جدول جو
جدول جو

معنی مجمره - جستجوی لغت در جدول جو

مجمره
مجمر، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی
تصویری از مجمره
تصویر مجمره
فرهنگ فارسی عمید
مجمره
آتشدان بویا سوز بو سوز ابیز دان مجمره در فارسی یک آتشدان یک بویا سوز واحد مجمر: پس طبقی گوهر و زر پیش ایشان می نهد و مجمره ای سیمین... یا مجمره نقره پوش. دنیا عالم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجمجه
تصویر مجمجه
به صورت مبهم سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمده
تصویر مجمده
یخ بندان، شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمعه
تصویر مجمعه
سینی بزرگی که ظرف های غذا را در آن می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
م جمعه در فارسی: گرد گاه، کویر، سینی زمینی که محل اجتماع مردمان باشد، بیابان بی آب و علف، سینی بزرگی که در آن ظروف غذا را جا دهند و حمل کنند مجموعه
فرهنگ لغت هوشیار
پچپچه، بی دیل نویسی، کژ سخنی (دیل نقطه) نا پیدا گفتن خبر و بیان نکردن آن پچپچه: چه از کثرت اراجیف مختلف که در آن تاریخ بر سبیل مجمجه از افواه شنوده می آمد دل بر اقامت خراسان... قرار نمیگرفت، آشکار نکردن حروف (کتاب مکتوب) بی نقطه و بی اعراب نوشتن، کج کلامی کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
مثمره در فارسی مونث مثمر: ورو مند برو مند میوه دار مونث مثمر جمع مثمرات. مونث مثمر: دیگر باغی که از درختهای مثمره در آن متفرق باشند. . ، جمع مثمرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرمه
تصویر مجرمه
مونث مجرم
فرهنگ لغت هوشیار
خرمشهر نام شهری است خونین شهر محمره در فارسی: سرخ جامگان از خرم دینان مونث محمر، ادویه ای که در تماس با جلد بدن موجب تحریک و سرخی آن ناحیه بشوند ادویه ای که نقطه مالیده شده به پوست را تحریک کنند و سبب اتساع عروق آن ناحیه بشوند و بالنتیجه تولید سرخی نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضمره
تصویر مضمره
مضمره در فارسی مونث مضمر بنگرید به مضمر مونث مضمر، جمع مضمرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمعه
تصویر مجمعه
((مَ مِ عَ یا عِ))
سینی بزرگ مسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجمجه
تصویر مجمجه
((مَ مَ جِ))
درست و رسا بیان نکردن خبر، پچپچه، بدون نقطه و اعراب نوشتن کتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجبره
تصویر مجبره
جبریه، فرقه ای اسلامی که قائل به جبر می باشد و بنده را فاعل مختار نمی داند و معتقدند تمام اعمال آدمی به ارادۀ خداوند است و بنده اختیاری از خود ندارد، مجبره، (صفت نسبی، منسوب به جبر) همراه با اجبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمره
تصویر جمره
یک تکه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
ظرفی که در آن آتش می ریزند، آتشدان، عودسوز، بوی سوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
آتشدان و منقل و ظرفی که در آن زغال افروخته می ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
راه کهکشان، آسمان دره، کهکشان و آن خط سفیدی است که به شب در آسمان دیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمره
تصویر جمره
((جَ رِ))
تکه ای آتش، سنگ ریزه، در فارسی، بخاری که در آخر زمستان از زمین بلند می شود، که حمل بر نفس کش یدن زمین است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
((مِ مَ))
منقل، آتش دان، عودسوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجره
تصویر مجره
((مَ جَ رَّ))
کهکشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمره
تصویر جمره
تکه ای آتش، اخگر، جمع واژۀ جمار و جمرات، بخار و حرارتی که در آخر زمستان از زمین برمی خیزد و برای آن سه نوبت و برای هر نوبت هفت روز فاصله قائل گردیده اند و در نوبت سوم درختان بیدار می شوند، برای مثال جمره ست مگر خصم تو زیرا که نپاید / در هیچ عمل منصب او بیش سه دم را (انوری - ۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجره
تصویر مجره
کهکشان، مجموعه ای شامل میلیون ها ستاره که به دور یک محور می چرخند، کاهنگان، آسمان درّه، تنین فلک، راه حاجیان، کاهکشان
فرهنگ فارسی عمید
بویا سوز آتشدار کسی که مجمره بر دست گیرد: و بر دست راست و چپ او چندین مجمره دار میروند
فرهنگ لغت هوشیار