جدول جو
جدول جو

معنی مجنبه - جستجوی لغت در جدول جو

مجنبه
(مُ جَنْ نَ بَ)
هر اول لشکر. (منتهی الارب). پیشرو لشکر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقدمه (در سپاه). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متنبه
تصویر متنبه
آگاه، هوشیار، بیدار شده ازخواب، بیدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجلبه
تصویر مجلبه
آنچه سبب کشیدن و جلب کردن شود، وسیلۀ جلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجنده
تصویر مجنده
مجند، ویژگی سپاه گردآورده شده، لشکرجمع شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نِ بَ)
تأنیث مذنب است به معنی زن گنهکار. مجرمه. عاصیه. آثمه. رجوع به مذنب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ دَ /دِ)
مجنده. جمع کرده شده. گردکرده: و در مقدمه فرمودتا آن ملاعین مجنده و اکفاء او را که در جمال آباد موقوف کرده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مجنده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان مشکین باختری است که در بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر واقع است و 551 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ حَ)
تأنیث مجنح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجنح و تجنیح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ بَ / مُ نِ بَ)
أرض مرنبه، زمین خرگوشناک. (منتهی الارب). زمین که در آن خرگوش بسیار باشد. (از اقرب الموارد). مؤرنبه. و رجوع به مؤرنبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ نَبْ بِهْ)
خبردار و آگاه. (غیاث). بیدارو هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). آگاه شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
- متنبه ساختن، آگاه کردن. خبردار کردن: هرگاه حضرت شاه از این حکایت تحاشی مینماید او را متنبه سازد. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 216).
- متنبه شدن، با خبر شدن. آگاه شدن: و می گفتند که الیسع بدین سخنان میخواهد که شما را بفریبد ایشان متنبه نشدند. (تاریخ قم 103).
، بیدار و هوشیار شونده. (آنندراج). بیدار شده از خواب و هوشیار شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنبه شود، تأدیب کننده و تنبیه کننده، یادآوری کننده. در خاطر آورنده، کسی که پند میگیرد و نصیحت می پذیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَنْ نَ بَ)
دنباله دار. دم دار: کواکب المذنبه، ستاره های دنباله دار. (یادداشت مؤلف). تأنیث مذنب است. رجوع به مذنّب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَنْ نِ بَ)
بسره مذنبه، غورۀ خرمائی که از دنباله رسیدن گیرد. (ناظم الاطباء). رجوع به مذنّب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
سحابه مجنوبه، ابری که باد جنوب در آن وزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ابری که باد جنوب در وی وزد و آن را پراکنده کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ بَ)
جدائی و بریدن خویشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دوری و هجران و قطع خویشاوندی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ بَ)
ارض مجدبه، زمین خشک بی گیاه، سنه مجدبه، سال قحط بی باران. ج، مجادیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ نَ)
سبب بددلی. (منتهی الارب) (آنندراج). مایۀ ترس. (از اقرب الموارد). هر شکل و کالبدی که سبب ترس و بددلی می گردد. (ناظم الاطباء) ، جایی که در آن پنیر فراوان باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ نَ)
هم پهلوی چیزی گشتن. جناب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دور شدن از چیزی. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
سنگ انداختن به منجنیق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : مجنق مجنقه، سنگ انداخت از منجنیق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ بَ)
سبب کشیدن و برابر آوردن چیزی. ج، مجالب. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه می کشد و سبب کشیدن می گردد و چیزی می آورد و گویند: حسن الخلق مجلبه للموده، یعنی نیکویی خوی دوستی را می کشدو می آورد. (ناظم الاطباء). سبب کشیدن و برآوردن چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
پاسخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جواب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ و وَ بَ)
ارض مجوبه، زمینی که بر آن جابجا باران باریده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مؤنث مجوب و گویند: ارض مجوبه، زمین جابجا باران رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لِ بَ)
امراءه مجلبه، زن بسیارفریاد بیهده گوی بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ بَ)
حرص و آزمندی سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ بَ)
جمع واژۀ جناب
لغت نامه دهخدا
(مُ جَرْ رَ بَ)
مؤنث مجرب. ج، مجربات. رجوع به مجرب و مجربات شود، دراهم مجربه، دراهم موزون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درمهای موزون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجنبه
تصویر اجنبه
جمع جناب، درگاه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجربه
تصویر مجربه
مونث مجرب جمع مجربات
فرهنگ لغت هوشیار
مجلبه در فارسی: به خود کشیدن، به خود کشنده بسوی خود کشیدن جلب کردن، وسیله جلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنده
تصویر مجنده
مجنده در فارسی از ریشه پارسی گند گند گرد آمده سپاه لشکر جمع شده
فرهنگ لغت هوشیار
مجانبه و مجانبت در فارسی دوریازی، نزد یازی از واژگان دو پهلو پهلوی هم واقع شدن، از یکدیگر دور شدن دوری گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجتنبه
تصویر مجتنبه
مونث مجتنب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبه
تصویر متنبه
خبردار و آگاه، خبردار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجنبه
تصویر متجنبه
مونث متجنب جمع متجنبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبه
تصویر متنبه
((مُ تَ نَ بِّ))
بیدار، آگاه، تنبیه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجلبه
تصویر مجلبه
((مَ لَ بَ یا بِ))
به سوی خود کشیدن، جلب کردن، وسیله جلب
فرهنگ فارسی معین