جدول جو
جدول جو

معنی مثؤوب - جستجوی لغت در جدول جو

مثؤوب
(مَ ئو)
کسی که خمیازه می کشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثقوب
تصویر مثقوب
سوراخ شده، سوراخ دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَوْ وَ بَ)
مؤوب. بادی که همه روزه وزد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ ظَ)
خمیازه کردن (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دهان دره کردن از فرط کسالت. (از قطر المحیط). دهان دره. دهن دره. ثوباء. خامیازه. آسا. تثائب. فاژیدن. خمیازه کشیدن. آسا کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، تثؤب خبر، تجسس کردن آن. (منتهی الارب). پژوهش و تجسس خبر کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ ءُ)
جمع واژۀ ثوب
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
جمع واژۀ ثأر
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
رجوع به مفؤد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ وِ)
شتر نبردکننده در رفتن با شتری دیگر. (از منتهی الارب). و رجوع به مؤاوبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حدیث منؤوج کمفعول، سخن پیچیده ومعطوف. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اسم مفعول است و حدیث منؤوج حدیثی است که بعض آن به بعض دیگر معطوف باشد. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زکام زده و گرفتار زکام. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زکام زده و گرفتار زکام. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
بی آرام و ترسناک. (ناظم الاطباء). بی ثبات و بی قرار و ترسو. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
مرد ترسان و بیمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
رجوع به مذؤب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
مشوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). بمعنی منحوس صحیح است چه این صیغه اسم مفعول است از شام یشام مشؤوماً که مهموزالعین باشد... و آنچه که در عوام شهرت یافته میشوم است... و این نیز غلط است. چنانکه صاحب ضوء در تعریف کلمه به این معنی اشارت نموده است و صاحب مزیل الاغلاط نیز همین تحقیق را کرده و صاحب صراح نوشته که عامه میشوم گویند. (غیاث) (آنندراج). عامه میشوم گویند. ج، مشائیم. (ازمحیطالمحیط). بداختر. بداغر. بدفال. به فال بد. نحس. منحوس. مرخشه. ناخجسته. نافرخ. نامیمون. نامبارک. به شگون بد. بدشگون. ضد میمون. ضد مبارک. (یادداشت مؤلف) : مصاحبه الاحمق مذموم و مجالسه الجاهل مشؤوم. (سندبادنامه ص 224). و رجوع به مشوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَوْ وِ)
به شب آینده. (منتهی الارب) (آنندراج). بر شب آینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأوب شود، آینده برای جستجوی آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
دوچار شده به بیماری ’سؤاد’ از مردم و گوسفند و شتر. (از اقرب الموارد). مرد بیمار به مرض سؤاد. (منتهی الارب). گرفتار بیماری سؤاد. (ناظم الاطباء). و رجوع به سؤاد شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
ثوب. ثوبان
لغت نامه دهخدا
(مُءَوْ وَ)
مؤوبه. بادی که همه روزه وزد. (ناظم الاطباء) ، مجتمعشده گرداگرد درخت. (ازمنتهی الارب) ، مدور. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
نعت مفعولی از مصدر سأم. آنچه از او به ستوه آمده باشند. (از منتهی الارب). آنچه از او بیزار شده باشند. و رجوع به سأم و سآمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
رجوع به مدؤظ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
فحل تیزشده به گشنی. (منتهی الارب). مسوف. (اقرب الموارد). مسؤف. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسوف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
نعت مفعولی از مصدرسؤال. کسی که از وی سؤال کنند. (ناظم الاطباء). سؤال شده. پرسیده شده. پرسش شده. (ناظم الاطباء). پرسیده. سؤال کرده. (دهار) : اًن السمع و البصر والفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولاً. (قرآن 36/17).
توئی مقبول و هم قابل توئی مفعول و هم فاعل
توئی مسؤول و هم سائل توئی هر گوهر الوان.
ناصرخسرو.
- مسؤول ٌبه، چیزی که آن را سؤال کنند ودرخواست نمایند. (ناظم الاطباء). مسؤول عنه.
- مسؤول ٌعنه، مسؤول به.
، خواسته شده از وی چیزی را. (منتهی الارب). خواسته شده. (آنندراج) (غیاث). کسی که از او درخواست نمایند. (ناظم الاطباء). درخواست شده. طلب کرده شده. تقاضاشده. (ناظم الاطباء).
- مسؤول بودن، موظف بودن به انجام امری.
، خواسته. (دهار). درخواست. استدعا. (ناظم الاطباء). خواهش شده. مراد. خواهش. چیزی خواهش شده: برموجب درخواست ایشان رفتن لازم دیدم و اطلاب سؤال و اسعاف مسؤول ایشان واجب دانست. (المعجم چ مدرس رضوی ص 19).
- مسؤول کسی را اجابت کردن، خواهش کسی را برآوردن.
، مؤآخذ. موأخذه شده. مورد بازخواست. آن که از او بازخواست شود. بازخواست شده. که بازخواهی کنند از او.
- مسؤول بودن، مؤاخذ بودن. (ناظم الاطباء). متعهد بودن. مورد بازخواست به سبب تعهد حفظ و حراست بودن.
، ضامن. پایندان.
- مسؤول دانستن، متعهد دانستن. ضامن دانستن.
- مسؤول کردن، ضامن کردن. متعهد کردن. به عهده گذاشتن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجوع به مجؤف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت است از ’جأث’ یعنی ترسیده. (از منتهی الارب). ترسیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرئوس. نعت مفعولی از رئاسه. رجوع به رئاسه شود، کسی که تحت اطاعت رئیس باشد. (از اقرب الموارد) : رئیس و مرؤوس و شریف و مشروف روی به درگاه آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 364) ، رعیت و عامۀ مردم. (آنندراج) ، کسی که به سر وی آسیب رسیده باشد. (از منتهی الارب). کسی که سر او آسیب دیده باشد. (از اقرب الموارد) ، بزرگ سر. (منتهی الارب). عظیم الرأس. (از اقرب الموارد) ، آن که شهوت او فقط در سر او باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
خردو حقیر داشته شده. (از آنندراج). آنکه او را بد گفته شده است. (فرهنگ خطی). عیب کرده شده. خوار و حقیر شده. رسوا. (ناظم الاطباء). رجوع به مذیوم و مذئوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
آنکه زهر خورده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو بَ)
تأنیث مذؤب. (منتهی الارب). رجوع به مذؤب شود
لغت نامه دهخدا
(ظُ ئو)
جمع واژۀ ظأب
لغت نامه دهخدا
تصویری از مثقوب
تصویر مثقوب
سوراخدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجوب
تصویر موجوب
واجب گشته، لازم شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موهوب
تصویر موهوب
بخشیده شده، عطا شده، خدا داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثقوب
تصویر مثقوب
((مَ))
سوراخ شده، دارای ثقبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موهوب
تصویر موهوب
((مَ یا مُ))
چیز بخشیده شده، هبه شده
فرهنگ فارسی معین