جدول جو
جدول جو

معنی مثمر - جستجوی لغت در جدول جو

مثمر
میوه دهنده، کنایه از نتیجه بخش، بافایده
تصویری از مثمر
تصویر مثمر
فرهنگ فارسی عمید
مثمر
(مُ ثَمْ مِ)
بسیارمال. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تثمیر شود، کشتی که دانه بندد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). گیاهی که گل و شکوفۀ آن ساقط شده و دانه بسته باشد. (ناظم الاطباء) ، کسی که برگ و بار درخت را جهت ستور می چیندو فراهم می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
مثمر
(مُ مِ)
درخت میوه رسیده و درخت میوه آورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
- العقل المثمر، عقل مؤمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- المال المثمر، مال بسیار. (ناظم الاطباء).
، میوه دار و باردار و میوه دهنده و میوه آورنده و برومند. (ناظم الاطباء). میوه دارنده و میوه آورنده. (غیاث). ثمردهنده. میوه ده. بامیوه. بارور. باردار. بارآور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر کسی خواهد که به مصر باغی سازد در هر فصل سال که باشد بتواند ساخت چه هر درخت که خواهد... خواه مثمر و محمل و خواه بی ثمر... (سفرنامۀناصرخسرو). و گفتند بر بام سرای سیصد تغار نقرگین بنهاده و در هر یک درختی کشته چنان است که باغی و همه درختهای مثمر و حامل. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین ص 81).
دستم بکف دست نبی دادبه بیعت
زیر شجر عالی پرسایه و مثمر.
ناصرخسرو.
و نهالی که زینت بخش چمن دین و دولت و آرایش باغ ملک و ملت خواهد بود مثمر نگردد مگر... (سندبادنامه ص 54).
گر نگشتی هیزم او مثمر بدی
تا ابدمعمور و هم عامر بدی.
(مثنوی چ نیکلسن ج 3 ص 240).
، با سود و فایده و سودآورنده. (ناظم الاطباء). نتیجه بخش. نتیجه دهنده: می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد و افعال ستوده... مدروس گشته... و دروغ مؤثر و مثمر. (کلیله و دمنه). چون مدت اقبال گذشت و نوبت دولت به آخر رسید معاونت و مصاحبت نوح موجب مذلت و مثمر مسکنت باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 118).
تا باشد آن دعا که رود سوی آسمان
گاهی مفیض راحت و گه مثمر محن...
جامی
- غیرمثمر، بی بار و بی فایده و بی ثمر. (ناظم الاطباء).
- مثمرثمر، بافایده. (ناظم الاطباء).
- مثمرثمر بودن، فایده داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مثمر
درخت میوه رسیده، بارور، باردار
تصویری از مثمر
تصویر مثمر
فرهنگ لغت هوشیار
مثمر
((مُ مِ))
میوه دار، باردار، مفید
تصویری از مثمر
تصویر مثمر
فرهنگ فارسی معین
مثمر
موثر، نتیجه بخش، بارآور، ثمردار، میوه دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمر
تصویر معمر
(پسرانه)
طویل العمر و مسن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرمر
تصویر مرمر
(دخترانه)
از سنگهای آهکی که صیقلی و جلا پذیر است، سنگ مرمر، نوعی سنگ دگرگون شده آهکی که به علت زیبایی در مجسمه سازی و نماسازی ساختمانها به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معمر
تصویر معمر
کسی که عمر دراز کرده، سالخورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثمن
تصویر مثمن
در علم عروض ویژگی مسمطی که هر بند آن هشت مصراع دارد، در ریاضیات هشت گوشه، هشت تایی، گران بها، باارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
ظرفی که در آن آتش می ریزند، آتشدان، عودسوز، بوی سوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخمر
تصویر مخمر
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه
مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمر
تصویر مشمر
آنکه به شتاب و سرعت وادار شده، آمادۀ کار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقمر
تصویر مقمر
ویژگی شبی که مهتابی و روشن باشد، ماهتابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمر
تصویر مشمر
مرد با همت در کار، کوشا، کارآزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضمر
تصویر مضمر
پوشیده و پنهان، نهان داشته، در ضمیر نگه داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضمر
تصویر مضمر
لاغر، کم گوشت، اسب لاغرمیان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مِرَ / رِ)
مثمره. مؤنث مثمر: دیگر باغی که از درختهای مثمره در آن متفرق باشند. (تاریخ قم ص 108). چه درخت مثمره و میوه دار درخت امرود و زردآلوست. (تاریخ قم ص 110). رجوع به مثمر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخمر
تصویر مخمر
تخمیر شده و سرشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقمر
تصویر مقمر
تابان، درخشان، روشن، نورانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمر
تصویر معمر
آنکه عمر زیاد کرده باشد، دراز زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضمر
تصویر مضمر
نهان داشته، پنهان و پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
شتابیده، آماده، آهنجیده، دامن به کمر زده کوشا بسرعت واداشته، تهیه شده مهیا، قصد شده، دامن بکمر زده: زان یک بنیان شرع گشته مشید زین یک دامان عدل گشته مشمر. (قاآنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرمر
تصویر مرمر
نوعی سنگ سفید است که نیکوترین آن را از معدن سنگ جزع آورند میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
سیه نای، شیر آب، جامه در پیچیده نای سیه نای، عود بربط: قاریان زالحان ناخوش نظم قرآن برده اند صوت را در قول همچون زیر مزمر کرده اند. (سنائی) توضیح آقای حسینعلی ملاح مزمر بمعنی عود و بر بط را اشتباه فرهنگ نویسان و شاعران و اصل آنرا همان مزمار داند
فرهنگ لغت هوشیار
سژ مند (هلاک شده) سیجدات (هلاک کننده) سژگر هلاک شده. هلاک کننده دمار برآورنده
فرهنگ لغت هوشیار
سرخ گرداننده، داغ کننده، خر خواننده کسی که دیگری را خر خواند، کسی که به زبان حمیر سخن گوید اسب پالانی، نا کس سرخ کننده، دوایی که بقوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند (مخزن الادویه)، آنکه بزبان حمیر سخن گوید، آنکه اسب هجین سوار شود، یک تن پیرو محمره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثمر
تصویر اثمر
ثمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمل
تصویر مثمل
زهر کشنده پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمن
تصویر مثمن
چیزهای هشت سو، هشت شده، هشت رکن، هشت گوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
آتشدان و منقل و ظرفی که در آن زغال افروخته می ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
مثمره در فارسی مونث مثمر: ورو مند برو مند میوه دار مونث مثمر جمع مثمرات. مونث مثمر: دیگر باغی که از درختهای مثمره در آن متفرق باشند. . ، جمع مثمرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمن
تصویر مثمن
((مُ ثَ مَّ))
هشت تایی، هشت گوشه، فروخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
((مِ مَ))
منقل، آتش دان، عودسوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محمر
تصویر محمر
سرخ کننده، دوایی که به قوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند
فرهنگ فارسی معین