خشک کننده. (آنندراج) (غیاث). خشکاننده و هر چیز که بخشکاند. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح پزشکی) دوایی که رطوبات را از بین می برد. (از کتاب دوم قانون ص 150). دارویی که بر اثر محلل بودنش رطوبات زیان آور بدن را زایل سازد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه افناء رطوبات یا تقلیل آن کند مانند سندروس. (تحفۀ حکیم مؤمن). دوایی که رطوبات را براندازد. مقابل مرطّب. (ج، مجففات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
خشک کننده. (آنندراج) (غیاث). خشکاننده و هر چیز که بخشکاند. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح پزشکی) دوایی که رطوبات را از بین می برد. (از کتاب دوم قانون ص 150). دارویی که بر اثر محلل بودنش رطوبات زیان آور بدن را زایل سازد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه افناء رطوبات یا تقلیل آن کند مانند سندروس. (تحفۀ حکیم مؤمن). دوایی که رطوبات را براندازد. مقابل مُرَطِّب. (ج، مجففات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کسی که زین از پشت اسب بر دارد، دور کننده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، آن که مانده گرداند ستوران را و چریدن ندهد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
کسی که زین از پشت اسب بر دارد، دور کننده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، آن که مانده گرداند ستوران را و چریدن ندهد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آنکه ترک ملاقات صاحب خود کند. (آنندراج) (از منتهی الارب). ترک کننده دوستی و ملاقات. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، کسی که ترک می کند و واگذار می نماید کار وعمل را. (ناظم الاطباء). ترک کننده چیزی را که بدان سرگرم بود. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
آنکه ترک ملاقات صاحب خود کند. (آنندراج) (از منتهی الارب). ترک کننده دوستی و ملاقات. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، کسی که ترک می کند و واگذار می نماید کار وعمل را. (ناظم الاطباء). ترک کننده چیزی را که بدان سرگرم بود. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
ناباکی کردن. (تاج المصادر بیهقی) بی باک گردیدن و شوخ چشم شدن. مجانه. مجن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). بی باکی کردن و شوخی و هزل. (غیاث). در قول و فعل بی پروا بودن. (از اقرب الموارد). بی باکی. شوخی. هزل. دعابه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : المجون طرف من الجنون. (یادداشت ایضاً) ، سخت و درشت گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
ناباکی کردن. (تاج المصادر بیهقی) بی باک گردیدن و شوخ چشم شدن. مَجانَه. مُجن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). بی باکی کردن و شوخی و هزل. (غیاث). در قول و فعل بی پروا بودن. (از اقرب الموارد). بی باکی. شوخی. هزل. دعابه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : المجون طرف من الجنون. (یادداشت ایضاً) ، سخت و درشت گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
گند زای بدبو گرداننده، در مخزن الادویه آمده: دوایی را گویند که بحرارت غریبه خود فاسد گرداند مزاج عضو را و رطوبات و ارواح آینده بسوی آن را متعفن گرداند و تمام آنرا بتحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگردند جزو عضو نگرداند مانند زرنیخ (انتهی) هر ماده ای که موجب سلب حیات جزئی از یک بافت بشود و تولید نکروز کند
گند زای بدبو گرداننده، در مخزن الادویه آمده: دوایی را گویند که بحرارت غریبه خود فاسد گرداند مزاج عضو را و رطوبات و ارواح آینده بسوی آن را متعفن گرداند و تمام آنرا بتحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگردند جزو عضو نگرداند مانند زرنیخ (انتهی) هر ماده ای که موجب سلب حیات جزئی از یک بافت بشود و تولید نکروز کند