جدول جو
جدول جو

معنی مجحود - جستجوی لغت در جدول جو

مجحود
(مَ)
انکار کرده شده و قبول ناشده و نامسلم. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح فقها بنده ای است که از مولایش اطاعت نمی کند. (فرهنگ علوم نقلی سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجدود
تصویر مجدود
(پسرانه)
نیکبخت، نام شاعر معروف قرن ششم، سنائی غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجهود
تصویر مجهود
کوشش، تلاش، جد و جهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جحود
تصویر جحود
انکار کردن، تکذیب کردن، انکار کردن امری یا حق کسی با علم به آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدود
تصویر مجدود
بختیار، کامروا
فرهنگ فارسی عمید
(شُ بَ)
به سیری و فراخی رسیدن شتر. (آنندراج). در چراگاه بسیار افتادن شتران و به سیری و فراخی رسیدن. مجد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل مجود، مرد تشنه. (منتهی الارب). تشنه و گویند مشرف بر مرگ. (از اقرب الموارد) ، خوشیده از تشنگی، جایی که جابجا باران به آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجوده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَوْ وَ)
نیک ساخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تجوید شود، نیک کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روشن. خوانا (نوشته). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، هلاک شده از محبت و عشق، پر از آرزو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَوْ وِ)
خوشنویس. (ناظم الاطباء). خوشنویس. خطاط. خوش خط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال الذهبی کان فی هذاالعصر رأس الاشعریه ابواسحاق الاسفراینی... و رأس المجودین، ابن البواب. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 276، یادداشت ایضاً) ، دانا، نیک، دوستدار علم و ادب و بلاغت و فصاحت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فصیح و بلیغ و زبان دان. (ناظم الاطباء) ، سراینده، کسی که قرآن مجید را نیک بخواند، اداکننده وجه نقد، اسب تیزرو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کسی که نیمۀ بدن اومؤوف باشد. (منتهی الارب). کسی که به نیمۀ بدن وی آفت رسیده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد مبتلا به هیضه. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی که از تخمه شکم روش گرفته باشد و گرفتار هیضه. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) جحف آن است که فاعلاتن را خبن کنند تا فعلاتن بماند، آنگه فاصله از آن بیندازند ’تن’بماند ’فع’ به جای آن بنهند و ’فع’ چون از فاعلاتن خیزد آن را مجحوف خوانند و جحف پاک ببردن و فرارفتن چیزی باشد از روی زمین... (المعجم چ دانشگاه ص 54).
- مجحوف مسبغ، چون جزو مجحوف را اسباغ کنند، ’فاع’ گردد، و ’فاع’ چون از فاعلاتن خیزد آن را مجحوف مسبغ خوانند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آن که پوست از وی دور کرده باشند، کسی که از خوردن ملخ شکم وی دردگین باشد، زرع مجرود، کشت ملخ زده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بخت مند. (منتهی الارب). صاحب بخت و روزی. (آنندراج) (غیاث) (از اقرب الموارد). بخت مند و آن که صاحب حظ عظیمی باشد. (ناظم الاطباء). عظیم الحظ. بزرگ بهره. بهره مند. بهره ور. بخت ور. بختیار. نیک بخت. مسعود. محظوظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حق سبحانه و تعالی این نعمت او را گوارنده گردانید و بدین مملکت مجدود و نیکبخت ساخت. (تاریخ قم ص 8) ، بریده. جدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جامۀ بریده. (از منتهی الارب). بریده جامه. (ناظم الاطباء) ، کسی که دارای جد مشهور نامدار باشد. (ناظم الاطباء). صاحب اجداد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پسر مسعود غزنوی است که پس از مرگ پدر برای تصاحب تاج و تخت با برادر خود مودود به مبارزه برخاست اما قبل از اینکه لشکر دو برادر به هم برسند وی را به لاهور در چادر خویش مرده یافتند. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 394 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چابک و چالاک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). جلاده. جلد. جلوده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به جلاده و جلادت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
کم خیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، گیاه نابالیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جحود
تصویر جحود
نیگری ناسپاسی انکار کردن امری را دیده و دانسته منکر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحود
تصویر ملحود
سنگ نهاده گور سنگدار
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب بخت و روزی بختیار کامروا: ... و بدین مملکت مجدود و نیکبخت ساخت و توفیق داد. بختیار فراخروزی، نام سنائی غزنوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهود
تصویر مجهود
کوشش، جهد، غایت کوشش
فرهنگ لغت هوشیار
پاک ببرده فرا رفته از روی زمین، جحف آنست که فاعلاتن را خبن کنند تا فعلاتن بماند آنگه فاصله از آن بیندازند تن بماند فع بجای آن بنهند و فع چون از فاعلاتن خیزد آنرا مجحوف خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجحوف
تصویر مجحوف
((مَ))
پاک ببرده، فرا رفته از روی زمین، در علم عروض جحف آن است که «فاعلاتن» را خبن کنند تا «فعلاتن» بماند، آنگه فاصله از آن بیندازند «تن» بماند، «فع» به جای آن بنهند و «فع» چون از «فاعلاتن» خیزد آن را مجحوف خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدود
تصویر مجدود
((مَ))
بختیار، کامروا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جحود
تصویر جحود
((جُ حُ))
انکار کردن، امری را دیده و دانسته منکر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجهود
تصویر مجهود
((مَ))
کوشش کرده شده، جهد، کوشش، سعی
فرهنگ فارسی معین