به سیری و فراخی رسیدن شتر. (آنندراج). در چراگاه بسیار افتادن شتران و به سیری و فراخی رسیدن. مجد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجد شود
به سیری و فراخی رسیدن شتر. (آنندراج). در چراگاه بسیار افتادن شتران و به سیری و فراخی رسیدن. مَجد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجد شود
رجل مجود، مرد تشنه. (منتهی الارب). تشنه و گویند مشرف بر مرگ. (از اقرب الموارد) ، خوشیده از تشنگی، جایی که جابجا باران به آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجوده شود
رجل مجود، مرد تشنه. (منتهی الارب). تشنه و گویند مشرف بر مرگ. (از اقرب الموارد) ، خوشیده از تشنگی، جایی که جابجا باران به آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجوده شود
نیک ساخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تجوید شود، نیک کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روشن. خوانا (نوشته). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، هلاک شده از محبت و عشق، پر از آرزو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
نیک ساخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تجوید شود، نیک کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روشن. خوانا (نوشته). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، هلاک شده از محبت و عشق، پر از آرزو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
خوشنویس. (ناظم الاطباء). خوشنویس. خطاط. خوش خط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال الذهبی کان فی هذاالعصر رأس الاشعریه ابواسحاق الاسفراینی... و رأس المجودین، ابن البواب. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 276، یادداشت ایضاً) ، دانا، نیک، دوستدار علم و ادب و بلاغت و فصاحت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فصیح و بلیغ و زبان دان. (ناظم الاطباء) ، سراینده، کسی که قرآن مجید را نیک بخواند، اداکننده وجه نقد، اسب تیزرو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
خوشنویس. (ناظم الاطباء). خوشنویس. خطاط. خوش خط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال الذهبی کان فی هذاالعصر رأس الاشعریه ابواسحاق الاسفراینی... و رأس المجودین، ابن البواب. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 276، یادداشت ایضاً) ، دانا، نیک، دوستدار علم و ادب و بلاغت و فصاحت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فصیح و بلیغ و زبان دان. (ناظم الاطباء) ، سراینده، کسی که قرآن مجید را نیک بخواند، اداکننده وجه نقد، اسب تیزرو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
مرد مبتلا به هیضه. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی که از تخمه شکم روش گرفته باشد و گرفتار هیضه. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) جحف آن است که فاعلاتن را خبن کنند تا فعلاتن بماند، آنگه فاصله از آن بیندازند ’تن’بماند ’فع’ به جای آن بنهند و ’فع’ چون از فاعلاتن خیزد آن را مجحوف خوانند و جحف پاک ببردن و فرارفتن چیزی باشد از روی زمین... (المعجم چ دانشگاه ص 54). - مجحوف مسبغ، چون جزو مجحوف را اسباغ کنند، ’فاع’ گردد، و ’فاع’ چون از فاعلاتن خیزد آن را مجحوف مسبغ خوانند
مرد مبتلا به هیضه. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی که از تخمه شکم روش گرفته باشد و گرفتار هیضه. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) جحف آن است که فاعلاتن را خبن کنند تا فعلاتن بماند، آنگه فاصله از آن بیندازند ’تن’بماند ’فع’ به جای آن بنهند و ’فع’ چون از فاعلاتن خیزد آن را مجحوف خوانند و جحف پاک ببردن و فرارفتن چیزی باشد از روی زمین... (المعجم چ دانشگاه ص 54). - مجحوف مسبغ، چون جزو مجحوف را اسباغ کنند، ’فاع’ گردد، و ’فاع’ چون از فاعلاتن خیزد آن را مجحوف مسبغ خوانند
بخت مند. (منتهی الارب). صاحب بخت و روزی. (آنندراج) (غیاث) (از اقرب الموارد). بخت مند و آن که صاحب حظ عظیمی باشد. (ناظم الاطباء). عظیم الحظ. بزرگ بهره. بهره مند. بهره ور. بخت ور. بختیار. نیک بخت. مسعود. محظوظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حق سبحانه و تعالی این نعمت او را گوارنده گردانید و بدین مملکت مجدود و نیکبخت ساخت. (تاریخ قم ص 8) ، بریده. جدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جامۀ بریده. (از منتهی الارب). بریده جامه. (ناظم الاطباء) ، کسی که دارای جد مشهور نامدار باشد. (ناظم الاطباء). صاحب اجداد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بخت مند. (منتهی الارب). صاحب بخت و روزی. (آنندراج) (غیاث) (از اقرب الموارد). بخت مند و آن که صاحب حظ عظیمی باشد. (ناظم الاطباء). عظیم الحظ. بزرگ بهره. بهره مند. بهره ور. بخت ور. بختیار. نیک بخت. مسعود. محظوظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حق سبحانه و تعالی این نعمت او را گوارنده گردانید و بدین مملکت مجدود و نیکبخت ساخت. (تاریخ قم ص 8) ، بریده. جدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جامۀ بریده. (از منتهی الارب). بریده جامه. (ناظم الاطباء) ، کسی که دارای جد مشهور نامدار باشد. (ناظم الاطباء). صاحب اجداد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
پسر مسعود غزنوی است که پس از مرگ پدر برای تصاحب تاج و تخت با برادر خود مودود به مبارزه برخاست اما قبل از اینکه لشکر دو برادر به هم برسند وی را به لاهور در چادر خویش مرده یافتند. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 394 شود
پسر مسعود غزنوی است که پس از مرگ پدر برای تصاحب تاج و تخت با برادر خود مودود به مبارزه برخاست اما قبل از اینکه لشکر دو برادر به هم برسند وی را به لاهور در چادر خویش مرده یافتند. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 394 شود
پاک ببرده فرا رفته از روی زمین، جحف آنست که فاعلاتن را خبن کنند تا فعلاتن بماند آنگه فاصله از آن بیندازند تن بماند فع بجای آن بنهند و فع چون از فاعلاتن خیزد آنرا مجحوف خوانند
پاک ببرده فرا رفته از روی زمین، جحف آنست که فاعلاتن را خبن کنند تا فعلاتن بماند آنگه فاصله از آن بیندازند تن بماند فع بجای آن بنهند و فع چون از فاعلاتن خیزد آنرا مجحوف خوانند
پاک ببرده، فرا رفته از روی زمین، در علم عروض جحف آن است که «فاعلاتن» را خبن کنند تا «فعلاتن» بماند، آنگه فاصله از آن بیندازند «تن» بماند، «فع» به جای آن بنهند و «فع» چون از «فاعلاتن» خیزد آن را مجحوف خوانند
پاک ببرده، فرا رفته از روی زمین، در علم عروض جحف آن است که «فاعلاتن» را خبن کنند تا «فعلاتن» بماند، آنگه فاصله از آن بیندازند «تن» بماند، «فع» به جای آن بنهند و «فع» چون از «فاعلاتن» خیزد آن را مجحوف خوانند