جدول جو
جدول جو

معنی مجائل - جستجوی لغت در جدول جو

مجائل
(مَ ءِ)
مجلسها و محفلها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجال
تصویر مجال
فرصت، محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسائل
تصویر مسائل
مسئله ها، موضوع ها، مطلب ها، پرسشهایی درباره مسائل شرعی، امور مشکل، معضل ها، سؤال ها، پرسش ها، جمع واژۀ مسئله
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دِ)
خصومت کننده و جنگجو و ستیزه جو. (ناظم الاطباء). خصومت کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آن که جدال کند. آن که جدل کند. مناقش. مشاح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب جدل و مجادله کننده را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مجادله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جال ل)
جمع واژۀ مجلّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مجله شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ مجله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به مجله شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
مایل. چفسان. زنی که خمان و چمان رود از ناز و گردنکشی، یا مائل است از طاعت خدای و آنچه او را لازم است از حفظ فروج، یا شانه میلاء می کند که کراهت دارد، یا مایل است بسوی بدی و فساد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). ج، مائلات. و رجوع به مائله و مایله و مایل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مقیل. (ناظم الاطباء). رجوع به مقیل شود، جمع واژۀ مقول: و مقائل فلا سفتهم. (مسعودی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مهیل، به معنی جای خوفناک. (آنندراج). رجوع به مهایل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مائل. رجوع به مائل شود، جمع واژۀ مائله به معنی زن باتبختر و زن خرامنده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
به شتاب. شتابان: مر مرائلا، مر مسرعاً. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، به شتاب گذشت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
جمع واژۀ مجدل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مجدل به معنی کوشک. (آنندراج). و رجوع به مجدل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
قاسم خاک فئال الارب). آنکه در بازی فئال خاک را قسمت کند. (ناظم الاطباء). بازی کننده فئال. و گویند:کما قسم الترب المفائل بالید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ ئل ل)
پهناور. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). عریض و پهناور. (ناظم الاطباء) ، راست ایستاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راست ایستاده و افراشته. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ مجهل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مجهل. مقابل معالم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجهل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مجاعه و مجوعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
مسایل. جمع واژۀ مسأله. (اقرب الموارد). مسأله ها. موضوعات. موضوعها. رجوع به مسأله و مسایل شود:
با که بگویم حکایت غم عشقت
این همه گفتیم و حل نگشت مسائل.
سعدی.
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
ازشافعی نپرسند امثال این مسائل.
حافظ.
، مطالبی که درعلوم بدانها برهان آورند و غرض از آن علم شناختن آنها باشد. و آن یکی از اجزاء سه گانه علم باشد، اول موضوعات و آن همان است که از عوارض ذاتی آن بحث می گردد، ثانیاً مبادی آن حدود و اجزاء و اعراض موضوعات است و مقدمات بدیهی یا نظری، و ثالثاً مسائل. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی). محمولات منتسبه به موضوع و جزئیات موضوع علم.
- مسائل شرعیه، امور شرعی. فروع فقهی. احکام شرعی در موضوعات گوناگون. حکم شرع درباره خبری: ایشان (ملاباشی) بغیر از استدعای وظیفه به جهت طالب علمان... و تحقیق مسائل شرعیه و تعلیم ادعیه و امور مشروعه به هیچ وجه به کار دیگر دخل نمیکردند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 1)، جمع واژۀ مسیل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مسیل شود، جمع واژۀ مسل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مسل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
مخایل. ابرها که بارنده نپندارند. رجوع به مخایل و مخیله شود، نشانه ها. علامتها. (ناظم الاطباء) :
مخائل سروری به کودکی زو بتافت
چو بر چمن شد دو برگ بوی دهد ضیمران.
مسعودسعد (دیوان ص 413).
دلالت عذر و مخائل خدیعت و مکر او ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 28). و رجوع به مخایل شود
لغت نامه دهخدا
جمع مجهل، بیابان های بی نشانه، جمع جهل، نادانی ها جمع مجهل، جمع جهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاول
تصویر مجاول
همگرد: در نبرد جولان کننده با هم (در نبرد)
فرهنگ لغت هوشیار
دشمنی کننده پیکارنده، جمع مجدل، کوشک ها ستیزنده، خصومت کننده جمع مجادلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجال
تصویر مجال
جولانگاه و محل و میدان و عرصه
فرهنگ لغت هوشیار
گراینده بچیزی میل کننده راغب شایق: خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی. (وحشی. چا. امیر کبیر 269)، خمیده برگردیده، نزدیک به متمایل به: کتی قهوه یی وشلواری زرد رنگ مایل بسبز پوشیده بود
فرهنگ لغت هوشیار
مخایل در فارسی، جمع مخیله، نشان ها پنداشتها ابر های گولزن جمع مخیله: نشانه ها علامتها: و مخایل مزید مقدرت و دلایل دوام سلطنت آن شاه رایزن از پرتو نور ضمیر این وزیر رایزن هر روز ظاهرتر چهره نمود، ابرهایی که طلیعه باران هستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جائل
تصویر جائل
جولان زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسائل
تصویر مسائل
موضوعات، مساله ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجال
تصویر مجال
((مَ))
جولانگاه، فرصت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاول
تصویر مجاول
((مُ وِ))
جولان کننده با هم (در نبرد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسائل
تصویر مسائل
پرسمانها، پرسشها، دشواری ها
فرهنگ واژه فارسی سره
ستیزنده، مجادله گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امکان، حوصله، زمان، فرصت، وقت، جولانگاه، عرصه، میدان، توان، جا، محل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمان فرصت
فرهنگ گویش مازندرانی
مایل، کج
دیکشنری عربی به فارسی
مایل، تمایل، مستعد
دیکشنری اردو به فارسی