جدول جو
جدول جو

معنی مجدالدین - جستجوی لغت در جدول جو

مجدالدین
(پسرانه)
باعث بزرگی و عظمت دین
تصویری از مجدالدین
تصویر مجدالدین
فرهنگ نامهای ایرانی
مجدالدین
(مَ دُدْ دی)
محمد بن یعقوب ابراهیم بن عمر فیروزآبادی. در کتب لغت آنگاه که مجدالدین مطلق گویند مراد همین فیروزآبادی صاحب قاموس است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فیروزآبادی محمد بن یعقوب بن ابراهیم بن عمر شود
اسعد بن ابراهیم بن حسن ملقب به نشابی از شاعران عرب و منشی دیوان صاحب اربل بود و از جانب وی به عنوان رسالت به پیش مستنصر خلیفه فرستاده شد. و رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 10 و قاموس الاعلام ترکی شود
محمد حسینی متخلص به وجدی (930-984 هجری قمری) وی معاصر شاه طهماسب اول صفوی و مؤلف کتاب زینه المجالس است. (از احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 22). و رجوع به روضات الجنات ص 777 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجیرالدین
تصویر مجیرالدین
(پسرانه)
پنادهنده در دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عمادالدین
تصویر عمادالدین
(پسرانه)
تکیه گاه و ستون دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عمیدالدین
تصویر عمیدالدین
(پسرانه)
آنکه در دین تسلط دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسدالدین
تصویر اسدالدین
(پسرانه)
آنکه در دفاع از دین مانند شیر شجاع است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عضدالدین
تصویر عضدالدین
(پسرانه)
یارو یاور دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معزالدین
تصویر معزالدین
(پسرانه)
گرامی دارنده دین، نام یکی از امیران سلسله آل کرت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سعدالدین
تصویر سعدالدین
(پسرانه)
موجب سعادت دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حمدالدین
تصویر حمدالدین
(پسرانه)
مرکب از حمد (سپاس، ستایش) + دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حمیدالدین
تصویر حمیدالدین
(پسرانه)
ستوده شده در دین
فرهنگ نامهای ایرانی
ابن اسماعیل رازی ملقب به مجدالدین قاضی. او راست: القرائن الرکنیه فی فروع الشافعیه. وفات وی به سال 750 هجری قمری بود. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُدْ دی)
محمد بن خواجه غیاث الدین پیر احمد خوافی از وزیران مقرب و مقتدر سلطان حسین بایقرا بود که در نجوم و فن انشاء دست داشت. وی سر انجام به تحریک حاسدان مغضوب واقع شد و پس از آنکه اموالش مصادره گردید به حکم اجبار برای گزاردن حج به سوی حجاز روانه شد اما در تبوک بیمار گردید و درگذشت. و رجوع به دستورالوزراء خواندمیر چ سعید نفیسی صص 400-417 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دُدْ دی نِ وَ)
حاج میرزا ابوالفضل مجدالدین محمد بن فضل الله (1247- 1312 هجری قمری) از شعرا و دانشمندان قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هجری بود و از علوم ادبی و علمی و طبیعی بهرۀ وافی داشت و بنا به تصریح المآثر و الاّثار در تألیف نامۀ دانشوران شرکت داشته و همچون پدر خویش در نوشتن خطوط نستعلیق و شکسته و نسخ ماهر بوده است. از اوست:
ترک من بر آفتاب از مشک آراید نقاب
کیست کاراید نقاب آفتاب از مشک ناب
ای عیان در لعل روح افزای تو آب حیات
وی نهان دردرج جان بخشای تو در خوشاب
هم ز لعل نوشخندت طعنه بر کان یمن
هم ز زلف مشک رنگت طعنه بر پر غراب.
