موضع لمس. (از اقرب الموارد). جای دست مالیدن. محل لمس، آنجا که طبیب بمجد از دست. (مهذب الاسماء). جای دست نهادن طبیب بر نبض بیمار و در صراح به کسر میم و فتح جیم. (غیاث) (آنندراج). آنجای از ساعد به نزدیکی کف که طبیب نبض بیند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مجسش چون گرفت مرد حکیم گفت ایمن نشین ز انده و بیم. سنائی. دست رباب را مجس تیز و ضعیف هر نفس نبض شناس بر رگش نیش عنای تو زند. خاقانی. چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مجس اصلع سری کش هر نفس مویی است در پا ریخته. خاقانی. مجس دست رباب است ضعیف ار چه قوی است چار طبعش که به انصاف درآمیخته اند. خاقانی. دل هم از درد به جانی به از آنک هر طبیبی مجسش نشناسد. خاقانی. خون جهان در جگر گل گرفت نبض خرد در مجس دل گرفت. نظامی. و رجوع به مجسه شود. ، جایگاه تجسس و آتشگاه ’مجس’ خداست. (گنجینۀ گنجوی) : مجوسی را مجس پردود باشد کسی کاتش کند نمرود باشد. نظامی
موضع لمس. (از اقرب الموارد). جای دست مالیدن. محل لمس، آنجا که طبیب بمجد از دست. (مهذب الاسماء). جای دست نهادن طبیب بر نبض بیمار و در صراح به کسر میم و فتح جیم. (غیاث) (آنندراج). آنجای از ساعد به نزدیکی کف که طبیب نبض بیند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مجسش چون گرفت مرد حکیم گفت ایمن نشین ز انده و بیم. سنائی. دست رباب را مجس تیز و ضعیف هر نفس نبض شناس بر رگش نیش عنای تو زند. خاقانی. چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مجس اصلع سری کش هر نفس مویی است در پا ریخته. خاقانی. مجس دست رباب است ضعیف ار چه قوی است چار طبعش که به انصاف درآمیخته اند. خاقانی. دل هم از درد به جانی به از آنک هر طبیبی مجسش نشناسد. خاقانی. خون جهان در جگر گل گرفت نبض خرد در مجس دل گرفت. نظامی. و رجوع به مجسه شود. ، جایگاه تجسس و آتشگاه ’مجس’ خداست. (گنجینۀ گنجوی) : مجوسی را مجس پردود باشد کسی کاتش کند نمرود باشد. نظامی
جایی که طبیبان چیزها بسایند. (برهان). جائی که در آن دارو می سایند. (ناظم الاطباء). معنایی که صاحب برهان به کلمه داده است غلط است، و مجس آنجای از دست است که طبیبان برای دانستن حرکات قلب میان شصت و چهار انگشت گیرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مؤیدالفضلاء ذیل لغات فارسی آمده: ’مجس آنجا که طبیب بساید’. مؤلف مؤید الفضلاء را اشتباهی دست داده که کلمه را فارسی دانسته و حال آنکه عربی است و ’بساید’ = پساید مضارع از بسودن = پسودن است و مؤیدالفضلا یکی از مدارک برهان بوده است از این رو جملۀ مؤید را نفهمیده به صورت متن درآورده است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع مادۀ قبل شود
جایی که طبیبان چیزها بسایند. (برهان). جائی که در آن دارو می سایند. (ناظم الاطباء). معنایی که صاحب برهان به کلمه داده است غلط است، و مجس آنجای از دست است که طبیبان برای دانستن حرکات قلب میان شصت و چهار انگشت گیرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مؤیدالفضلاء ذیل لغات فارسی آمده: ’مَجَس آنجا که طبیب بساید’. مؤلف مؤید الفضلاء را اشتباهی دست داده که کلمه را فارسی دانسته و حال آنکه عربی است و ’بساید’ = پساید مضارع از بسودن = پسودن است و مؤیدالفضلا یکی از مدارک برهان بوده است از این رو جملۀ مؤید را نفهمیده به صورت متن درآورده است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع مادۀ قبل شود
جای انگشت نهادن طبیب از دست بیمار. ج، مجاس و در مثل است: افواهها مجاسها، یعنی دهنهای شتران و یا حنکهای آنها جای لمس کردن آنهاست زیرا که شتر هر گاه بسیار علف خورد بینندگان بمجرد دیدن، فربهی آن دریابند و احتیاج به سودن دست ندارند و این مثل را درچیزهای ظاهری گویند که از امور باطنی خبر می دهند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). جایی که طبیب انگشت نهد و لمس کند. (از اقرب الموارد). محل نبض:... آب محبان از دیده مشاهده کنند مجسۀ بوقلمون عشق دیگرگون است و امارت علت عشق از آب دیده و آتش سینه است نه از رنگ و آبگینه. (مقامات حمیدی مقامۀ 15). از خانه بیرون آمد تفحص کنان که طبیب عشق را دکان کدام است تا تفسرۀ درد و مجسۀ وجد بدو نمایم. (سندبادنامه ص 184). و رجوع به مجس شود. - فلان ضیق المجسه، یعنی فلان تنگدل است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
جای انگشت نهادن طبیب از دست بیمار. ج، مجاس و در مثل است: افواهها مجاسها، یعنی دهنهای شتران و یا حنکهای آنها جای لمس کردن آنهاست زیرا که شتر هر گاه بسیار علف خورد بینندگان بمجرد دیدن، فربهی آن دریابند و احتیاج به سودن دست ندارند و این مثل را درچیزهای ظاهری گویند که از امور باطنی خبر می دهند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). جایی که طبیب انگشت نهد و لمس کند. (از اقرب الموارد). محل نبض:... آب محبان از دیده مشاهده کنند مجسۀ بوقلمون عشق دیگرگون است و امارت علت عشق از آب دیده و آتش سینه است نه از رنگ و آبگینه. (مقامات حمیدی مقامۀ 15). از خانه بیرون آمد تفحص کنان که طبیب عشق را دکان کدام است تا تفسرۀ درد و مجسۀ وجد بدو نمایم. (سندبادنامه ص 184). و رجوع به مجس شود. - فلان ضیق المجسه، یعنی فلان تنگدل است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)