سپر، آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، ترس، اسپر
سِپَر، آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، تُرس، اِسپَر
سپر. (دهار). سپر. ج، مجان ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپر که پناه زخم تیغ است. مجنّه. (آنندراج) (غیاث). سپر فراخ. سپر. اسپر. جنّه. ترس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای گه انداختن تیر آز زرّ تو اندر کف زائر مجن. فرخی. از تیرهای حادثات جهان دولت گرفته پیش رویت مجن. فرخی. گفتم موافقان را مهر وهواش چیست گفتا یکی سلیح تمام و یکی مجن. فرخی. پشت او و پای او و گوش او و گردنش چون کمان و چون رماح و چون سنان و چون مجن. منوچهری. از نهیب تیرتان هر شب زمین ز ابرتیره پیش روی آرد مجن. ناصرخسرو. به قصدکین تو در، فایدت نداشت حذر به تیغ عزم تو بر، منفعت نکرد مجن. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 418). اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن. مسعودسعد. گردون پلاسش بافته اختر زمامش تافته و ز دست و پایش یافته روی زمین شکل مجن. امیرمعزی. این خطابت از دو معنی چون برون آید همی گر چنین خوانمت نجمی ور چنین خوانم مجن. سنائی (دیوان چ مصفا ص 276). همیشه تا بنوشتن عنا بود چو غنا بدان قیاس که باشد محن بسان مجن تن ترا مجن از حفظ ایزدی بادا غنا ترا و حسود تراعنا و محن. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پس زیانش نیست پر گو بر مکن گر رسد تیری به پیش آرد مجن. مولوی. خواه باغ و مرکب و تیغ و مجن خواه ملک و خانه و فرزند و زن. مولوی. ، قلب مجنّه ، بی حیا و خودرأی گردید و کرد آنچه خواست. (منتهی الارب). شرم را به یک سو نهاد و کرد آنچه خواست. و گویند: مالک امر خود شد و در آن خودرای گردید. (از اقرب الموارد). - امثال: قلب له ظهرالمجن، یعنی گذاشت دوستی و رعایت را و این مثل را درباره آن گویند که با کسی دوستی و رعایت داشته و سپس تغییر حالت داده و بر گشته باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ، حمیل. (منتهی الارب). حمیل زنان. (ناظم الاطباء). وشاح (و / و) . (از اقرب الموارد)، کمربند چرمین. (ناظم الاطباء)
سپر. (دهار). سپر. ج، مَجان ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپر که پناه زخم تیغ است. مِجَنَّه. (آنندراج) (غیاث). سپر فراخ. سپر. اسپر. جُنَّه. تُرس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای گه انداختن تیر آز زرّ تو اندر کف زائر مجن. فرخی. از تیرهای حادثات جهان دولت گرفته پیش رویت مجن. فرخی. گفتم موافقان را مهر وهواش چیست گفتا یکی سلیح تمام و یکی مجن. فرخی. پشت او و پای او و گوش او و گردنش چون کمان و چون رماح و چون سنان و چون مجن. منوچهری. از نهیب تیرتان هر شب زمین ز ابرتیره پیش روی آرد مجن. ناصرخسرو. به قصدکین تو در، فایدت نداشت حذر به تیغ عزم تو بر، منفعت نکرد مجن. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 418). اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن. مسعودسعد. گردون پلاسش بافته اختر زمامش تافته و ز دست و پایش یافته روی زمین شکل مجن. امیرمعزی. این خطابت از دو معنی چون برون آید همی گر چنین خوانْمت نجمی ور چنین خوانم مجن. سنائی (دیوان چ مصفا ص 276). همیشه تا بنوشتن عنا بود چو غنا بدان قیاس که باشد محن بسان مجن تن ترا مجن از حفظ ایزدی بادا غنا ترا و حسود تراعنا و محن. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پس زیانش نیست پر گو بر مکن گر رسد تیری به پیش آرد مجن. مولوی. خواه باغ و مرکب و تیغ و مجن خواه ملک و خانه و فرزند و زن. مولوی. ، قَلَب َ مِجَنَّه ُ، بی حیا و خودرأی گردید و کرد آنچه خواست. (منتهی الارب). شرم را به یک سو نهاد و کرد آنچه خواست. و گویند: مالک امر خود شد و در آن خودرای گردید. (از اقرب الموارد). - امثال: قلب له ظهرالمجن، یعنی گذاشت دوستی و رعایت را و این مثل را درباره آن گویند که با کسی دوستی و رعایت داشته و سپس تغییر حالت داده و بر گشته باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ، حمیل. (منتهی الارب). حمیل زنان. (ناظم الاطباء). وشاح (وُ / وِ) . (از اقرب الموارد)، کمربند چرمین. (ناظم الاطباء)
