پاسخ کردن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). کسی را جواب دادن. (غیاث) (از اقرب الموارد). جواب گفتن یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء) ، با هم سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). محاوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
پاسخ کردن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). کسی را جواب دادن. (غیاث) (از اقرب الموارد). جواب گفتن یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء) ، با هم سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). محاوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
گذشتن. (ترجمان القرآن ص 86). گذشتن از جای و پس افکندن آن را به رفتن از وی. (از منتهی الارب). پا سپرکردن جایی و سیر کردن و گذشتن از آن. (ناظم الاطباء). گذشتن از جای. (از اقرب الموارد) ، عفو کردن گناه کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : جاوزاﷲ عنه، عفو کرد او را خدای و مؤاخذه نکرد از او. (ناظم الاطباء) ، گذرانیدن کسی را از جای. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
گذشتن. (ترجمان القرآن ص 86). گذشتن از جای و پس افکندن آن را به رفتن از وی. (از منتهی الارب). پا سپرکردن جایی و سیر کردن و گذشتن از آن. (ناظم الاطباء). گذشتن از جای. (از اقرب الموارد) ، عفو کردن گناه کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : جاوزاﷲ عنه، عفو کرد او را خدای و مؤاخذه نکرد از او. (ناظم الاطباء) ، گذرانیدن کسی را از جای. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با کسی به جوانمردی نورد کردن. (المصادر زوزنی). با کسی نبرد کردن به جوانمردی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی در جود مفاخرت کردن. (از اقرب الموارد)
با کسی به جوانمردی نورد کردن. (المصادر زوزنی). با کسی نبرد کردن به جوانمردی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی در جود مفاخرت کردن. (از اقرب الموارد)
با کسی همسایگی کردن. (تاج المصادر بیهقی). همسایگی کردن. جوار. جوار. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اعتکاف کردن در مسجد. (تاج المصادر بیهقی). به اعتکاف نشستن در مسجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به اعتکاف نشستن در مزگت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجاورت شود، در زنهار کسی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
با کسی همسایگی کردن. (تاج المصادر بیهقی). همسایگی کردن. جِوار. جُوار. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اعتکاف کردن در مسجد. (تاج المصادر بیهقی). به اعتکاف نشستن در مسجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به اعتکاف نشستن در مزگت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجاورت شود، در زنهار کسی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
مؤنث مجاور. رجوع به مجاور شود. - زاویتین مجاورتین، دو زاویۀ مجاور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو زاویه هنگامی مجاورند که یک ضلع مشترک داشته باشند. و رجوع به زاویه در همین لغت نامه شود
مؤنث مُجاوِر. رجوع به مجاور شود. - زاویتین مجاورتین، دو زاویۀ مجاور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو زاویه هنگامی مجاورند که یک ضلع مشترک داشته باشند. و رجوع به زاویه در همین لغت نامه شود
با یکدیگر بگشتن در جنگ. (تاج المصادر بیهقی). با یکدیگر گشتن در حرب. (منتهی الارب) (آنندراج). با یکدیگر جولان کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکدیگر را وا پس راندن و به یکدیگر حمله آوردن. (از اقرب الموارد)
با یکدیگر بگشتن در جنگ. (تاج المصادر بیهقی). با یکدیگر گشتن در حرب. (منتهی الارب) (آنندراج). با یکدیگر جولان کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکدیگر را وا پس راندن و به یکدیگر حمله آوردن. (از اقرب الموارد)
با کسی نزاع کردن در کشیدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). منازعت کردن. جذاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منازعت کردن با هم درکشیدن چیزی. (آنندراج) ، برگردانیدن کسی را ازجای. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، با یکدیگر چیزی را کشیدن. (آنندراج) همدیگر را به سوی خود کشیدن و بردن. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجاذبه شود
با کسی نزاع کردن در کشیدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). منازعت کردن. جِذاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منازعت کردن با هم درکشیدن چیزی. (آنندراج) ، برگردانیدن کسی را ازجای. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، با یکدیگر چیزی را کشیدن. (آنندراج) همدیگر را به سوی خود کشیدن و بردن. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجاذبه شود
به جای یکدیگر بایستادن. (تاج المصادر بیهقی). از پی کسی درآمدن و دست به دست گردانیدن و مساهمه کردن. (از اقرب الموارد). از عقب کسی درآمدن و به طور نوبه سواری کردن. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناوبت شود، بطور نوبه قرار دادن آب و جز آن را. (از ناظم الاطباء) ، عقوبت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
به جای یکدیگر بایستادن. (تاج المصادر بیهقی). از پی کسی درآمدن و دست به دست گردانیدن و مساهمه کردن. (از اقرب الموارد). از عقب کسی درآمدن و به طور نوبه سواری کردن. (از ناظم الاطباء). رجوع به مناوبت شود، بطور نوبه قرار دادن آب و جز آن را. (از ناظم الاطباء) ، عقوبت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نبرد کردن در حسن و طعام و مانند آن. جباب. (منتهی الارب). نبرد کردن در حسن و نیکویی و طعام و جز آن. (ناظم الاطباء). مبارزه و مفاخرت کردن در حسن و طعام. (از اقرب الموارد)
نبرد کردن در حسن و طعام و مانند آن. جباب. (منتهی الارب). نبرد کردن در حسن و نیکویی و طعام و جز آن. (ناظم الاطباء). مبارزه و مفاخرت کردن در حسن و طعام. (از اقرب الموارد)
کیفر دادن، از پشت آمدن، پستاگذاری بطور نوبه قرار دادن چیزی را، عقوبت کردن، از عقب کسی در آمدن، نوبت گذاری: (معاقبت آنست که سقوط دو حرف از وزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد) (المعجم. مد. چا. 47: 1)، عقوبت
کیفر دادن، از پشت آمدن، پستاگذاری بطور نوبه قرار دادن چیزی را، عقوبت کردن، از عقب کسی در آمدن، نوبت گذاری: (معاقبت آنست که سقوط دو حرف از وزنی بر سبیل مناوبت باشد اگر یکی بیفتد البته دیگری برقرار باشد) (المعجم. مد. چا. 47: 1)، عقوبت
مجاذبت در فارسی: کشمکش همدیگر را کشیدن نزاع و کشمکش کردن: یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند
مجاذبت در فارسی: کشمکش همدیگر را کشیدن نزاع و کشمکش کردن: یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند