جدول جو
جدول جو

معنی مجذی - جستجوی لغت در جدول جو

مجذی
(مُ)
شتربچه ای که کوهان او پیه ناک گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر جای ایستاده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). ثابت و بر جای ایستاده. مجذیه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که سنگ را ایستاده کرده پیش افکند. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجلی
تصویر مجلی
روشن، منور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجلی
تصویر مجلی
جلادهنده، آشکار کننده
اسبی که در مسابقه از اسب های دیگر پیش بیفتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موذی
تصویر موذی
اذیت کننده، آزار رساننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجری
تصویر مجری
صندوق کوچک فلزی یا چوبی، صندوقچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجری
تصویر مجری
کسی که امری را اجرا کند، اجرا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغذی
تصویر مغذی
چیزی که دارای ارزش غذایی باشد، تغذیه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجذف
تصویر مجذف
کوتاه گام
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته موتک رنجاننده تند بار آزارنده اذیت کننده آزار رساننده، حیله گر و بد جنس رنجاننده، زیان رساننده و آزار رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرذی
تصویر مرذی
مانده، بر راه افکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخذی
تصویر مخذی
رام کننده خوار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجذع
تصویر مجذع
خپله کوتاه و درشت: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغذی
تصویر مغذی
غذا دهنده، دارای مواد غذایی، خوراکی، خور شرسان
فرهنگ لغت هوشیار
خورده دار لوری دار (لوری جذام) خوره ای کار آزموده، لوری دار خوره ای برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلی
تصویر مجلی
روشن کننده، آشکار و هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنی
تصویر مجنی
مجنی در فارسی ریفتکین (از ریشه پهلوی) آنکه مورد جنایت واقع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماذی
تصویر ماذی
انگبین سپید، زینه آهنین
فرهنگ لغت هوشیار
رهگذر، گذرگاه، محل رفتن، محل عبور، راه، طریق اجرا شده، انجام یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجری
تصویر مجری
((مِ))
صندوقچه آهنی قفل دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موذی
تصویر موذی
اذیت کننده، آزار رساننده، در فارسی، بداندیش، حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغذی
تصویر مغذی
((مُ تَ نَ))
چیزی که دارای مواد غذایی باشد، غذا دهنده، دارای ارزش غذایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجری
تصویر مجری
((مَ را))
محل جریان و عبور، جمع مجاری، مجرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجری
تصویر مجری
((مُ))
اجراء کننده، انجام دهنده
مجری حکم: کسی که حکم قانونی را به مرحله اجرا درآورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجری
تصویر مجری
((مُ را))
روان کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجلی
تصویر مجلی
((مُ جَ لْ لا))
جلا داده شده، آشکار کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجلی
تصویر مجلی
((مُ جَ لّ))
جلا دهنده، آشکار کننده، اسب اول که از همه اسبان در مسابقه پیش افتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجنی
تصویر مجنی
((مَ یّ))
آن که مورد جنایت واقع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجری
تصویر مجری
گوینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مغذی
تصویر مغذی
پرنیرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجری
تصویر مجری
Executor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مغذی
تصویر مغذی
Nutritious, Nutrient
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موذی
تصویر موذی
Exacerbating
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجری
تصویر مجری
executor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مغذی
تصویر مغذی
nutriente, nutritivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موذی
تصویر موذی
agravante
دیکشنری فارسی به پرتغالی