ بَ)
هر اول لشکر. (منتهی الارب). پیشرو لشکر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقدمه (در سپاه). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان مشکین باختری است که در بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر واقع است و 551 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ دَ /دِ)
مجنده. جمع کرده شده. گردکرده: و در مقدمه فرمودتا آن ملاعین مجنده و اکفاء او را که در جمال آباد موقوف کرده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مجنده شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
سنگ انداختن به منجنیق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : مجنق مجنقه، سنگ انداخت از منجنیق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ حَ)
جمع واژۀ جناح و جناح، گنگلاج که امید خیر و شر از وی نباشد، ترسندۀ بازایستنده از کارها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع جناح، بال و پرها بال های پرندگان بازوان آدمیان، جمع جناح و جناح
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی گناه گنه گناه بزه. توضیح در تداول فارسی جنجه تلفظ شود این کلمه در متون معتبر و قاموسهای عربی نیامده و احتمال میرود که آنرا از (جناح) (گناه) ساخته اند. در محیط المحیط آمده: (الجنحه (بکسرالجیم) الاثم وهی من کلام العامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرنحه
تصویر مرنحه
سینه کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنده
تصویر مجنده
مجنده در فارسی از ریشه پارسی گند گند گرد آمده سپاه لشکر جمع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنحه
تصویر جنحه
((جُ حِ))
گناه، بزه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجنحه
تصویر اجنحه
((اَ نِ حِ))
جمع جناح، بال ها
فرهنگ فارسی معین
بزه، جرم، جنایت، گناه
فرهنگ واژه مترادف متضاد