جدول جو
جدول جو

معنی مجری - جستجوی لغت در جدول جو

مجری
صندوق کوچک فلزی یا چوبی، صندوقچه
تصویری از مجری
تصویر مجری
فرهنگ فارسی عمید
مجری
کسی که امری را اجرا کند، اجرا کننده
تصویری از مجری
تصویر مجری
فرهنگ فارسی عمید
مجری
(مَ)
ممال مجری ̍. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل جریان. محل عبور. گذرگاه:
نهد کشت قدر ترا ماه خرمن
بود آب تیغ ترا بحر مجری.
انوری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ز چرخ چشمۀ تیغ تو داشتن پر آب
ز خصم نایژۀ حلق بهر مجری را.
انوری.
با تیر و کمان آن جهانگیر
در مجری ناوک افتد آن تیر.
نظامی.
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
مجری
(مُ)
اجراکننده. (ناظم الاطباء). آن که اجرا کند. گزارنده. انجام دهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، راننده و روان کننده. (آنندراج). کسی که سبب می شود مر جریان و روانی را، آن که سبب اجرای حکم می گردد. (ناظم الاطباء).
- عضو مجری قرار، دادرس اصلی یا علی البدل و عضو دفتری دادگاه که در اجرای قرار صادر شده از دادگاه به صورت مباشر یا ناظر اقدام می کند و بطور اختصار او را مجری گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
، کارکن، کارفرما، از صفات خداوند تبارک و تعالی. (ناظم الاطباء)
هر حیوان وحشی که در پس وی بچۀ وی روان باشد. (ناظم الاطباء).
- کلبه مجری، ماده سگ بابچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجری
(مُ را)
اجراشده. انجام یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حکم شما را چه توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 456).
- مجری شدن حکمی، نافذ شدن آن. اجرا شدن آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، روان کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)، پیوسته شده. (ناظم الاطباء)، هر چیزی که از جملۀ چیزی محسوب شود. (آنندراج)، اسم منصرف را گویند و آن اصطلاحی است نحویان قدیم را چنانکه اسم غیر منصرف را غیر مجری می گفتند و وجه تسمیه ظاهر است و سیبویه حرکات را به مجاری تعبیر میکرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 67) (از محیط المحیط)،
{{اسم}} محل روان شدن و جریان یافتن هر چیز. (ناظم الاطباء)، نوعی از سلام و با لفظ کردن و دادن و گشتن مستعمل. (آنندراج). نوعی از سلام و تحیت (در هند و پاکستان). (فرهنگ فارسی معین)،
{{مصدر}} اجراه اجراءً و مجری، راند آن را و روان کرد. قوله تعالی: بسم اﷲ مجریها و مرسیها، بالضم هما مصدران من اجریت السفینه و ارسیتها و بالفتح من جرت السفینه و رست. (منتهی الارب). اجراه اجراء و مجری، راند آن را و روان کرد آن را. قوله تعالی: بسم اﷲ مجریها و مرسیها، هما مصدران من اجریت السفینه و ارسیتها و قرء مجریهاو مرسیها نعتاً للّه تعالی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجری (م را) معنی آخر شود
لغت نامه دهخدا
مجری
(مِ)
ظرفی باشد عطار و داروفروش را که در آن داروها گذارند. (برهان) (آنندراج). ظرفی باشد که در آن دارو و دیگر چیزها گذارند و حفظ کنند. (ناظم الاطباء). در گلپایگان، مجری (جعبۀ چوبین) ، در اراک (سلطان آباد) ، مجری (علاوه بر این معنی، صندوقچۀ چوبی که زنان لوازم آرایش خود را در آن گذارند). بروجردی نیز، مجری (صندوقچۀ چوبی یا آهنی). (حاشیۀ برهان قاطعچ معین). صندوقچه یا جعبۀ مایل به درازی و با دیوارۀ کوتاه غالباً از فلز یا چوبین که پوششی از حلبی یا تنکه ای آهن دارد. جعبه ای زنان را برای خرد و ریز خود غالباً از فلز یا چوبین به فلز پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صندوقچۀ آهنین محکم که در آن بسته شود و قفل محکمی دارد و معمولاً برای گذاشتن اسناد و اوراق بهادار و پول و طلا آلات و گوهرهای گرانبهااز آن استفاده کنند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، (اصطلاح گیاه شناسی) فرهنگستان ایران این کلمه را معادل ’پیکسید’ قرار داده و افزاید: ’میوۀ خشکی است که مانند جعبه ای در دارد، مثل تخم خرفه...’. از انواع میوه های کپسول است که چون محفظه ای در دارد مثل میوۀ خرفه
لغت نامه دهخدا
مجری
رهگذر، گذرگاه، محل رفتن، محل عبور، راه، طریق اجرا شده، انجام یافته
فرهنگ لغت هوشیار
مجری
((مُ را))
روان کرده شده
تصویری از مجری
تصویر مجری
فرهنگ فارسی معین
مجری
((مِ))
صندوقچه آهنی قفل دار
تصویری از مجری
تصویر مجری
فرهنگ فارسی معین
مجری
((مُ))
اجراء کننده، انجام دهنده
مجری حکم: کسی که حکم قانونی را به مرحله اجرا درآورد
تصویری از مجری
تصویر مجری
فرهنگ فارسی معین
مجری
((مَ را))
محل جریان و عبور، جمع مجاری، مجرا
تصویری از مجری
تصویر مجری
فرهنگ فارسی معین
مجری
گوینده
تصویری از مجری
تصویر مجری
فرهنگ واژه فارسی سره
مجری
المقدّم
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به عربی
مجری
Executor
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مجری
exécuteur
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مجری
исполнитель
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به روسی
مجری
実行者
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مجری
executor
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مجری
Vollstrecker
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به آلمانی
مجری
مجری
دیکشنری اردو به فارسی
مجری
مجری
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به اردو
مجری
ผู้ดำเนินการ
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به تایلندی
مجری
mtendaji
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مجری
מבצע
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به عبری
مجری
执行者
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به چینی
مجری
виконавець
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مجری
집행자
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به کره ای
مجری
icracı
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مجری
pelaksana
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مجری
কার্যকরী
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به بنگالی
مجری
कार्यकारी
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به هندی
مجری
wykonawca
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به لهستانی
مجری
ejecutor
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مجری
uitvoerder
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به هلندی
مجری
esecutore
تصویری از مجری
تصویر مجری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی