جدول جو
جدول جو

معنی مثمن - جستجوی لغت در جدول جو

مثمن
در علم عروض ویژگی مسمطی که هر بند آن هشت مصراع دارد، در ریاضیات هشت گوشه، هشت تایی، گران بها، باارزش
تصویری از مثمن
تصویر مثمن
فرهنگ فارسی عمید
مثمن(مُ ثَمْ مَ)
هشت شده. هشت تا شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دارای هشت رکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، هشت سو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هشت پهلو. (غیاث) (آنندراج). نزد مهندسین سطحی که دارای هشت ضلع مساوی باشد. (از محیط المحیط). سطحی است که بدان هشت ضلع متساوی محیط باشد و اگر اضلاع متساوی نباشد آن را مثمن نتوان گفت بلکه آن را دارای هشت ضلع باید خواند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : و این خانه ای است مثمن... (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 40) ، هشت گوشه. (ناظم الاطباء). هشت گوشه کرده شده. (غیاث) (آنندراج). هشت گوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، هشت لا. (ناظم الاطباء) ، نزد اهل تکسیروفقی است مشتمل بر شصت و چهارخانه که آن را مربع هشت در هشت گویند. (از کشاف اصلاحات الفنون) (از محیط المحیط) ، مسموم، تب کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، نزد علمای عروض اطلاق می شود بر بحری مشتمل بر هشت جزء. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از محیط المحیط). بیتی که رکن عروضی آن هشت بار تکرار شود: بحر هزج مثمن، اطلاق می شود بر قسمی از مسمط. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از محیط المحیط) ، گاهی کنایه از بهشت باشد زیرا که بهشت نیز هشت اند. (غیاث) (آنندراج).
- روضۀ مثمن، کنایه از هشت بهشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مثمن(مُ ثَمْ مِ)
کسی که چیزهای هشت سو و هشت گوشه می سازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مثمن(مُ مَ)
گرانمایه و قیمتی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
مثمن(مُ مِ)
شخصی که شتران خود را در هشت روز یک بار آب دهد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که دارای شتران ثمن باشد یعنی هشت روز یک نوبت آب خورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اثمان شود، آنکه بهای بسیار به هرچیز می دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مشتمل بر هشت و شامل بر هشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مثمن(مُ مِ /مُ ثَمْ مَ)
مبیع. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که قیمت آن تعیین شود. (از اقرب الموارد). فروخته شده و مبیع. (ناظم الاطباء). متاع. کالا. آنچه را که در برابر ثمن و بها و قیمت نهاده اند خریدن و فروختن را. مقابل ثمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مثمن
چیزهای هشت سو، هشت شده، هشت رکن، هشت گوشه
تصویری از مثمن
تصویر مثمن
فرهنگ لغت هوشیار
مثمن((مُ ثَ مَّ))
هشت تایی، هشت گوشه، فروخته شده
تصویری از مثمن
تصویر مثمن
فرهنگ فارسی معین
مثمن
هشت تایی، هشت رکنی، هشت لا، هشت گوشه، ارزیابی شده، قیمت گذاری شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکمن
تصویر مکمن
جای پنهان شدن، کمینگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضمن
تصویر مضمن
شعری که شاعر در آن از شاعر دیگر شعری آورده باشد، تضمین شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزمن
تصویر مزمن
کهنه، دیرینه، آنچه زمان درازی بر آن گذشته، مقابل حاد، در پزشکی ویژگی هر بیماری طولانی مدت که به تدریج بروز می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسمن
تصویر مسمن
فربه، چاق، چرب، پر روغن، مسما، خوراکی که از گوشت، بادمجان یا کدو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثمر
تصویر مثمر
میوه دهنده، کنایه از نتیجه بخش، بافایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مومن
تصویر مومن
متدین، با ایمان، از نام های خداوند، کنایه از خطابی معترضانه به مردان، چهلمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای هشتادوپنج آیه
فرهنگ فارسی عمید
(مِ مَ نَ)
توبره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شبیه توبره. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مثمر
تصویر مثمر
درخت میوه رسیده، بارور، باردار
فرهنگ لغت هوشیار
باور دار گرویده کسی که بخدا و رسول ایمان آورده دارنده ایمان با ایمان برویده گرویده، جمع مومنون مومنین: اگر مومن بود او را رزق دهد در دنیا و مزد بزرگوار در آخرت. گرونده به خدای تعالی، قبول کننده شریعت، دیندار و متدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکمن
تصویر مکمن
کمینگاه، جای پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
درو نیده در ضمن آمده، بیتی که معنی آن موقوف به بیت بعد باشد موقوف المعانی مدرج، بیتی مبتنی بر تضمین
فرهنگ لغت هوشیار
فربه، چرباک روغندار فربه کننده فربه کرده شده، چاق فربه: همی برگشت گرد قطب جدی چو گرد بابزن مرغ مسمن. (منوچهری)، روغن دار چرب، نوعی غذای چرب که اقسام مختلف دارد. توضیح مسمن بر وزن معظم از سمن بمعنی چربی است ولی معمولا نون آنرا بالف تبدیل کنند و مسما گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزمن
تصویر مزمن
کهنه و دیرینه، دارای زمان و دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدمن
تصویر مدمن
پیوسته کار دوام دهنده بچیزی همیشه کننده کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمل
تصویر مثمل
زهر کشنده پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
جای امن، پناهگاه و جای سلامت پناهگاه بولجار خرسند گاه شادیپناه، آستانه پیشوا جای امن جای سلامت پناهگاه: و مستعدان حصول معرفت را از تیه حیرت و بیدای جهالت بمرتع عرفان ومامن ایمان اوراه نمود. یا مامن رضا. جای امن و خشنودی: امروز کس نشان ندهد بر بسیط خاک مانند آستان درت مامن رضا. (سعدی)، مشهد رضوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمنه
تصویر مثمنه
مثمنه در فارسی مونث مثمن بنگرید به مثمن مونث مثمن جمع مثمنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مأمن
تصویر مأمن
((مَ مَ))
جای امن و پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثمر
تصویر مثمر
((مُ مِ))
میوه دار، باردار، مفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزمن
تصویر مزمن
((مُ مَ))
زمین گیر، عاجز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزمن
تصویر مزمن
((مُ مِ))
کهنه، دیرینه
مرض مزمن: بیماری ای که کهنه شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضمن
تصویر مضمن
((مُ ضَ مَّ))
در ضمن آمده، بیتی که معنی آن موقوف به بیت بعد باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسمن
تصویر مسمن
((مُ سَ مَّ))
چاق، فربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکمن
تصویر مکمن
((مَ مَ))
کمین گاه، جای پنهان شدن، جمع مکامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مؤمن
تصویر مؤمن
((مُ مِ))
دیندار، متدین، جمع مؤمنان، مؤمنون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مومن
تصویر مومن
باورمند
فرهنگ واژه فارسی سره