جدول جو
جدول جو

معنی مجن - جستجوی لغت در جدول جو

مجن
سپر، آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین
آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، ترس، اسپر
تصویری از مجن
تصویر مجن
فرهنگ فارسی عمید
مجن
(شَ)
بی باک گردیدن. (آنندراج). مجانه. (ناظم الاطباء) ، شوخ چشم شدن. (آنندراج). رجوع به مجانه شود
لغت نامه دهخدا
مجن
(مِ جَن ن)
سپر. (دهار). سپر. ج، مجان ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپر که پناه زخم تیغ است. مجنّه. (آنندراج) (غیاث). سپر فراخ. سپر. اسپر. جنّه. ترس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای گه انداختن تیر آز
زرّ تو اندر کف زائر مجن.
فرخی.
از تیرهای حادثات جهان
دولت گرفته پیش رویت مجن.
فرخی.
گفتم موافقان را مهر وهواش چیست
گفتا یکی سلیح تمام و یکی مجن.
فرخی.
پشت او و پای او و گوش او و گردنش
چون کمان و چون رماح و چون سنان و چون مجن.
منوچهری.
از نهیب تیرتان هر شب زمین
ز ابرتیره پیش روی آرد مجن.
ناصرخسرو.
به قصدکین تو در، فایدت نداشت حذر
به تیغ عزم تو بر، منفعت نکرد مجن.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 418).
اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود
شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن.
مسعودسعد.
گردون پلاسش بافته اختر زمامش تافته
و ز دست و پایش یافته روی زمین شکل مجن.
امیرمعزی.
این خطابت از دو معنی چون برون آید همی
گر چنین خوانمت نجمی ور چنین خوانم مجن.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 276).
همیشه تا بنوشتن عنا بود چو غنا
بدان قیاس که باشد محن بسان مجن
تن ترا مجن از حفظ ایزدی بادا
غنا ترا و حسود تراعنا و محن.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
پس زیانش نیست پر گو بر مکن
گر رسد تیری به پیش آرد مجن.
مولوی.
خواه باغ و مرکب و تیغ و مجن
خواه ملک و خانه و فرزند و زن.
مولوی.
، قلب مجنّه ، بی حیا و خودرأی گردید و کرد آنچه خواست. (منتهی الارب). شرم را به یک سو نهاد و کرد آنچه خواست. و گویند: مالک امر خود شد و در آن خودرای گردید. (از اقرب الموارد).
- امثال:
قلب له ظهرالمجن، یعنی گذاشت دوستی و رعایت را و این مثل را درباره آن گویند که با کسی دوستی و رعایت داشته و سپس تغییر حالت داده و بر گشته باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
، حمیل. (منتهی الارب). حمیل زنان. (ناظم الاطباء). وشاح (و / و) . (از اقرب الموارد)، کمربند چرمین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مجن
(مُ جَن ن)
مجنون و دیوانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مجن
(مَ جَ دِ)
قصبه ای جزو دهستان پشت بسطام در بخش قلعه نو شهرستان شاهرود است که در 42 هزارگزی غرب قلعه نو واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 3400 تن سکنه دارد. تابستانها از حدود گرگان برای استفاده از هوای ییلاقی و تعلیف احشام، عده ای به این دهستان می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
مجن
سپر
تصویری از مجن
تصویر مجن
فرهنگ لغت هوشیار
مجن
((مِ جَ))
سپر
تصویری از مجن
تصویر مجن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجند
تصویر مجند
ویژگی سپاه گردآورده شده، لشکرجمع شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَنْ نِ)
قسمی از عنب الثعلب است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از عنب الثعلب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ)
طبق مجنه، طبق ساخته شده از بید و نی و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). طبق ساخته از خیزران و مانند آن. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
نام بازاری قریب به مکۀ معظمه. (غیاث) (آنندراج). نام بازاری در زمان جاهلیت. (ناظم الاطباء). نام بازاری است که در زمان جاهلیت در محلی نرسیده به ظهران و در عشر سوم ذی القعده دایر می کردند و قبل از آن سوق عکاظ دایر می شد. و بعضی گویند شهری است در چند میلی مکه. (از معجم البلدان). بازار گاهی میان عکاظ و مکه است و در اواسط یا اواخر ماه ذی القعده در آنجابازاری بوده است قبایل عرب مجاور را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَنْ نَ)
دیوانگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنون. (از اقرب الموارد). و رجوع به جنون شود، جای نهان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ جَنْ نَ)
زمین پری ناک. (منتهی الارب) (از آنندراج). زمین دارای جن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نِ)
دیوانه کننده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
خصم مجنف، حریف مایل از حق. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که طبعاً منحرف از حق است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نِ)
سنگ اندازنده به منجنیق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کسی که سنگ از منجنیق می اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نا)
جای چیدن و آنچه از آن میوه چینند مانند درخت. (از ذیل اقرب الموارد ص 450). محل چیدن. ج، مجانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
میل کننده از حق در وصیت. (از منتهی الارب). کسی که در وصیت از حق و عدالت میل می کند، روگردان از راه راست و گمراه، آن که آشکار می کند بیراهی و گمراهی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نِ)
جنس به جنس فراهم آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که مرتب می کندو کسی که همجنس و مشابه هم می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ)
مرکب از اجناس مختلف. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نِ)
مرده را بر تخت نهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که می نهد مرده را در تابوت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجنیز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نِ)
گردکننده لشکر. (آنندراج). کسی که لشکر گرد می آورد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَنْ نَ)
سپر. مجن ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
میوۀ رسیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زمینی بسیار گیاه و سماروغ و جز آن. (آنندراج). زمینی که در آن میوه و نخله و علف و سماروغ بسیار باشد، درختی که میوۀ آن رسیده و برای چیدن آماده شده باشد، چینندۀ میوه، علف بسیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی ی)
میوۀ چیده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ)
لشکر گردکرده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سپاه گردکرده و عرضه داده. (ناظم الاطباء). گردکرده. (لشکر، سپاه). گردشده. فراهم آمده. مجموع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نِ)
دوردارنده کسی را از کاری و چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی یا چیزی که دور میشود و یا دور می دارد. (ناظم الاطباء) ، اسبی که کوزی ساقها دارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). اسبی که ساقهای وی کوز باشد، کسی که اسب کتل و یا اسیر می برد. (ناظم الاطباء) ، آن که نسل شتران وی کم باشد، ضد میسّر. (از ذیل اقرب الموارد). خلاف میسر. (منتهی الارب ذیل یسر). و رجوع به میسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ)
اسب کتل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسب یدک. (از اقرب الموارد). یدک. جنیبه. جنیبت. مجنوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دور داشته. دور کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَحْوْ)
کشیدن اسب را به پالهنگ. جنب. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دور کرده دور رانده، پرهیز داده دور کرده پرهیز داده، آن بعد که یک پرده رد کرده باشد مقابل طنینی بقیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنن
تصویر مجنن
دیوانه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنی
تصویر مجنی
مجنی در فارسی ریفتکین (از ریشه پهلوی) آنکه مورد جنایت واقع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنس
تصویر مجنس
مرکب از اجناس مختلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنی
تصویر مجنی
((مَ یّ))
آن که مورد جنایت واقع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجنب
تصویر مجنب
((مُ جَ نَّ))
دور کرده، پرهیز داده، آن بعد که یک پرده رد کرده باشد، مقابل طنینی، بقیه
فرهنگ فارسی معین