جدول جو
جدول جو

معنی مجشر - جستجوی لغت در جدول جو

مجشر(مِ شَ)
حوضی که از آن آب گرفته نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجشر(مُ جَشْ شِ)
به چرا گذارنده ستور را شباروز. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ترک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مجشر(مُ جَشْ شَ)
دور داشته شده از خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجیر
تصویر مجیر
(پسرانه)
پناه دهنده، فریادرس، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
ظرفی که در آن آتش می ریزند، آتشدان، عودسوز، بوی سوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبشر
تصویر مبشر
بشارت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقشر
تصویر مقشر
پوست کرده شده، پوست کنده، دانه ای که پوست آن را کنده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجیر
تصویر مجیر
پناه دهنده، فریادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشجر
تصویر مشجر
درخت دار، درخت کاری شده، دارای نقوشی شبیه شاخ و برگ مثلاً شیشۀ مشجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبشر
تصویر مبشر
بشارت دهنده، مژده دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
کسی که آبله درآورده، آبله دار، آبله رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجار
تصویر مجار
قومی از مردم مجارستان، از مردم این قوم، مربوط به مجار مثلاً سرزمین های مجار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معشر
تصویر معشر
گروهی از مردم، جماعت، کسان و خویشاوندان شخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محشر
تصویر محشر
جای گرد آمدن مردم در روز رستاخیز، کنایه از غوغا، جنجال، بسیار عالی و خوب، روز رستاخیز
فرهنگ فارسی عمید
(اَ شَ)
درشت آواز. (منتهی الارب). آنکه در سینه اش خشونت و در آوازش درشتی بود. مؤنث: جشراء. ج، جشر، فرودآوردن دیگ را از دیگپایه بدستمال. (منتهی الارب). دیگ به رگوی از دیگدان فروگرفتن. (تاج المصادر) : اجعل القدر، گشن خواه شدن ماده. (منتهی الارب). نر جستن. بگشن آمدن. (تاج المصادر) : اجعلت الکلبه، گشن خواه شد سگ ماده، گوگال ناک گردیدن آب. (منتهی الارب) : اجعل الماء
لغت نامه دهخدا
(مُ جَشْ شَ رَ)
خیل مجشره، اسبان گذاشته شده به چراگاه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجیر
تصویر مجیر
پناه دهنده و دستگیر، فریادرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشجر
تصویر مشجر
رود بار سخت درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبشر
تصویر مبشر
خبر خوش رساننده، مژده دهنده، نویدگر
فرهنگ لغت هوشیار
گروه دسته، خویشان بستگان گروه جماعت، خویشاوندان شخص کسان، جمع معاشر. هر چیز ده گوشه، (شعر) قسمی از مسمط که هر بندش ده مصراع (یا ده بیت) داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقشر
تصویر مقشر
پوست کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محشر
تصویر محشر
جای گرد آمدن مردم در روز قیامت برانگیخته شده، محشور شدن، همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجار
تصویر مجار
فردی از قوم مجار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
آبله بر آمده، آبله نشان، آبله دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
آتشدان و منقل و ظرفی که در آن زغال افروخته می ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبر
تصویر مجبر
شکسته بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجیر
تصویر مجیر
((مُ))
پناه دهنده، فریادرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
((مِ مَ))
منقل، آتش دان، عودسوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
((مُ جَ دَّ))
آبله رو، آبله دار، به شکل صورت آبله دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محشر
تصویر محشر
((مَ شَ))
جای گرد آمدن مردم، روز قیامت، در فارسی به معنی خیلی عالی، بی نظیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبشر
تصویر مبشر
((مُ بَ شِّ))
مژده دهنده، بشارت دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبشر
تصویر مبشر
((مُ بَ شَّ))
بشارت داده شده، مژده داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشجر
تصویر مشجر
((مُ شَ جَّ))
درختکاری شده، درخت دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معشر
تصویر معشر
((مَ شَ))
گروه، جماعت، خویشاوندان شخص جمع معاشر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محشر
تصویر محشر
رستاخیز
فرهنگ واژه فارسی سره