جدول جو
جدول جو

معنی مجس - جستجوی لغت در جدول جو

مجس
محل نبض
تصویری از مجس
تصویر مجس
فرهنگ فارسی عمید
مجس
(مَ جَس س)
موضع لمس. (از اقرب الموارد). جای دست مالیدن. محل لمس، آنجا که طبیب بمجد از دست. (مهذب الاسماء). جای دست نهادن طبیب بر نبض بیمار و در صراح به کسر میم و فتح جیم. (غیاث) (آنندراج). آنجای از ساعد به نزدیکی کف که طبیب نبض بیند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مجسش چون گرفت مرد حکیم
گفت ایمن نشین ز انده و بیم.
سنائی.
دست رباب را مجس تیز و ضعیف هر نفس
نبض شناس بر رگش نیش عنای تو زند.
خاقانی.
چنگی طبیب بوالهوس بگرفته زالی را مجس
اصلع سری کش هر نفس مویی است در پا ریخته.
خاقانی.
مجس دست رباب است ضعیف ار چه قوی است
چار طبعش که به انصاف درآمیخته اند.
خاقانی.
دل هم از درد به جانی به از آنک
هر طبیبی مجسش نشناسد.
خاقانی.
خون جهان در جگر گل گرفت
نبض خرد در مجس دل گرفت.
نظامی.
و رجوع به مجسه شود.
، جایگاه تجسس و آتشگاه ’مجس’ خداست. (گنجینۀ گنجوی) :
مجوسی را مجس پردود باشد
کسی کاتش کند نمرود باشد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مجس
(مَ جَ)
جایی که طبیبان چیزها بسایند. (برهان). جائی که در آن دارو می سایند. (ناظم الاطباء). معنایی که صاحب برهان به کلمه داده است غلط است، و مجس آنجای از دست است که طبیبان برای دانستن حرکات قلب میان شصت و چهار انگشت گیرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مؤیدالفضلاء ذیل لغات فارسی آمده: ’مجس آنجا که طبیب بساید’. مؤلف مؤید الفضلاء را اشتباهی دست داده که کلمه را فارسی دانسته و حال آنکه عربی است و ’بساید’ = پساید مضارع از بسودن = پسودن است و مؤیدالفضلا یکی از مدارک برهان بوده است از این رو جملۀ مؤید را نفهمیده به صورت متن درآورده است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
مجس
محل لمس
تصویری از مجس
تصویر مجس
فرهنگ لغت هوشیار
مجس
((مَ جَ سّ))
محل نبض، سینه، جای نفس
تصویری از مجس
تصویر مجس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجسم
تصویر مجسم
چیزی که به صورت جسم در آمده و جسمیت پیدا کرده باشد، هر چیزی که دارای عرض و طول و عمق باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَسْ سِ)
کسی که جسمیت می دهد، آنکه کلان و جسیم می کند، آنکه منجمد می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سبدلوست که در بخش بانه شهرستان سقز واقع است و 148 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَسْ سَ)
جای انگشت نهادن طبیب از دست بیمار. ج، مجاس و در مثل است: افواهها مجاسها، یعنی دهنهای شتران و یا حنکهای آنها جای لمس کردن آنهاست زیرا که شتر هر گاه بسیار علف خورد بینندگان بمجرد دیدن، فربهی آن دریابند و احتیاج به سودن دست ندارند و این مثل را درچیزهای ظاهری گویند که از امور باطنی خبر می دهند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). جایی که طبیب انگشت نهد و لمس کند. (از اقرب الموارد). محل نبض:... آب محبان از دیده مشاهده کنند مجسۀ بوقلمون عشق دیگرگون است و امارت علت عشق از آب دیده و آتش سینه است نه از رنگ و آبگینه. (مقامات حمیدی مقامۀ 15). از خانه بیرون آمد تفحص کنان که طبیب عشق را دکان کدام است تا تفسرۀ درد و مجسۀ وجد بدو نمایم. (سندبادنامه ص 184). و رجوع به مجس شود.
- فلان ضیق المجسه، یعنی فلان تنگدل است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جسمیت حاصل نموده و تجسم حاصل کرده و متشکل شده و دارای جسد و پیکر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
((مُ جَ سِّ))
به صورت جسم درآمده، دارای جسم، دارنده جسمیت، تناور، مصور، آشکار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
((مُ جَ سَّ))
به صورت جسم درآورنده، آشکار کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
تجسيدٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
Sculpted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
sculpté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
gesculpteerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
彫刻された
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
esculpido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
gemeißelt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
wyrzeźbiony
دیکشنری فارسی به لهستانی
مجسّم، تجسّم یافته است
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
مجسم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
แกะสลัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
umechongwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
雕刻的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
esculpido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
פסל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
조각된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
heykeltraş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
вырезанный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
খোদিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
उकेरा हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
scolpito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
вирізьблений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجسم
تصویر مجسم
dipahat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی