جدول جو
جدول جو

معنی مجسمه - جستجوی لغت در جدول جو

مجسمه
تندیس
تصویری از مجسمه
تصویر مجسمه
فرهنگ واژه فارسی سره
مجسمه
جسمی که از گچ یا فلز به صورت انسان یا حیوان درست کنند، پیکر، کنایه از نمونۀ کامل، نماد
تصویری از مجسمه
تصویر مجسمه
فرهنگ فارسی عمید
مجسمه
بت، لعبتی که از سنگ و آهن و دیگر فلزات سازند و مجسمه نیم تنه یعنی لعبت که تا نصف بدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مجسمه
((مُ جَ سَّ مِ))
تندیس، جسمی به شکل انسان یا حیوان که از سنگ، گچ یا فلز ساخته باشند
تصویری از مجسمه
تصویر مجسمه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجسمه
تصویر متجسمه
مونث متجسم جمع متجسمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرمه
تصویر مجرمه
مونث مجرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
چیزی که به صورت جسم در آمده و جسمیت پیدا کرده باشد، هر چیزی که دارای عرض و طول و عمق باشد
فرهنگ فارسی عمید
جسمیت حاصل نموده و تجسم حاصل کرده و متشکل شده و دارای جسد و پیکر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
((مُ جَ سَّ))
به صورت جسم درآورنده، آشکار کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
((مُ جَ سِّ))
به صورت جسم درآمده، دارای جسم، دارنده جسمیت، تناور، مصور، آشکار شده
فرهنگ فارسی معین
вырезанный
دیکشنری فارسی به روسی
вирізьблений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
उकेरा हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
แกะสลัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مجسمه کردن
تصویر مجسمه کردن
تنا کردن، نگاشتن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجسمه سازی
تصویر مجسمه سازی
عمل و شغل مجسمه ساز پیکر تراشی، مغازه و کارگاه مجسمه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجسمه ساز
تصویر مجسمه ساز
تندیسگر آنکه بساختن مجسمه ها پردازد پیکر تراش
فرهنگ لغت هوشیار