جدول جو
جدول جو

معنی مؤمن

مؤمن((مُ مِ))
دیندار، متدین، جمع مؤمنان، مؤمنون
تصویری از مؤمن
تصویر مؤمن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مؤمن

مسمن

مسمن
فربه، چاق، چرب، پر روغن، مسما، خوراکی که از گوشت، بادمجان یا کدو تهیه می شود
مسمن
فرهنگ فارسی عمید

مثمن

مثمن
در علم عروض ویژگی مسمطی که هر بند آن هشت مصراع دارد، در ریاضیات هشت گوشه، هشت تایی، گران بها، باارزش
مثمن
فرهنگ فارسی عمید

مزمن

مزمن
کهنه، دیرینه، آنچه زمان درازی بر آن گذشته، مقابلِ حاد، در پزشکی ویژگی هر بیماری طولانی مدت که به تدریج بروز می کند
مزمن
فرهنگ فارسی عمید

مضمن

مضمن
شعری که شاعر در آن از شاعر دیگر شعری آورده باشد، تضمین شده
مضمن
فرهنگ فارسی عمید

مومن

مومن
متدین، با ایمان، از نام های خداوند، کنایه از خطابی معترضانه به مردان، چهلمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای هشتادوپنج آیه
مومن
فرهنگ فارسی عمید

مامن

مامن
جای امن، پناهگاه و جای سلامت پناهگاه بولجار خرسند گاه شادیپناه، آستانه پیشوا جای امن جای سلامت پناهگاه: و مستعدان حصول معرفت را از تیه حیرت و بیدای جهالت بمرتع عرفان ومامن ایمان اوراه نمود. یا مامن رضا. جای امن و خشنودی: امروز کس نشان ندهد بر بسیط خاک مانند آستان درت مامن رضا. (سعدی)، مشهد رضوی
فرهنگ لغت هوشیار