جدول جو
جدول جو

معنی مجاعه - جستجوی لغت در جدول جو

مجاعه
گرسنگی، کنایه از خشک سالی، قحطی
تصویری از مجاعه
تصویر مجاعه
فرهنگ فارسی عمید
مجاعه
(شَ)
بی باکی کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). با هم شوخی کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجاعه
(مَ عَ / عِ)
سال سخت و قحط که مردمان و حیوانات از گرسنگی تلف شوند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجاعه و مجاعت شود
لغت نامه دهخدا
مجاعه
(مُ / مَجْ جا عَ)
آن که دوست دارد بی باکی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مرد بسیار خرمای خشک با شیره خورنده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد شیر بر سر خرما نوشنده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجاعه
(مُ عَ)
پس ماندۀ خرما و شیر با هم آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجاعه
مجاعت و مجاعه در فارسی: گرسنگی، بیباکی گرسنگی: این سخن پایان ندارد آن فقیر از مجاعت شد زبون و تن اسیر. (مثنوی)، یاسال مجاعت. سال قحط و گرانی ارزاق
فرهنگ لغت هوشیار
مجاعه
جوع، گرسنگی، مجاعت
متضاد: اشباع، سیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجاجه
تصویر مجاجه
آب دهان، آنچه از دهان بیرون انداخته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمعه
تصویر مجمعه
سینی بزرگی که ظرف های غذا را در آن می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جِ)
موضعی است به بلاد هذیل و منه یوم المجمعه. (منتهی الارب). جایگاهی است در وادی نخله. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
بطنی است از أزد از قحطانیه. (از معجم قبایل العرب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
محمد بن هاشم شجاعهعلی لکهنوی الاصل نجفی المولد. از عالمان علم رجال بود. او راست: الکشکول در 19 جلد. ارجوزه نظم اللاّلی. منتخب تلخیص المقال در دو جلد. وی در سال 1247 هجری قمری متولد شد و در 1323 هجری قمری درگذشت. (از معجم المؤلفین ج 12 ص 86)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ / شُ عَ)
مؤنث شجاع، زن پردل و دلاور در شدت. ج، شجاع و شجع. (منتهی الارب) : امراءه شجاعه، یعنی زن باشجاعت. ابوزید نقل کرده است که کلابیین را شنیدم گویند: رجل شجاع و زن را به این وصف نخوانند. (از اقرب الموارد). زن دلیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ)
پردلی و دلیری نمودن. (از منتهی الارب). دلیر شدن. (المصادر زوزنی). صرامه. (تاج المصادر بیهقی). در تداول علماء اخلاق، هیأتی است قوه غضبیه را که میانه و واسطه باشد بین تهور که طرف افراط شجاعت و ترس که طرف تفریط در شجاعت است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 448 و 459). رجوع به شجاعت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ عَ)
خطبۀ بی خلل. (منتهی الارب) (آنندراج). خطبه ای که در وی خلل نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ عَ / عِ)
طبق پهن و گرد مسین که در آن ظروف غذاخوری گذارند. (ناظم الاطباء). طبق مسین بزرگ که ظروف غذا در آن نهند و حمل کنند. سینی بزرگ. مجموعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ عَ / مُ مِ عَ)
فلاه مجمعه، بیابان که در وی مردم گرد آیند و پریشان نشوند از خوف گم شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَجْ جا عَ)
سخن مقفی گوی. (منتهی الارب). مبالغت در سجع
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ عَ)
زمین بی آب و گیاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بیابان بی آب و گیاه. (ناظم الاطباء) ، ریگ توده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، محل ملاقات. (ناظم الاطباء). مجلس اجتماع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَجْ وَ عَ)
عام مجوعه، سال قحط و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). سال قحط و سال سخت. ج، مجائع. (ناظم الاطباء). سال گرسنگی. ج، مجاوع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ عَ)
زن زناکار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زانیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
ریزه و شکستۀ چیزی. (منتهی الارب). ریزه و افتاده از چیزی مانند ریزه های پنبۀ حلاجی شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
نیکو و زیرک شدن، متع الرجل متاعه، نیکو و زیرک گردید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَجْ جا عَ)
مستوفی گوید: در موصل زنی دعوی پیغمبری کرد جهت آنکه سخن مسجع و مقفی میگفت او را سجاعه خواندند. (تاریخ گزیده ص 166). و از این پس سجاع بنت الحارث التغلبیه برخاست و او زنی بود ترسا و سخن بسجع گفتی. (مجمل التواریخ و القصص ص 266). مصحف او سجاح است. رجوع به سجاح شود
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
تنازع کردن مردم به فحش و دشنام در قمار یا شراب یا قسمت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یکدیگر را دشنام دادن و منازعه کردن در قمار یا شراب یا قسمت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گرسنه داشتن. گرسنه گردانیدن. گرسنه کردن، جولان دادن
لغت نامه دهخدا
مناعت در فارسی: رزین بودن (واژه رزین از پارسی پهلوی به تازی رفته است برهان رفته است بنگرید به فرهنگ پهلوی و برهان قاطع) استوار بودن بلند نگر بودن برین منشی
فرهنگ لغت هوشیار
مجاجه در فارسی مونث مجاج: خدو، افشره شیره آنچه از دهن بیرون ریزند، عصاره شی جمع مجاجات
فرهنگ لغت هوشیار
م جمعه در فارسی: گرد گاه، کویر، سینی زمینی که محل اجتماع مردمان باشد، بیابان بی آب و علف، سینی بزرگی که در آن ظروف غذا را جا دهند و حمل کنند مجموعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجازه
تصویر مجازه
مجازه در فارسی مونث مجاز: پرواناک روا مونث مجاز
فرهنگ لغت هوشیار
گرسنگی: این سخن پایان ندارد آن فقیر از مجاعت شد زبون و تن اسیر. (مثنوی)، یاسال مجاعت. سال قحط و گرانی ارزاق
فرهنگ لغت هوشیار
مجامعت در فارسی مرزش مایوت نیوتش - گای - گایش، هم آمیزی، آرمش جماع کردن مباشرت کردن: علی بن ابی طالب و عبدالله بن عباس و... گفتند: بمعنی مجامعت است، جماع آرمش: روا نباشد مرد را مجامعت زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاعت
تصویر مجاعت
((مِ عَ))
گرسنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجمعه
تصویر مجمعه
((مَ مِ عَ یا عِ))
سینی بزرگ مسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاجه
تصویر مجاجه
((مُ جَ یا جِ))
آن چه از دهان بیرون ریزند، عصاره شیء
فرهنگ فارسی معین