جدول جو
جدول جو

معنی مجمهرات - جستجوی لغت در جدول جو

مجمهرات(مُ جَ هََ)
هفت قصیده از اشعار عرب جاهلیت در طبقۀ بعد از معلقات سبع. (ازقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممارات
تصویر ممارات
جنگ کردن، جدال کردن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجارات
تصویر مجارات
با هم رفتن، هم قدم شدن، با یکدیگر برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مِ)
جمع واژۀ مطمره. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ نَ)
جدل و ستیزه کردن. ستیزه. جدل. خصومت: او چون اصرار و انکار قوم دید جز مدارات و ترک ممارات چاره ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 316). بونصر پرده از سر ممارات برگرفت و در خدمت رایت منتصر پیش او بازرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 229). بعد از این ترا ممارات و مبادات کشتی معاف داشتم. (جهانگشای جوینی).
لیک در شیخ این گله ز امر خداست
نی پی خشم و ممارات و هواست.
مولوی.
رجوع به مماراه و مراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَهَْ هَِ)
ج مطهر. چیزهائی که بر حکم فقه اسلامی وسیلۀ تطهیر اشیاء متنجس هستند. در توضیح المسائل آرد: یازده چیز نجاست را پاک می کند و آنها را مطهرات گویند. اول آب. دوم زمین. سوم آفتاب. چهارم استحاله. پنجم کم شدن دوسوم آب انگور. ششم انتقال. هفتم اسلام. هشتم تبعیت. نهم برطرف شدن عین نجاست. دهم استبراء حیوان نجاست خوار. یازدهم غائب شدن مسلمان. (توضیح المسائل ص 29)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
مجاهره. دشمنی کردن: ایلک فرصت امکان مجاهرت و مکاشرت نگاه داشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 292) ، آشکار کردن. و رجوع به مجاهره شود.
- به عصیان یا به کلمه عصیان مجاهرت کردن (نمودن) ، نافرمانی و گردنکشی را آشکار کردن. علم نافرمانی و طغیان برافراشتن: تا جوابهای عنیف داد و به کلمه عصیان مجاهرت کرد و به مثال حضرت التفات ننمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 58). هر دو روی به مرو نهادند و به عصیان مجاهرت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 79). به عصیان مجاهرت کرد و به حکم آنکه عرصۀ خراسان خالی یافت به نیشابور رفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 173). در آرزوی شططو خلاف، شمشیر برکشیدند و به عصیان سلطان مجاهرت نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 205 و 206).
- مجاهرت به عصیان، آشکارا نافرمانی کردن. علم طغیان برافراشتن: مجاهرت او به عصیان پیش سلطان روشن گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 342). و رجوع به ترکیب بعد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با یکدیگرمناظره کردن. با هم سخن گفتن: میان هر دورسول در منازعت و مراجعت سخن و حوالت ایشان به یکدیگر در آن جنایت مجارات بسیار رفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 332) ، رقابت کردن. با هم برابری کردن: مرو دارالملک سلطان سنجر بودو مرجع هر کهتر و مهتر... عدد رؤوس انسان با اقطار باران نیسان مبارات می نمود و زمین آن با آسمان مجارات. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 119) ، با هم رفتن. تجاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجاراه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مِ)
جمع واژۀ محمّر. داروها که پوست تن سرخ کنند. و رجوع به محمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
آیاتی که معنی آن محتاج به تفصیل باشد. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مجمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُجَ هََ رَ)
ناقه مجمهره، ماده شتر استوارخلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شاخه ای از زبان سانسکریت که در جنوب هندوستان متداول است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، زبانی است ’هند و آریائی’ که در نواحی بمبئی متداول است، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَمْمِ)
مطمرات الامور، کارهای هلاک کننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). جمع واژۀ مطمّره و مهلکات. (ناظم الاطباء). رجوع به مطمره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
جمع واژۀ مشاهره: مشاهرات و میاومات ایشان رایج می رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 423). و رجوع به مشاهره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
جمع واژۀ مصاهره. (یادداشت مؤلف). رجوع به مصاهره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نزد قاریان از جمله حروف تهجی نوزده حرف است سوای ده حروف مهموسه. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مجهوره و ’حرف مجهور’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در شاهد زیر ظاهراً بمعنی مقدار مالیاتی است که هر عامل و خراج گیر باید دریافت و سپس به خزانه تسلیم نماید. مقدار مالیاتی که در ابواب جمعی عاملی قرار دارد: اهل حرث و زرع از عوارض تکلفات و نوازل انزال... باز گشتند و دست از زراعت کشیدند و وجوه معاملات متعذر و منکسر شد و مجموعات عمال به علت عجز به باقی بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 358)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / هَِ)
جهادها و کارزارها در راه خدا. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مجاهده. و رجوع به مجاهده و مجاهدت شود، جنگ کردن با جد و جهد، رنجها و مشقتها و محنتها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مجروره. درزبان و قواعد عربی کلماتی هستند که بواسطۀ حروف جاره یا اضافه مجرور می شوند. (فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف دکتر سیدجعفر سجادی). و رجوع به مجرور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جمارات
تصویر جمارات
جمع جمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاهرات
تصویر متجاهرات
جمع متجاهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهدات
تصویر مجاهدات
جمع مجاهدت (مجاهده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرورات
تصویر مجرورات
جمع مجروره، کشیدگان کشیده شدگان جمع مجروره (مجرور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهرات
تصویر مشاهرات
جمع مشاهره (مشاهرت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمرات
تصویر مثمرات
جمع مثمره، جمع مثمره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممارات
تصویر ممارات
جنگ کردن جدال کردن، جدال ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مضمره، جاینام ها کشاک ها در دل نگاهداشته ها پوشیده ها نهانیدگان جمع مضمره (مضمر) : محفوظات در ضمیر، پوشیده ها پنهانها، ضمیرها: پس اگر بحسب وضع واضع بود از قبیل اسما اعلام بود مانند اطلاق زید بر مردی خاص واگر بحسب اراده بود از قبیل مضمرات واشارات مانند او و تو واین و آن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزهائیکه بر حکم فقه اسلامی وسیله تطهیر اشیا متنجس هستند، آب و خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجارات
تصویر مجارات
با هم رفتن، با هم برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجاهرات
تصویر تجاهرات
جمع تجاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجملات
تصویر مجملات
آیاتی که معنی آن محتاج به تفصیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
با کسی روبرو جنگ کردن، دشمنی کردن، دشنام دادن، آواز بلند کردن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطهرات
تصویر مطهرات
جمع مطهره، چیزهایی که نجاسات راپاک کنند مانند، آب، آتش، خاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجارات
تصویر مجارات
((مُ))
با هم رفتن، با هم برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممارات
تصویر ممارات
((مُ))
جنگ کردن، جدال کردن، جدال، ستیزه
فرهنگ فارسی معین