گیاه کوتاه بی آب. (آنندراج) (منتهی الارب). گیاه ضعیف کوتاه نابالیده از کم آبی. (ناظم الاطباء). گیاه کوتاه کم آب. (از اقرب الموارد). گیاه ضعیف و کوچک یا کوتاه کم آب. (از محیط المحیط)
گیاه کوتاه بی آب. (آنندراج) (منتهی الارب). گیاه ضعیف کوتاه نابالیده از کم آبی. (ناظم الاطباء). گیاه کوتاه کم آب. (از اقرب الموارد). گیاه ضعیف و کوچک یا کوتاه کم آب. (از محیط المحیط)
صاحب جناح یعنی صاحب بازو. (غیاث) (آنندراج). صاحب دو بال. (ناظم الاطباء). خداوند پر. صاحب پر: و بباید دانست که این علت کسانی را بیشتر افتد که بر و سینۀ ایشان تنگ باشد و گردن ایشان دراز باشد و میل سوی پیش داردو حلقوم بیرون داشته بود و کتفهای ایشان از گوشت برهنه بود و بسوی پشت بیرون آمده بود چون بال مرغان و پیشینگان این کس را مجنح خوانده اند یعنی صاحب پر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، (در اصطلاح عروض) هربیت یا مصراعی از بیت که کلمه اول و آخر آن مقلوب از یکدیگر باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
صاحب جناح یعنی صاحب بازو. (غیاث) (آنندراج). صاحب دو بال. (ناظم الاطباء). خداوند پر. صاحب پر: و بباید دانست که این علت کسانی را بیشتر افتد که بر و سینۀ ایشان تنگ باشد و گردن ایشان دراز باشد و میل سوی پیش داردو حلقوم بیرون داشته بود و کتفهای ایشان از گوشت برهنه بود و بسوی پشت بیرون آمده بود چون بال مرغان و پیشینگان این کس را مجنح خوانده اند یعنی صاحب پر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، (در اصطلاح عروض) هربیت یا مصراعی از بیت که کلمه اول و آخر آن مقلوب از یکدیگر باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
ناباکی کردن. (تاج المصادر بیهقی) بی باک گردیدن و شوخ چشم شدن. مجانه. مجن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). بی باکی کردن و شوخی و هزل. (غیاث). در قول و فعل بی پروا بودن. (از اقرب الموارد). بی باکی. شوخی. هزل. دعابه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : المجون طرف من الجنون. (یادداشت ایضاً) ، سخت و درشت گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
ناباکی کردن. (تاج المصادر بیهقی) بی باک گردیدن و شوخ چشم شدن. مَجانَه. مُجن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). بی باکی کردن و شوخی و هزل. (غیاث). در قول و فعل بی پروا بودن. (از اقرب الموارد). بی باکی. شوخی. هزل. دعابه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : المجون طرف من الجنون. (یادداشت ایضاً) ، سخت و درشت گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
میل دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که میل و رغبت می دهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میل کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجناح شود
میل دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که میل و رغبت می دهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میل کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجناح شود
به فارسی گل خوش نظرنامند. نوعی از ریاحین است و قابض و رافع اسهال و سیلان خون... (از تحفۀ حکیم مؤمن). لغت عربی است، به فارسی گل خوش نظر نامند... (فهرست مخزن الادویه)
به فارسی گل خوش نظرنامند. نوعی از ریاحین است و قابض و رافع اسهال و سیلان خون... (از تحفۀ حکیم مؤمن). لغت عربی است، به فارسی گل خوش نظر نامند... (فهرست مخزن الادویه)
بددل گوینده کسی را و منسوب کننده به بددلی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که متهم شده باشد به ترس و بددلی، آنکه بددلی می کند و یا مشهور به ترس و بددلی شده باشد، آنکه اندیشۀ بددلی می کند. (ناظم الاطباء)
بددل گوینده کسی را و منسوب کننده به بددلی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که متهم شده باشد به ترس و بددلی، آنکه بددلی می کند و یا مشهور به ترس و بددلی شده باشد، آنکه اندیشۀ بددلی می کند. (ناظم الاطباء)
آن که بددل یابد کسی را یا بددل شمارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که کسی را بددل و ترسو می یابد و یا می شمارد، شیر بسته شده و ستبر گشته. (ناظم الاطباء)
آن که بددل یابد کسی را یا بددل شمارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که کسی را بددل و ترسو می یابد و یا می شمارد، شیر بسته شده و ستبر گشته. (ناظم الاطباء)
رایگان. (دهار). رایگان و گویند اخذه مجاناً، ای بلابدل. (منتهی الارب). مفت و هرزه و رایگان. (غیاث) (آنندراج). آنچه بلاعوض باشد یا بخشش چیزی بدون بها. (از اقرب الموارد) : مرد میراثی چه داند قدر مال رستمی جان کند، مجان یافت زال. مولوی. ، آب بسیار و فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بسیار و بسنده از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
رایگان. (دهار). رایگان و گویند اخذه مجاناً، ای بلابدل. (منتهی الارب). مفت و هرزه و رایگان. (غیاث) (آنندراج). آنچه بلاعوض باشد یا بخشش چیزی بدون بها. (از اقرب الموارد) : مرد میراثی چه داند قدر مال رستمی جان کند، مجان یافت زال. مولوی. ، آب بسیار و فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بسیار و بسنده از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
عصای کج. (منتهی الارب). و هر چوبی که سرش خمانیده و کج کرده باشند مانند چوگان و جز آن. ج، محاجن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چوگان. (غیاث) (دهار). صولجان: پدید آمد هلال از جانب کوه بسان زعفران آلوده محجن. منوچهری
عصای کج. (منتهی الارب). و هر چوبی که سرش خمانیده و کج کرده باشند مانند چوگان و جز آن. ج، محاجن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چوگان. (غیاث) (دهار). صولجان: پدید آمد هلال از جانب کوه بسان زعفران آلوده محجن. منوچهری
ابن الادرع الاسلمی صحابی است و در آغاز ساکن مدینه بود سپس به بصره آمد و نقشۀ مسجد آن شهر را کشید. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 837). صحابی در فرهنگ اسلامی به کسانی گفته می شود که سعادت دیدار پیامبر اسلام را داشته اند و به دین اسلام گرویده اند. این عنوان تنها با دیدار ظاهری حاصل نمی شود، بلکه شرط آن، ایمان و ماندن بر آن تا زمان مرگ است. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
ابن الادرع الاسلمی صحابی است و در آغاز ساکن مدینه بود سپس به بصره آمد و نقشۀ مسجد آن شهر را کشید. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 837). صحابی در فرهنگ اسلامی به کسانی گفته می شود که سعادت دیدار پیامبر اسلام را داشته اند و به دین اسلام گرویده اند. این عنوان تنها با دیدار ظاهری حاصل نمی شود، بلکه شرط آن، ایمان و ماندن بر آن تا زمان مرگ است. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.