و رجوع به مجمعالفصحا ج 2 ص 430 و فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 670 و المآثر والاّثار ص 202 و طرایق الحقایق ج 3 ص 274 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دُدْ دی)
احمد بن محمد ابی بدیل سجاوندی. عوفی او را از افاضل عراق و به لقب ’الامام الکبیر ملک الکلام’ ذکر کرده و کتابی در تفسیر قرآن مجید تحت عنوان ’انسان عین المعانی’ بدو نسبت داده است. از اوست:
اقبال وفادار است ز آن روی وفادارش
ایام نگونسار است زان زلف نگونسارش
بر خاک درش دیده در حسرت باد سرد
آب است و ندارد آب بی آتش رخسارش.
و رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 282 و 363 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دُدْ دی)
محمد بن خلیفه بن سیواسی رومی از ممدوحان سعدی است. وی در مراغه و بغداد به کسب دانش پرداخت و از سال 686 تا 688 هجری قمری از جانب ارغون خان، حاکم فارس بود و در همین سال به فرمان سعدالدوله وزیر ارغون خان کشته شد. و رجوع به ’ممدوحان سعدی’ بقلم محمد قزوینی در سعدی نامه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ابن علی آبی، ملقب به مجدالدین (شیخ...). در امل الاّمل از فهرست شیخ منتجب الدین آرد که وی فقیهی واعظ بود. (روضات الجنات ص 330)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُدْ دی)
افتخار الحکما ابوالسحری صندلی، عوفی او را از جملۀ شاعران خراسان بعد از عهد سلطان سنجر و امیر معزی ذکر کرده است. از اوست:
ای چو دل رفته ز ما چون جان بر ما آمده
همچو دل زین روی جان را بر تو سودا آمده
ای خرامیده ز پیشم با بنا گوش چو سیم
با خطی در گرد سیم از مشک سارا آمده...
و رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 334 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دُسْ سَ)
ابن عبدالله بن الخضر بن محمد بن تیمیه الحرانی ملقب به مجدالدین و معروف به ابن تیمیه. وی فقیهی حنبلی و محدث و مفسر است. مولد او حران بود و در بغداد سکونت داشت در مذهب حنبلی یگانه عصر خویش بود. از تألیفات اوست: تفسیرالقرآن العظیم. المنتقی فی احادیث الاحکام. المحرر فی الفقه. وی جد امام بن تیمیۀ مشهور است. او به سال 652 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُدْ دی نِعَیْ یو)
عوفی او را در زمرۀ شاعران خراسان بعد از عهد سنجر و امیر معزی آورده است. از اوست:
چون صبح شد پدید بساز ای پسر صبوح
کن در پیاله راح که هست آن غذای روح
کن خواب بر فسوس چو برخاست بانگ کوس
بر نالۀ خروس خوش آید همی صبوح.
و رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 354 شود
لغت نامه دهخدا
صاحب مرآهالخیال آرد: خواجه مجدالدین، مردی فاضل وهنرمند بود و در روزگار خود به استعداد ظاهر و باطن نظیر نداشت، خوش نویس و خوشگوی و ندیم مجلس ملوک و حکام بودی و در دیار فارس و عراق هر کس را در شعر مشکلی افتادی بدو رجوع کردی، گویند هر روز خواجه مجدالدین با اتابک سعد بن ابوبکر زنگی نرد باختی، آخر اتابک ترک بازی نرد کرد و مدت یک سال بر آن حال بگذشت، خواجه مجدالدین این قطعه نظم کرده نزد اتابک فرستاد:
خسروا داشت عطای تو مرا پار چنانک
کآن نیارست زدن لاف ز هستی با من
تا تو برداشتی اکنون ز سرم دست کرم
میزند از سر کین تیغ دودستی با من
یاد میدارم از آن شب که به من میگفتی
عمر باقی بنشین خوش چو نشستی با من
آن شب آن بودکه در سر هوس نردت بود
نرد من بردم و عمدا تو شکستی با من
اتابک این بیت بر پشت رقعه نوشته فرستاد:
از خزّهای مصری یک خزّ والف دینار
بی لعب نردکردم هر سال بر تو اقرار،
(مرآهالخیال چ بمبئی ص 36)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُدْ دی)
