جدول جو
جدول جو

معنی مجلده - جستجوی لغت در جدول جو

مجلده
(مُ جَلْ لَ دَ)
تأنیث مجلد. ج، مجلدات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجلد و مجلدات شود
لغت نامه دهخدا
مجلده
مجلده در فارسی مونث مجلد: پوشنه مونث مجلد، واحد مجلد جمع مجلدات
تصویری از مجلده
تصویر مجلده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجمده
تصویر مجمده
یخ بندان، شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجلبه
تصویر مجلبه
آنچه سبب کشیدن و جلب کردن شود، وسیلۀ جلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجنده
تصویر مجنده
مجند، ویژگی سپاه گردآورده شده، لشکرجمع شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَلْ لَ دَ / دِ)
تولیدکرده شده، لغت ازنودرآورده و تازه پیداشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مضاربه. ضراب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجالده. مجالدت: با پنج شش کس معدود که اسبان ایشان در زین بود بر نشست و مطارده و مجالدۀ بسیار نمود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مجالده و مجالدت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
ارض مجوده، زمینی که باران نیکو بر وی ببارد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ دَ /دِ)
مجنده. جمع کرده شده. گردکرده: و در مقدمه فرمودتا آن ملاعین مجنده و اکفاء او را که در جمال آباد موقوف کرده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مجنده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان مشکین باختری است که در بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر واقع است و 551 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لِ طَ / طِ)
دهی از دهستان لفمجان است که در بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع است و 172 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
به شمشیر زدن یکدیگر را. جلاد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجالدت و مجالده شود
لغت نامه دهخدا
(شَ حَ)
درست و تحقیق کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، با کسی جد کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی خلاف کردن. (دهار). مخالفت کردن و مخالف گردیدن. (از ناظم الاطباء). ادعا کردن کسی که سزاوارتر به حق است و مخاصمه و مرافعه کردن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
مجد. بزرگوار و گرامی گردیدن. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خانه ای که پرده نداشته باشد. (منتهی الارب). خانه بی در و خیمۀ بی پرده. (ناظم الاطباء). خانه ای که پرده و در نداشته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُجَرْ رَ دَ)
مؤنث مجرد. ج، مجردات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجرد و مجردات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَسْ سَ دَ)
مؤنث مجسّد. (ناظم الاطباء). رجوع به مجسد شود، بروج مجسده، چهار برج است: قوس و حوت و جوزا و سنبله و این هر چهار را اهل نجوم ذوات الاجساد خوانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَلْ لِ دَ)
قابله و مام ناف. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ماما. قابله. (یادداشت مؤلف). ماماچه. پیش نشین
لغت نامه دهخدا
(مُ وَلْ لِ دَ)
نزد طبیبان از قوتهای تن است. یکی از سه قوه نباتیه. و آن دو دیگر غاذیه و نامیه است. قوه ای است که در جسم هرچه لطیف تر باشد آن را جمع کند تا از آن مجموع مثل آن جسم حاصل کند، چنانکه در نبات، تخم، و در حیوان نطفه. (یادداشت مؤلف). قوتی است که از خون تحصیل منی کند و آن را مستعد قبول صورت انسانی و غیره کند. (غیاث). یکی از چهار قوه مخدومۀ طبیعیه و آن به مغیرۀ اول معروف است و خود قوه ای است که منی را از خون می گیرد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 13).
- خیال مولده، تصور زاینده
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
زمین پشک زده. (آنندراج) (منتهی الارب). پشک زده و تگرگ زده و گویند ارض مجلوده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ دَ)
یخدان. (دهار). یخدان. یخچال موضعی که یخ را در آن انبار کنند. (کلیات شمس چ فروزانفر، ج 7، فرهنگ نوادر لغات) :
کی روا دارد خورشید حق گرمی بخش
که فسرده شود از مجمده دانشمندی.
(کلیات شمس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ لُوْ وَ)
مؤنث مجلو. (ناظم الاطباء). رجوع به مجلو شود، عروس جلوه داده. (منتهی الارب). عروس بی حجاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لُوْ وَ / وِ)
مرآت مجلوه، آیینۀ صاف و روشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ دَ)
فصل با مشقت و سختی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ بَ)
سبب کشیدن و برابر آوردن چیزی. ج، مجالب. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه می کشد و سبب کشیدن می گردد و چیزی می آورد و گویند: حسن الخلق مجلبه للموده، یعنی نیکویی خوی دوستی را می کشدو می آورد. (ناظم الاطباء). سبب کشیدن و برآوردن چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لِ بَ)
امراءه مجلبه، زن بسیارفریاد بیهده گوی بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ سَ)
جای نشستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). محل نشستن. ج، مجالس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مولده
تصویر مولده
مولده در فارسی مونث مولد: بنگرید به مولد مونث مولد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرده
تصویر مجرده
مجرده در فارسی مونث مجرد بنگرید به مجرد مونث مجرد جمع مجردات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجعده
تصویر مجعده
مونث مجعد
فرهنگ لغت هوشیار
مجلبه در فارسی: به خود کشیدن، به خود کشنده بسوی خود کشیدن جلب کردن، وسیله جلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلله
تصویر مجلله
مونث مجلل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنده
تصویر مجنده
مجنده در فارسی از ریشه پارسی گند گند گرد آمده سپاه لشکر جمع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلده
تصویر متجلده
مونث متجلد جمع متجلدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلبه
تصویر مجلبه
((مَ لَ بَ یا بِ))
به سوی خود کشیدن، جلب کردن، وسیله جلب
فرهنگ فارسی معین