قصبه ای جزو دهستان پشت بسطام در بخش قلعه نو شهرستان شاهرود است که در 42 هزارگزی غرب قلعه نو واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 3400 تن سکنه دارد. تابستانها از حدود گرگان برای استفاده از هوای ییلاقی و تعلیف احشام، عده ای به این دهستان می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
قصبه ای جزو دهستان پشت بسطام در بخش قلعه نو شهرستان شاهرود است که در 42 هزارگزی غرب قلعه نو واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 3400 تن سکنه دارد. تابستانها از حدود گرگان برای استفاده از هوای ییلاقی و تعلیف احشام، عده ای به این دهستان می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام بازاری قریب به مکۀ معظمه. (غیاث) (آنندراج). نام بازاری در زمان جاهلیت. (ناظم الاطباء). نام بازاری است که در زمان جاهلیت در محلی نرسیده به ظهران و در عشر سوم ذی القعده دایر می کردند و قبل از آن سوق عکاظ دایر می شد. و بعضی گویند شهری است در چند میلی مکه. (از معجم البلدان). بازار گاهی میان عکاظ و مکه است و در اواسط یا اواخر ماه ذی القعده در آنجابازاری بوده است قبایل عرب مجاور را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نام بازاری قریب به مکۀ معظمه. (غیاث) (آنندراج). نام بازاری در زمان جاهلیت. (ناظم الاطباء). نام بازاری است که در زمان جاهلیت در محلی نرسیده به ظهران و در عشر سوم ذی القعده دایر می کردند و قبل از آن سوق عکاظ دایر می شد. و بعضی گویند شهری است در چند میلی مکه. (از معجم البلدان). بازار گاهی میان عکاظ و مکه است و در اواسط یا اواخر ماه ذی القعده در آنجابازاری بوده است قبایل عرب مجاور را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
میل کننده از حق در وصیت. (از منتهی الارب). کسی که در وصیت از حق و عدالت میل می کند، روگردان از راه راست و گمراه، آن که آشکار می کند بیراهی و گمراهی را. (ناظم الاطباء)
میل کننده از حق در وصیت. (از منتهی الارب). کسی که در وصیت از حق و عدالت میل می کند، روگردان از راه راست و گمراه، آن که آشکار می کند بیراهی و گمراهی را. (ناظم الاطباء)
میوۀ رسیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زمینی بسیار گیاه و سماروغ و جز آن. (آنندراج). زمینی که در آن میوه و نخله و علف و سماروغ بسیار باشد، درختی که میوۀ آن رسیده و برای چیدن آماده شده باشد، چینندۀ میوه، علف بسیار. (ناظم الاطباء)
میوۀ رسیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زمینی بسیار گیاه و سماروغ و جز آن. (آنندراج). زمینی که در آن میوه و نخله و علف و سماروغ بسیار باشد، درختی که میوۀ آن رسیده و برای چیدن آماده شده باشد، چینندۀ میوه، علف بسیار. (ناظم الاطباء)
دوردارنده کسی را از کاری و چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی یا چیزی که دور میشود و یا دور می دارد. (ناظم الاطباء) ، اسبی که کوزی ساقها دارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). اسبی که ساقهای وی کوز باشد، کسی که اسب کتل و یا اسیر می برد. (ناظم الاطباء) ، آن که نسل شتران وی کم باشد، ضد میسّر. (از ذیل اقرب الموارد). خلاف میسر. (منتهی الارب ذیل یسر). و رجوع به میسر شود
دوردارنده کسی را از کاری و چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی یا چیزی که دور میشود و یا دور می دارد. (ناظم الاطباء) ، اسبی که کوزی ساقها دارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). اسبی که ساقهای وی کوز باشد، کسی که اسب کتل و یا اسیر می برد. (ناظم الاطباء) ، آن که نسل شتران وی کم باشد، ضد مُیَسِّر. (از ذیل اقرب الموارد). خلاف میسر. (منتهی الارب ذیل یسر). و رجوع به میسر شود