اسماعیل بن رکن الدین یحیی فالی قاضی معروف شیراز ومعاصر و ممدوح حافظ و از رجال دربار شاه ابواسحاق بود. وی به سال 756 در شیراز وفات یافت و حافظ در تاریخ وفات او چنین گفته است: ’سال تاریخ وفاتش طلب از رحمت حق’. (از تاریخ ادبیات ایران ادوارد برون، ترجمه فارسی ج 3 ص 303 و 304). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 278 و دیوان حافظ چ قزوینی ص 363 و 369 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رُدْ دی)
محمد بن یعقوب بن علی ملقب به مجیرالدین بن تمیم از شعرای عرب است. وی در حماه نشأت یافت و از ملازمان ملک منصور بود شعری لطیف و تخیلی بدیع داشت. به سال 784 هجری قمری در حماه درگذشت. (از فوات الوفیات ج 2 ص 272). و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
ابن احمد (مجدالدین...) وزیر (در خراسان) ممدوح نزاری قهستانی است دردستورنامه (چ روسیه ص 72). (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
ج مجاهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در آغاز مشروطه بر مشروطه طلبان اطلاق میشد. و رجوع به مجاهد شود، جهاد کنندگان در راه خدا. (ناظم الاطباء) : و لنبلونکم حتی نعلم المجاهدین منکم و الصابرین و نبلوا اخبارکم. (قرآن 31/47). فضل اﷲ المجاهدین باموالهم و انفسهم علی القاعدین درجه و کلا وعداﷲ الحسنی و فضل اﷲ المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیماً. (قرآن 95/4). و رجوع به مجاهد معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِزْ زُدْدی)
عمر شیخ پسر سوم امیر تیمور لنگ بود که پس از غلبه بر آل مظفر و فتح شیراز به حکومت فارس تعیین شد و یک سال بعد به سال 796 هجری قمری ضمن لشکرکشی به دیاربکر در کردستان کشته شد. و رجوع به حبیب السیر ص 416، 441، 444 و 459 و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ عصر حافظ تألیف دکتر غنی شود
محمود، دومین از اتابکان الجزیره (جلوس به سال 605 هجری قمری). (از طبقات سلاطین اسلام ص 145)
سنجر شاه، اولین از اتابکان الجزیره (576-605) (طبقات سلاطین اسلام ص 145)
لقب دیگر شهاب الدین محمد غوری بوده است. رجوع به شهاب الدین محمد بن بهاءالدین و طبقات سلاطین اسلام ص 263 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 607 و فهرست تاریخ جهانگشا ج 2 شود
بهرامشاه از سلاطین مسلمان دهلی بوده است (637-639 هجری قمری) و رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 265 و 268 و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 620 شود
اسماعیل سومین از سلاطین ایوبی عربستان (593-598 هجری قمری). (طبقات سلاطین اسلام ص 69). و رجوع به اسماعیل بن طغنکین شود
ابن حدیده وزیرناصرالدین الله خلیفۀ عباسی بوده است. و رجوع به تجارب السلف چ 1 ص 329 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 327 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ دُدْ دی)
لقب سلطان زین العابدین بن شاه شجاع است. (فهرست تاریخ عصر حافظ ج 1). زین العابدین بن شاه شجاع بن مبارزالدین محمد بن مظفر سومین از آل مظفر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به زین العابدین مظفری شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضُ دُدْ دی)
بازوی دین. یار و یاور دین. و آن را لقب بزرگان نهند
لغت نامه دهخدا
(سَ دُدْ دی)
عوفی نام او را اسعد بن شهاب ضبط کرده است و گوید اگرچه از معارف بخارا بود او در آخر عمر تمتع و تنعم دنیاوی نداشت و عمر خود را بر خدمت درویشان و اهل دل صرف کرد. قصیده ای از او آورده است و این بیت از آن قصیده است:
دل در برم ز غصه بجان آمد از تنم
وز دست تن بجان نخرد باز یک تنم.
