معنی مجاعه - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با مجاعه
مجاعه
مجاعه
مجاعت و مجاعه در فارسی: گرسنگی، بیباکی گرسنگی: این سخن پایان ندارد آن فقیر از مجاعت شد زبون و تن اسیر. (مثنوی)، یاسال مجاعت. سال قحط و گرانی ارزاق
فرهنگ لغت هوشیار
مجاعه
مجاعه
پس ماندۀ خرما و شیر با هم آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجاعه
مجاعه
آن که دوست دارد بی باکی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مرد بسیار خرمای خشک با شیره خورنده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد شیر بر سر خرما نوشنده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجاعه
مجاعه
سال سخت و قحط که مردمان و حیوانات از گرسنگی تلف شوند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجاعه و مجاعت شود
لغت نامه دهخدا
مجاعه
مجاعه
بی باکی کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). با هم شوخی کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجامعه
مجامعه
مجامعت در فارسی مرزش مایوت نیوتش - گای - گایش، هم آمیزی، آرمش جماع کردن مباشرت کردن: علی بن ابی طالب و عبدالله بن عباس و... گفتند: بمعنی مجامعت است، جماع آرمش: روا نباشد مرد را مجامعت زن
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.