جدول جو
جدول جو

معنی مجمع - جستجوی لغت در جدول جو

مجمع
گردهمایی، گرد هم آیی، همایش
تصویری از مجمع
تصویر مجمع
فرهنگ واژه فارسی سره
مجمع
جای جمع شدن، محل اجتماع، انجمن
تصویری از مجمع
تصویر مجمع
فرهنگ فارسی عمید
مجمع
جای گرد آمدن، اجتماع، انجمن
تصویری از مجمع
تصویر مجمع
فرهنگ لغت هوشیار
مجمع
((مَ مَ))
محل اجتماع، محل گرد آمدن، نهادی که تصدی امور خاصی را بر عهده دارد
تصویری از مجمع
تصویر مجمع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجمعه
تصویر مجمعه
سینی بزرگی که ظرف های غذا را در آن می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
م جمعه در فارسی: گرد گاه، کویر، سینی زمینی که محل اجتماع مردمان باشد، بیابان بی آب و علف، سینی بزرگی که در آن ظروف غذا را جا دهند و حمل کنند مجموعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمعه
تصویر مجمعه
((مَ مِ عَ یا عِ))
سینی بزرگ مسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
گردهمایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجموع
تصویر مجموع
گردایش، هم فزون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجتمع
تصویر مجتمع
هماد، همتافت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجمع
تصویر اجمع
همگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجمع
تصویر متجمع
جمع گشته، فراهم آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجمع
تصویر اجمع
کامل ترین، جامع ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمع
تصویر مشمع
شمع آلود، موم آلوده، پارچه یا چیز دیگر که با شمع یا موم آلوده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجتمع
تصویر مجتمع
گردهم آینده، اجتماع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجتمع
تصویر مجتمع
محل اجتماع، جای گرد آمدن، مجموعه ای از ساختمان ها یا واحدها با کارکرد یکسان مثلاً مجتمع تجاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمز
تصویر مجمز
جمازه سوار، شتر تندرو سوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
گوش، عضو شنوایی در جانداران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
جمع شدن، گرد آمدن، فراهم آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدمع
تصویر مدمع
گوشۀ چشم که اشک از آن می ریزد، مجرای اشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
ظرفی که در آن آتش می ریزند، آتشدان، عودسوز، بوی سوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطمع
تصویر مطمع
چیزی که به آن طمع کنند، آنچه مورد طمع و رغبت واقع شود، مورد حرص و آز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمل
تصویر مجمل
کلامی که معنی آن محتاج به شرح و تفصیل باشد، مختصر، کوتاه، مجملاً، به طور اجمالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجتمع
تصویر مجتمع
گرد آمده و فراهم آمده، اجتماع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجامع
تصویر مجامع
جاهای جمع شدن، جاهای فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آورنده از هر جای، فراهم آمده، همه و همگی و تمام، جمیع، جملگی، جمله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمل
تصویر مجمل
فراهم آورده و درهم کرده، کوتاه و مختصر زینت دهنده و آراینده
فرهنگ لغت هوشیار
شتر سوار جمازه سوار شتر سوار: و ملکشاه بجانب پدر مجمزان متواتر میداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
آتشدان و منقل و ظرفی که در آن زغال افروخته می ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمد
تصویر مجمد
چیزی رقیق که از سردی بسته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجذع
تصویر مجذع
خپله کوتاه و درشت: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدمع
تصویر مدمع
اشک گاه جای اشک، کنج چشم کنج چشم جمع مدامع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشمع
تصویر مشمع
موم آلوده شده، اندود شده با موم و شمع
فرهنگ لغت هوشیار