- مجاهز
- کسی که اسباب کاری را فراهم کند
حریف قمار، حریف در بازی نرد، شطرنج و جز آن
معنی مجاهز - جستجوی لغت در جدول جو
- مجاهز
- فراهم کننده وسایل و اسباب کاری، تاجر مالدار و غنی. توضیح در مغرب مطرزی آمده: مجاهز در اصطلاح عامه بازرگان مالدار است و گویا مراد ایشان مجهز باشد یعنی کسی که مال التجاره فاخر به تجار دیگر می دهد و روانه سفر می کند یا خود او با آن مال سفر میکند و کلمه به مجاهز تحریف شده باشد، خزانه دار مستوفی: جهان وظایف روزی وامن باز گرفت مجاهزان فلک را مگر که مایه نماند، حریف قمار در بازی نرد و شطرنج و غیر آن: تا حریف ظریف و کعبتین راست و مجاهز امین نباشد در آن شروع نشاید پیوست، قمار باز مقامر: قمر شد با سر زلفش مقامر دل من برده شد کاریست نادر. دلم باید جهاز اندر میانه چو زلفش با قمر باشد مقامر. مجاهز بود و حاصل خود نیامد مرا خصلی ازان خصمان جائر. (معزی) که در آن جهاز را بمعنی چیزی که بر سر آن قمار کنند و مجاهز را ظاهرا بمعنی قمار باز بکار برده است، فراهم آورنده و سازنده اسباب جنگ و قتال: مجاهدان نفاذ تو همچو باد عجول مجاهزان وقار تو همچو خاک صبور. (انوری) دو لشکر صف زده در خانه ها شان پس هر لشکری یکی مجاهز. (ناصر خسرو ص فد) جمع مجاهزین. یا مجاهز ارواح. خدای تعالی: دمش خزینه گشای مجاهز ارواح دلش خلیفه کتاب معلم اسما. (خاقانی)، پیامبر اسلام ص. یا مجاهز کان. (معدن) آفتاب خورشید: وی ز خرج کفت مجاهز کان کرده با آفتاب انبازی. (انوری)
- مجاهز ((مُ هِ))
- حریف در قمار، حریف در بازی نرد و شطرنج، فراهم کننده وسایل و اسباب کاری، مستوفی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که با دشمن جنگ کند
کوشش کننده
کوشش کننده
جمع مجهل، بیابان های بی نشانه، جمع جهل، نادانی ها جمع مجهل، جمع جهل
آشکار کننده، بانگ زننده، کینه توز، دشنامگوی، رو به رو شونده: در جنگ مجاهرت در فارسی: آشکار کردن، بانگ زدن، کینه توزی، دشنامگویی، جنگ رو با روی کارراه انداز، بازر گان توانگر، گنجور، منگیا گر (قمار باز) با کسی روبرو جنگ کننده، دشمنی کننده، دشنام دهنده، آواز بلند کننده، آشکار کننده جمع مجاهرین
کارزار کننده با دشمنان در راه خدا
گذرنده از جایی، تجاوز کننده از حد
مجازه در فارسی مونث مجاز: پرواناک روا مونث مجاز
((مُ هِ))
فرهنگ فارسی معین
با کسی روبه رو جنگ کننده، دشمنی کننده، دشنام دهنده، آواز بلند کننده، آشکار کننده، جمع مجاهرین
روا، پسندیده
اجازه داده شده، دارای اجازه، جایز، روا
اجازه داده شده، مرخص، رخصت یافته مقابل حقیقت
تجهیز شده، آماده و مهیا شده
((مَ))
فرهنگ فارسی معین
غیر حقیقت، استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود به شرط آن که آن معنی از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد
استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود که از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد
دارای امکانات و وسایل لازم، تجهیزشده، آماده، مهیا، آماده شده
Enabler, Permissive, Permissible
habilitador, permissível, permissivo
Ermöglicher, zulässig, permissiv
umożliwiacz, dozwolony, permissyjny
активатор , допустимый , дозволительный
активатор , дозволений , дозволяючий
inschakelaar, toegestaan, permissief
habilitador, permisible, permisivo
facilitateur, permissible, permissif
abilitante, permesso, permissivo
सक्षम करनेवाला , अनुमेय
সক্রিয়কারী , অনুমোদিত
pengaktif, diperbolehkan, permisif
etkinleştirici, mübah, müsamahakâr