رجوع به لباب الالباب ج 1 صص 190- 195 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دُدْ دی)
دهی از دهستان برکال بخش بردسکن شهرستان کاشمر. دارای 1493 تن سکنه و آب آن از قنات و محصول آن غلات، منداب، زیره و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَدُدْ دی)
قتلق. عالمی متبحر بود. حمدالله مستوفی نویسد: غازان خان و امراء لشکریان او بر دست او مسلمان شدند در ماه محرم الحرام 728) در قزوین بسن هشتاد و چند سالگی درگذشت. (از رجال حبیب السیر ص 29)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُدْ دی)
محمد بن صفی الدین ابی الفرج محمد بن نفیس ابی الرجاء حامد بن محمد بن عبدالله بن علی بن محمود اصفهانی، مکنی به ابوعبدالله وملقب به عمادالدین و کاتب و معروف به کاتب اصفهانی و عماد کاتب و ابن اخی العزیز. فقیه اواخر قرن ششم هجری قمری رجوع به کاتب اصفهانی و عمادالدین کاتب شود
عبدالرحیم بن شیخ الاسلام احمد بن ابی الحسن نامقی جامی ملقب به عمادالدین. وی یکی از چهارده فرزند شیخ الاسلام معین الدین ابونصر احمد نامقی بود که به صفت علم و عمل اتصاف داشت و نام او در تاریخ حبیب السیر مذکور است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 323 شود
اسماعیل بن علی بن محمود بن عمر بن شاهنشاه بن ایوب ایوبی، ملقب به عمادالدین و الملک الصالح و الملک المؤید، و مکنی به ابوالفداء. از ایوبیان دمشق و حماه. رجوع به ابوالفداء و اسماعیل (ابن علی بن شاهنشاه...) و اسماعیل (ابن علی بن محمود بن عمربن...) شود
ابن مشطوب. نام وی احمد بن امیر یوسف سیف الدین علی بن احمد بن ابی السهیحأبن عبدالله بن ابی خلیل بن مرزبان هکاری، مشهور به ابن مشطوب و ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالعباس است. از امرای بزرگ دولت صلاحیه در نابلس. رجوع به ابن مشطوب شود
زنگی بن ارسلان شاه، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک المنصور. پدر او ارسلان شاه که از اتابکان موصل بود، در مرض موت، فرزند بزرگتر خود یعنی این عمادالدین زنگی را به ضبط بعضی از قلاع نامزد کرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 556 شود
زکریا بن محمود (یا محمد) بن محمود انصاری قاضی قزوینی، مکنی به ابویحیی یا ابوعبدالله و ملقب به جمال الدین و عمادالدین یا عمیدالدین و مشهور به عماد قزوینی. از ادبا و فقهای قرن هفتم هجری قمری رجوع به قزوینی (زکریا بن محمود...) شود
احمد بن امیر یوسف سیف الدین علی بن احمد بن ابی الهیجأبن عبدالله بن ابی خلیل بن مرزبان هکاری، مشهور به ابن مشطوب و ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالعباس. از امرای بزرگ دولت صلاحیه در نابلس. رجوع به ابن مشطوب شود
قاوردبیک بن چغری بیک، مشهور به قراارسلان و ملقب به عمادالدین یا عمادالدوله. نخستین تن از سلاجقۀ کرمان بود و از سال 423 تا 465 هجری قمری سلطنت کرد. رجوع به قاورد (ابن چغری بیک) و قراارسلان (عمادالدوله...) شود
اسماعیل بن عمر بن کثیر قرشی بصری یا بصروی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالفداء و مشهور به ابن کثیر. از علمای دمشق در قرن هشتم هجری قمری رجوع به ابن کثیر (عمادالدین...) و اسماعیل (ابن عمربن...) شود
اسماعیل بن هبه الله بن سعد، ملقب به عمادالدین و مشهور به ابن باطیش. از علمای قرن هفتم هجری قمری و معاصر ابن خلکان. رجوع به ابن باطیش و اسماعیل (ابن هبه الله بن...) و اسماعیل (ابن باطیش موصلی) شود
علی بن یعقوب بن شجاع بن علی بن ابراهیم بن محمد بن ابی زهران موصلی شافعی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالحسن و مشهور به ابی زهران. قاری قرن هفتم هجری قمری رجوع به علی موصلی (ابن یعقوب بن...) شود
خواجه عمادالدین، محمود کاوان، ملقب به عمادالدین و مشهور به خواجه جهان. وی در گلبرکه بود و سلطان حسین میرزا بایقرا، سید کاظمی را به رسالت نزد اوفرستاد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 334 شود
علی بن محمد بن علی کیاهراسی طبرستانی شافعی، مکنی به ابوالحسن و ملقب به عمادالدین و مشهور به عماد طبری و عماد کیا. از فقهای نیمۀدوم قرن پنجم هجری قمری رجوع به علی کیا هراسی شود
عبدالرحمان بن احمد بن محمد دشتی اسپهانی، متخلص به جامی. شاعر و ادیب مشهور قرن نهم هجری قمری لقب مشهورش نورالدین است. رجوع به جامی (نورالدین عبدالرحمان بن احمدبن...) شود
اسماعیل بن باطیش موصلی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالمجد و مشهوربه ابن باطیش. رجوع به ابن باطیش و اسماعیل (ابن هبه الله ابن سعد...) و اسماعیل (ابن باطیش موصلی) شود
محمد بن علی بن حمزۀطوسی مشهدی، مکنی به ابوجعفر و ملقب به عمادالدین ومشهور به عماد طوسی و ابن حمزه. از علمای امامیۀ قرن ششم هجری قمری رجوع به عماد طوسی و ابن حمزه شود
ابن سلمه. هندوشاه نخجوانی نام او را جزء وزرای دولت سلجوقی آورده است و ذکری از اخبار و احوال وی نکرده است. رجوع به تجارب السلف نخجوانی چ عباس اقبال ص 282 شود
قاضی عمادالدین، عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار رازی، ملقب به عمادالدین. امام معتزله. رجوع به عبدالجبار (ابن احمد بن عبدالجبار...، و عمادالدین رازی شود
شاهنشاه بن محمد بن زنگی بن مودودبن زنگی بن آق سنقر، ملقب به عمادالدین. سومین تن از اتابکان سنجار. رجوع به عمادالدین زنگی (شاهنشاه بن محمدبن...) شود
فضل الله بن علاءالدین طوسی مشهدی، ملقب به عمادالدین. از عرفای اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم هجری قمری رجوع به عمادالدین طوسی (فضل الله بن...) شود
ذوالفقاربن محمد بن معبدبن حسن حسنی مروزی، مکنی به ابوالصمصام و ابوالوضاح و ملقب به عمادالدین معروف به سیدعمادالدین. رجوع به عمادالدین مروزی شود
علی کرمانی، ملقب به عمادالدین و متخلص به عماد و مشهور به عماد فقیه و خواجه عماد فقیه. از عرفای قرن هشتم هجری قمری رجوع به عمادالدین کرمانی شود
اسماعیل بن احمد بن سعید حلبی شافعی، مشهور به ابن اثیر و ملقب به عمادالدین. متوفی به سال 699 هجری قمری رجوع به اسماعیل (ابن احمدبن...) شود
ذوالفنون بن محمد بن گمشتکین بن دانشمند، ملقب به عمادالدین. چهارمین تن از امرای بنی دانشمند در ’سیواس’. رجوع به عمادالدین دانشمندی شود
محمد بن علی بن محمد بن علی طبری آملی، مکنی به ابوجعفر و ملقب به عمادالدین. از علمای شیعۀ قرن ششم هجری قمری رجوع به عمادالدین طبری شود
احمد بن ابراهیم واسطی حنبلی، ملقب به عمادالدین. از علمای اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری قمری رجوع به احمد (ابن ابراهیم...) شود
ابراهیم بن عبدالواحد بن علی بن سرور مقدسی عمادی مکنی به ابواسحاق و ملقب به عمادالدین. رجوع به عمادی (ابراهیم بن عبدالواحدبن...) شود
شاهفور (یا شهفور یا شاهپور) بن طاهر بن محمد اسفرایینی شافعی، مکنی به ابوالمظفر و ملقب به عمادالدین. رجوع به عمادالدین اسفراینی شود
علی بن محمد بن علی جوینی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالحسن. فقیه قرن پنجم هجری قمری رجوع به علی جوینی (ابن محمد بن علی...) شود
اسماعیل بن عادل ایوبی، ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوطاهر و مشهور به الملک الصالح. رجوع به عمادالدین ایوبی (اسماعیل بن...) شود
حسن بن علی بن محمد بن علی بن محمد بن حسن طبرسی یا طبری مازندارنی، ملقب به عمادالدین. رجوع به عمادالدین طبری و حسن طبری شود
علی بن محمد، ملقب به عمادالدین و مشهور به ابن محیا عباسی. نسب شناس قرن هشتم هجری قمری رجوع به علی عباسی (ابن محمد...) شود
حسین بن حسون مصری سخاوی، مکنی به ابوعبدالله و ملقب به عمادالدین و مشهور به قوی و سخاوی. رجوع به عمادالدین سخاوی شود
اسماعیل بن ناصر بن قلاوون، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک الصالح. هفدهمین از ممالیک بحری مصر. رجوع به صالح شود
علی بن عبدالملک بن ابی الغنائم بندنیجی، ملقب به عمادالدین. فقیه و مورخ قرن هفتم هجری قمری رجوع به علی بندنیجی شود
علی بن علی استرآبادی مازندرانی، ملقب به عمادالدین. فقیه قرن دهم هجری قمری رجوع به علی استرآبادی (ابن علی...) شود
عثمان بن عادل ایوبی، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک العزیز. رجوع به عمادالدین ایوبی (عثمان بن عادل...) شود
پهلوان بن هزاراسب، ملقب به عمادالدین. سومین تن از اتابکان لر بزرگ. رجوع به عمادالدین اتابکی (پهلوان بن...) شود
امیر عمادالدین، محمود اصفهانی، ملقب به عمادالدین. وزیر امیر نجم الدین ثانی. رجوع به عمادالدین اصفهانی شود
حسین بن محمد فقیه شافعی، ملقب به عمادالدین. از علمای قرن هشتم هجری قمری رجوع به حسین (ابن محمد شافعی) شود
عثمان بن یوسف، ملقب به عمادالدین و مشهور به الملک العزیز، از ایوبیان مصر. رجوع به عمادالدین ایوبی شود
محمود کرمانی، ملقب به عمادالدین. وزیر ’اخی جوق’ در آذربایجان. رجوع به عمادالدین کرمانی (محمود...) شود
ذوالفقاربن معدّ حسینی مروزی، ملقب به عمادالدین. رجوع به عمادالدین مروزی (ذوالفقاربن محمدبن...) شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دُدْ دی)
یکی از شعرای هندوستان و استاد اورنگ زیب عالمگیر بود و در سال 1216 هجری قمری درگذشت. از اوست:
جای آرام کو در این گلشن
ثمرآسا رسیدم و رفتم.
(قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُدْ دی نِ)
تاج الملوک ابوسعید بن ایوب شادی (556-579 هجری قمری) وی برادر صلاح الدین ایوبی بود و هنگامی که شهر حلب بوسیلۀ صلاح الدین محاصره شد، زخمی گردید و یک سال بعد درگذشت. وی از علم و ادب بهره داشت. و دیوان اشعار مرتبی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
جمع مجادل، پیکارندگان دشمنی کنندگان جمع مجادل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار