جدول جو
جدول جو

معنی مجاحفه - جستجوی لغت در جدول جو

مجاحفه(شَءْفْ)
زحمت دادن و کارزار کردن و انبوهی نمودن و نزدیک شدن. (از منتهی الارب). فشار دادن گروهان به هم و انبوهی کردن در کارزار و نزدیک شدن. یقال جاحفه مجاحفه و جحافاً. (ناظم الاطباء). مزاحمه. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) ، به شمشیر و عصا فراگرفتن بعض مر بعض را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجامله
تصویر مجامله
چرب زبانی و خوشامدگویی، با کسی نیکویی و خوش رفتاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهده
تصویر مجاهده
مجاهدت، تلاش در راه دین، کوشش کردن، در تصوف مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی، جنگ با کافران در راه اسلام، جهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتگو، گفتن و شنیدن، با هم بحث کردن، گفت و شنو، گفت و شنفت، گفت و شنود، گفت و شنید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
نزاع و خصومت کردن، با هم جدال کردن، ستیزه، دشمنی، سورۀ پنجاه و هشتم قرآن کریم دارای بیست و دو آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
علنی شدن، آشکار شدن، آشکارا دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
یاری کردن با کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را لازم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). همدیگر را لازم گرفتن و یاری کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَءْسْ)
زحمت دادن خصم را در حرب و کوشش نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). زحمت دادن دشمن را در جنگ و تعرض کردن و ممانعت نمودن. (از ناظم الاطباء). جحاس. (منتهی الارب). لغتی است در مجاحشه. (از اقرب الموارد). و رجوع به مجاحشه شود
لغت نامه دهخدا
(شَءْ شَءَ)
یکدیگر را خراشیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). زحمت دادن و دفع کردن کسی را و کوشش نمودن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). ستیزه کردن با کسی و رزم نمودن و دفع کردن و راندن او را از نزد خود. (از ناظم الاطباء). راندن کسی را از خود و از دیگری و مجاحسه لغتی در آن است. (از اقرب الموارد). جحاش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
به گزاف فراگرفتن، فارسی معرب. (تاج المصادربیهقی). به گزاف فراگرفتن. جزاف. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در بیع با حدس و تخمین معامله کردن. (از اقرب الموارد). از گزاف فارسی، به گزاف فروختن. چکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- بیغ مجازفه، بیع مزابنه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مزابنه شود.
، بیع معلومی به مجهولی از جنس آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
پیکار سخت کردن با یکدیگر، خصومت، جدال، کشمکش
فرهنگ لغت هوشیار
مجانسه و مجانست در فارسی: از ریشه پارسی همگنی بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مجاذبت در فارسی: کشمکش همدیگر را کشیدن نزاع و کشمکش کردن: یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند
فرهنگ لغت هوشیار
مجارات و مجارا در فارسی: راندن چیزی را، با هم رفتن، گفت و گو کردن، دست دست کردن (دفع الوقت کردن)، با هم برابر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاجاه
تصویر مجاجاه
مجاجات در فارسی، جمع مجاجه، افشره ها شیره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
مجالست و مجالسه در فارسی همنشینی همنشینی کردن، همنشینی: ... و بروی خوب و خلق خوش... و تبرک بمجالست ارباب ورع... از ملوک عالم ممتاز گردانیده است
فرهنگ لغت هوشیار
مجامعت در فارسی مرزش مایوت نیوتش - گای - گایش، هم آمیزی، آرمش جماع کردن مباشرت کردن: علی بن ابی طالب و عبدالله بن عباس و... گفتند: بمعنی مجامعت است، جماع آرمش: روا نباشد مرد را مجامعت زن
فرهنگ لغت هوشیار
مجامله و مجاملت در فارسی نیکویی کردن، خوش سودایی (سودا معامله)، چربزبانی چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
مجانبه و مجانبت در فارسی دوریازی، نزد یازی از واژگان دو پهلو پهلوی هم واقع شدن، از یکدیگر دور شدن دوری گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهاه
تصویر مجاهاه
نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوبه و مجاوبت در فارسی مونث مجاوب: هم پاسخی به یکدیگر پاسخ دادن جمع مجاوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوده
تصویر مجاوده
جنگ جوانمردانه
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوزت در فارسی: در گذرندگی از جایی گذشتن، عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحفه
تصویر ملاحفه
یاری کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهده
تصویر مجاهده
کوشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
آشکار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
مجاهله و مجاهلت در فارسی ستیزیدن در نادانی، پا فشاری در نادانی پافشاری کردن در جهل و نادانی، ستیزیدن با کسی در نادانی مقابل مجامله
فرهنگ لغت هوشیار
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
بحث و جدال و مجادله، با یکدیگر پژوهیدن علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
((مُ حَ ثَ یا ثِ))
گفتگو و بحث نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاهله
تصویر مجاهله
((مُ هِ لِ))
پافشاری کردن در جهل و نادانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
((مُ هَ رَ))
آشکار ساختن، علنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتمان، گفتاورد، گفت و شنود
فرهنگ واژه فارسی سره